غزل 5730

غزل

 

 جز تو ای کشته‌ی بی‌سر که سراپا همه جانی

 کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی

 

 ما تو را کشته نخوانیم که در صورت و معنی

 زنده اندر تن عشاق چو ماهیت جانی

 

 عجبی نیستکه عرش دل ما جای تو باشد

 دوست را جز دل عاشق بجهان نیست مکانی

 

 ما تو را در دل و بیگانه ترا یافته در گل

 هر کسیرا بتو از رتبه‌ی خویش است گمانی

 

 خلق در کوی تو جویند نشان از تو ولیکن

 بی‌نشان تا نشوند از تو نجویند نشانی

 

 ما ترا دیده بچشم دل و در پرده‌ی غفلت

 که تو در افئده پیدائی و از دیده نهائی

 

وه که گر چشم حقیقت بگشائیم برویت

 همه جا وز همه سو در دل و در دیده عیانی

 

 سالکانت ز مجازند طلبکار حقیقت

 غافل از اینکه حقیقت تو هم اینی و هم آنی

 

 جائی از نور تو خالی نبود در همه عالم

 چون تو در قالب امکان مثل روح روانی

 

 پیش عشاق تو چون ذکر خدا ذکر تو باشد

 به که از ذکر تو غافل منشینند زمانی

 

 عاصیانرا نبود ایمنی از قهر الهی

 مگر از لطف تو آرند بکف خط امانی

 

 سخن آن به که نگوئیم در اوصاف کمالت

 ز انکه ما را نبود در خور مدح تو لسانی

 

 کی توانند خلایق سخن از فضل تو گفتن

مگر از فضل تو جویند لسانی و بیانی

 

 سر نهاده است «فؤاد» از سر تسلیم بپایت

 تا تواش خود بکمند آری و از خود برهانی.

 

فواد کرمانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 5576

مرغ پرشکسته

 

قطعه ازمرحوم استاد شهریار به  مرحوم کلامی تبریزی

 

آمدسلام دوست به سروقتم و مرا

ازبی دلی مجال جواب سلام نیست

 

سخت آن تنورطبع سخن پخته میکند

مارا به چنته جزسخنی سست و خام نیست

 

طبع(بدایعی)است که با لطف نظم او

جزدرصف بدایع سعدی نظام نیست

 

درنظم خوشه پرن آن انتظام نه

با سجع قمری چمن آن انسجام نیست

 

استادفن و ساعت و شعراست موسیقی

وین هرسه جز به سازطبیعت تمام نیست

 

ساعت چنان تراز که خورشید و ماه را

آنچا مقام عقربک صبح و شام نیست

 

نقشش حلال باد چه نقاش مو شکاف

کزکاکل قلم سرمویی حرام نیست

 

کلک هنربرآن خط فرمان نهاده سر

آری بخدمت تو قلم جزغلام نیست

 

من صائبی شدم که به تبریز آمده ست

افسوس هم زبان عزیزم همام نیست

 

ازدست داده ام به هوایت عنان شوق

تا چون کنم به توسن  بختی که رام نیست

 

طبعم عقاب کوه نشین است و خودمرا

چون جوجه مرغ رخصت یک پشت بام نیست

 

ما خود بدام بستهی اعصاب خسته ایم

مرغیم پرشکسته و حاجت به دام نیست

 

عمریست تا مقیم اقالیم عزلتیم

مارا هوای منصب و جاه و مقام نیست

 

جزصبرو سوختن نبودسهم عاشقان

عشق است بی شکنجه ای هجران تمام نیست

 

ای دل مقام قرب به هرکس نمی دهند

کافرمقیم روضه دارالسلام نیست

 

جاوید باد کام عزیزان به جام وصل

مارا به غیرزهرجدائی به جام نیست

 

انجام بد به عمر خوش آغاز میدهند

دیباچه ها همیشه به حسن الختام نیست

 

نسج قماش عمرعجب بی دوام بود

دردا که هیچ نقش جهان بردوام نیست

 

ازمن به نامه تو بسی نام میرود

اما نصیب قرعه دولت  به نام نیست

 

نام آوران نشانه تیرحوادثند

آنجا که ننگ و نام بود بخت و کام نیست

 

ما وزن شعرو قافیه بی قواره ایم

خوددرقصیده ای که به میل و مرام نیست

 

ازصرف جیب خانقهان خاصه خرجی است

دربارگاه مرشد ما بارعام نیست

 

بی مشتری است غرفه دردی کشان وقت

دیگربه کوی میکده آن ازدحام نیست

 

چون شد که نافه های ختن بو نمی کنند

گرخوددماغ ذوق و خرد را زکام نیست

 

این جنگ با خداست که روزی کند خدای

روزی که ذوالفقارعلی در نیام نیست

 

آری به زخم تیغ و سنان التیام هست

اما به زخم تیغ زبان التیام نیست

 

نامت (بدایعی)و (کلامی)تخلصت

مارا کدام هست که گویم کدام نیست

 

پیچیده به به شعرتو طومار(شهریار)

آری به لطف طبع (کلامی) کلام نیست

 

استاد شهریار

منبع کانال گنجینه گذشتگان

غزل 5559

غزل

 

باز شوری ز سر می زند سر

شورِ شیرین لبی پُر از شکّر

 

شورِ عشقِ بتی ماه رخسار

با قد و قامتی چون صنوبر

 

حلقهء زلفِ او دامِ دلها

عنبر آسا ، بِه از نافهء تر

 

آن که در چینِ زلفش دلِ من

چون غزالی پریشان و مضطر

 

روی او دلربا ، آفتِ عقل

بوی او جانفزا ، روح پرور

 

غمزه اش جان ستاند به مژگان

گه به شمشیر و گاهی به خنجر

 

شعلهء روی او آتش افروز

عاشقِ کوی او چون سمندر

 

مطربا شامِ هجران سحر شد

می دمد صبح وصلی منوّر

 

سازِ عیشی کن و نغمه ای زن

تا که گوشِ فلک را کند کر

 

تا به کوریّ چشمِ رقیبان

بهره بردارم از وصلِ دلبر

 

ساقیا از خُمِ عشقِ جانان

باده باید بریزی به ساغر

 

ساغری سبز همچو زمرّد

باده ای همچو یاقوتِ احمر

 

باده ای تلخ که آرد به سر ، شور

لیک شیرین ، چون قند مکرر

 

تا مرا توسنِ طبعِ سرکش

رام گردد ، نپیچد ز من سر

 

تا مرا بلبلِ نطقِ گویا

عندلیبانه گردد ثناگر

 

در مدیحِ خداوندِ گیتی

روحِ عالَم ، روانِ پیمبر

 

عقلِ اقدم ، امامِ مقدّم

در حدوثِ زمانی مؤخّر

 

نسخهء عالیاتِ حروف است

دفترِ عشق و عنوانِ دفتر

 

مشرقِ آفتابِ حقیقت

مطلعِ نیّرِ ذاتِ انور

 

آنکه از نورِ ذات است مشتق

وآنکه در کائنات است مصدر

 

کنزِ مخفی اسرارِ حکمت

معرفت راست تابنده گوهر

 

مظهرِ غیبِ مکنونِ مطلق

اسمِ اعظم در او رسمِ مُضمَر

 

شاهدِ اقلیمِ حُسنِ الهی

کز ستایش بسی هست برتر

 

ترسم از غیرتش گر بگویم

ماهِ کنعان غلامی است در بر

 

یوسف حُسن او صد چو یعقوب

در کمندِ فراقش مسخّر

 

با گلستانِ حُسنش ندارد

پورِ آزر هراسی ز آذر

 

با کلیم آنچه شد از تجلی

می کند نورِ او صد برابر

 

طورِ سینا و اِنّی اَنا الله

روضهء قدس و موسی بن جعفر

 

کاظمُ الغَیظ ، بابَ الحوائج

صائمُ الدَّهر فی البردِ و الحَرّ

 

قُبّهء کعبهء بارگاهش

قِبلةُ النّاس فی البحرِ والبرّ

 

آسمان ، حلقه ای بر درِ او

بلکه از حلقه ای نیز کمتر

 

آستانِ مَلک پاسبانش

کوی امید کسری و قیصر

 

مستجیرِ درش دشمن و دوست

مستجار ، مسلمان و کافر

 

ای مدیرِ مناطق ، دمادم

وی مدارِ دوایر ، سراسر

 

نقطهء خطهء صبر و تسلیم

در محیطِ مکارم چو محور

 

در حقیقت توئی شاهِ مطلق

در طریقت توئی پیر و رهبر

 

در شریعت ، تو هفتم امامی

حاکم و معنی چار دفتر

 

عرش را فرشِ راهِ تو خواندم

هاتفی گفت ای پست منظر

 

طائر سدرة المنتهی' را

طائرِ همّتش بشکند پر

 

اوّلین پایه اش قابِ قوسین

آخرین پایه بگذار و بگذر

 

آنچه در قوّهء وهم ناید

کی تواند کند عقل باور

 

ای امیدِ دلِ مستمندان

نیست این رسمِ آقا و چاکر

 

یا بیکفن مرا در چَهِ گور

یا که از چاهِ محنت برآور

 

آیت الله شیخ محمد غروی اصفهانی ،

(‌ آیت الله گمپانی) ، متخلص به مفتقر

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 5501

غزل

 

چون نجوشد چشمه سار اشک طوفان خیز من

در عزای ذوق شور افزای شعر انگیز من

 

دست نتواند ز لرزش بر گرفتن جام را

حمل بر تقوا مکن ای آشنا پرهیز من

 

نشکند هرگز خمار من از این ته جرعه ها

زد به سنگ کینه گردون ساغر لبریز من

 

در بهار عمر هم نشکفت زین گلشن گلی

دوستان دیگر چه می جویید از پائیز من

 

ظلمت شبهای تارم را نبخشد روشنی

جز فروغ برق آه طاق چرخ آویز من

 

خواب پیری دیده سنگین کرده از رویای مرگ

کی شود تعبیر این رویای مرگ آمیز من

 

چون ز هولش بی می و ساغرمرا سرمست کرد؟

گر نبودی شام پیری روز رستاخیز من

 

داشت دل دلبستگی باعمر و هستی اندکی

بود تا حبل المتین شعر دستاویز من

 

کی شود (عابد)! بنای هستی از جا برکند

ریزش این اشک سیل انگیز و طوفان خیز من

 

 مرحوم عابد خیابانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 5500

غزل

 

دگر ز حد صبوری گذشت جور طبیب

ندارم از تو هم ای دل امید صبر و شکیب

 

نگاه و آه و تمنا و عجز ، آنگه وصل

نظام صبر من آشفته کرد این ترتیب

 

غم و سرور در این  بزم  توءام  است آری

اساس عشق من است و اساس عشق رقیب

 

صفای کشور جان دیدنی ست هان ای دل

ببند رخت سفر از سراچه ی ترکیب

 

ز هجر و وصل ندارد نشان حقیقت عشق

منال از غم  دوری که الحبیب قریب

 

گذشت خون  قتیلان ز سر دگر شه من

بدار کف  زعنان و بر آر پا  ز رکیب

 

عجب نه گر دل از این خاکدان همی نالد

که نیست ناله و فریاد از غریب ، غریب

 

به محفلی که قدح از سبو بود ای جان

چه بی ادب که به جامی کند مرا تادیب

 

علاج درد نشد از تو حالیا ای عقل

صلاح کار جنون است گر کنی تصویب

 

به دردمند محبت علاج اندیشید

یقین که علت سوداست در مزاج طبیب

 

به وصف حسن تو رطب اللسان بود (عابد)

ز فیض جرعه جانبخش آن دو لعل رطیب

 

مرحوم عابد تبريزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 5327

غزل

 

عشق، دل خواهد، دل درد آشنا

تا به اکسیری کند خاکش طلا

 

دل که نشناسد به جز سودای عشق

می شود جولانگه عنقای عشق

 

دل که از جان ترک هر سودا کند

عشق در آن منزل و ماوا کند

 

گر نبودی عشق، خود هستی نبود

ذوق جام و نشئه مستی نبود

 

کرد اول خالق موت و حیات

عشق را فرمانروای کاینات

 

در دل هر ذره ز اجزای وجود

آفتاب عشق را باشد شهود

 

چون به عالم باب هستی باز شد

صیت ان اعرف طنین انداز شد

 

عشق با آب و گل آدم سرشت

شد عجین با طینت زیبا و زشت

 

کارگاه کون از آن شد در نظام

یافت بنیان وجود از آن قوام

 

برد از آن، هر فرد زین جمع پریش

بهره ای در خورد استعداد خویش

 

عشق را آن کو به جان همدم نمود

خلقت عشق و بلا تواءم نمود

 

این دو هرگز نیستند از هم جدا

هر کجا عشق است می باید بلا

 

تا نه هر بی درد آسایش طلب

عاشقم گوید، گریزد از تعب

 

ای بسا دل کو شده با عشق یار

کرده رسوا عاشقی پایان کار

 

آری آری بی تمنای بلا

ادعای عاشقی باشد خطا

 

دید نادر چشم بینای فلک

آنکه زرش خالص آمد زین محک

 

عده ای هشتند در این راه گام

بهر تحصیل مراد و اخذ کام

 

لیک تا دیدند سختیهای آن

باز پیچیدند بین ره، عنان

 

آنکه تنها یافت عشق از او بها

عشق گفت و رو نگرداند از بلا

 

بود زهرا و علی را نور عین

کشته تیغ جفا، یعنی حسین

 

عاشقی کاندر مقام امتحان

عشق شد عاشق به او، ز جان

 

داشت از بس شور عشق او وفور

جان یاران هم درآوردی به شور

 

هر که پیوستی بدو عاشق شدی

در طریق عاشقی، صادق شدی

 

جمله یارانش ز جان مسحور عشق

هشته دل در پنجه پر زور عشق

 

زان میان بودی یکی پرشورتر

در فراق آشنا رنجورتر

 

نام او عباس و صیتش بس بلند

مرتضی را یادگار ارجمند

 

در دل شه هر چه بود از عشق، شور

جمله در عباس می کردی ظهور

 

آنچه شه را بود در عشق الاه

داشت عباس وفاپرور به شاه

 

شه به جان می دید انوار ازل

او به روی شاه، نور لم یزل

 

راه پیما هر دو اندر یک سبیل

این به عرفان خود و آن با دلیل

 

این خدا می دید با چشم یقین

آن فروغ ایزدی در روی این

 

شاه در کف دامن فضل الاه

او تمسک کرده بر دامان شاه

 

این به عشق حسن اول بسته دل

آن ز عشق، همچو عاشق خسته دل

 

هر چه این عشقش فزون او بی قرار

هر چه او شورش زیاد، این دلفگار

 

آری آری دست پرورد حسین

زیبد ار گردد علم در نشاءتین

 

در میان آمد چو پای امتحان

گشت ممتاز از همه دلدادگان

 

در وفاداری سمر شد در جهان

شد ثناگویش زبان انس و جان

 

بست تار دل به تار عشق شاه

تافت روی از هر چه، جز وجه الاه

 

دیده عاشق نبیند غیر دوست

از همه عالم نگاهش سوی اوست

 

آری آن کو غیر شه کس را ندید

بود عباس وفادار و رشید

 

لیل عاشور آن شب صبح ابد

حجت کبرای خلاق احد

 

زان سپس کز گفته لب بر بست باز

سر به زانو هشت، میر سرفراز

 

رفت آن کو لایق صحبت نبود

آشنا را محرم خلوت نبود

 

شاه دین ماند و گروهی پاکباز

جمله اهل الفت و اصحاب راز

 

هر یکی دلداده سودای عشق

کرده هستی خاک زیر پای عشق

 

خورده می از دست ساقی وفا

طالب غم، عاشق رنج و بلا

 

شه به معیار وفا سنجیدشان

سر به پا، شوق و محبت دیدشان

 

خواست در دل شورشان افزون کند

هر چه درد و غم ز دل بیرون کند

 

پس دو انگشت شگفتی آفرین

برگرفت آن نجل ختم المرسلین

 

هر یکی را با محبت خواند پیش

گفت بگشا چشم و بنگر جای خویش

 

هر نظر راهی گشود از آن بنان

دید جای خویش در باغ جنان

 

هر یک از یاران سلطان حجاز

بر مقام خویشتن ره برد باز

 

تا نظر بر جای خویش انداختند

بهر مردن سر ز پا نشناختند

 

کس نماند از آن همه یاران عشق

جز ابوالفضل آن گل بستان عشق

 

شاه فرمودش بیا ای جان من

جای خود بنگر ز انگشتان من

 

تا شنید این گفته از میر حجاز

بر جبینش چین غم افتاد باز

 

گفت بالله، ای امام انس و جان

از سر کویت مرانم بر جنان

 

چشم من بگذار بیند روی تو

ای بهشت من رخ دلجوی تو

 

دور بادا از من این رفتار زشت

کز جمالت بنگرم سوی بهشت

 

دیده می بیند به جنت حور عین

در تو اما جلوه خلد آفرین

 

ای صفای جنت از رخسار تو

باغ رضوان عاشق دیدار تو

 

می نمودی خلد اگر بودش بصر

با هزاران دیده بر رویت نظر

 

بی رخت ذوقی نباشد در جنان

ای گل رویت جنان اندر جنان

 

نشئه این لعل خشک چون عقیق

ساغر تسنیم و مینای رحیق

 

روز اول خالق موت و حیات

کرد چون ابداع نفس کاینات

 

نوشخندی زان لب شیرین دمید

ایزد از آن هشت جنت آفرید

 

گر به محشر رخت بر جنت برم

شوق دیدار تو باشد بر سرم

 

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4988

تشنه

 

تشنه ام ای ماه وش وئر جام لعلیندن شراب

نوش جان اولسون لبیندن جوش ائدیر مثل زهاب

 

نیمه مستم سیندیریبدیر عشقیمی رنج خمار

فکر وصل و عشقدن کونلوم تاپیبدیر التهاب

 

زجر ویرمه وئرمه سنده می ، نقابی رد ائت

پوزدی جانا حالیمی مه اوسته کی نیلی نقاب

 

اولموشام افتان و خیزان راه کوی وصلده

راه وصلینده حقیقت وار نه وار نقش سراب

 

گون چیخار گوندوز اولار گل چیخما گوندوز اولماسین

گون ائدر اول بیضه ی کافوردن نور اکتساب

 

ماسوی اللهدن ال اوزدوم ناله ی (شبگیرلن)

دلخوشام منده اولام وحشی کیمی غرق شراب

 

استاد شبگیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4984

دوشینه کجا بودی

 

دوشینه کجا بودی و مهمان که بودی

چون اشک من ای ماه به دامان که بودی

 

آشفته وسرگشته ومخمور و خرابی

ای جان جهان دوش تو جانان که بودی

 

سرخی رخت گرنبود از می گلگون

باز ای بت میخواره پریشان که بودی

 

می جوش زند ازلب میگون تو جانا

خود گوی که در چشمه حیوان که بودی

 

رو چون گل و موسنبل و لب غنچه و قد سرو

ای سرو روان درسر بستان که بودی

 

اطفال به دنبال من بیدل مجنون

تو مشعل روشنگر ایوان که بودی

 

پروانه صفت سوختم ازشعله آهت

گوشمع شب افروز شبستان که بودی

 

سرتابه قدم غرق کمالات خدایی

ترسابچه درمکتب عرفان که بودی

 

من فانیم از عشق توسرگشته وحیران

آیینه به کف باز تو حیران که بودی

 

استاد فانی تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4982

غزل

 

اولیدی لطف خداوند حیّ سبحانی

نصیب ایدیدی جمال جمیل جانانی

 

گجه گونوز یانورام آتش فراقندا

همیشه شعله چکور دلده نار هجرانی

 

اوزی محبّتینی قلبیمه سالان گوندن

آخور عذاره سرشکیم چو ابر نیسانی

 

شعاع حسنی خجل ایلیوبدی مهر و مهی

سالوب تحیّره مصر ایچره ماه کنعانی

 

هلالی قاشلاری شهلا گوزی لب لعلی

سالوبدی حیرته رخساری کون و امکانی

 

جمالی شرح ایلوری آیه آیه قرآنی

گورن گرک اوخیا سورهء فتحنانی

 

می محبتیله مست ایدوب ایدن گوندن

ایدوب خرابه نشین مندن آلدی ایمانی

 

کمال لطفیله گر ایتمسه بو درده علاج

سالوب منی ایله بیر درده یوخدی درمانی

 

مسیح عشق دم گرمیله ویروبدی نفس

او بیر دمی ایلییَر زنده مین مسیحانی

 

گلنده سیز منی قربان کسون قدملرینه

گورن دیسون که بودا اولدی عشق قربانی

 

کسنده باشیمی سیز قویمیون چالوم ال ایاق

مباد قانه بویانسون نگار دامانی

 

نقدر سعی ایلورم لطف ایدوب ویره بیرده

آلام الیندن ایدم نوش جام صهبانی

 

دیون کنار ایده شبرنگ زلفونی یوزدن

گوزوم گوره او درخشنده ماه سیمانی

 

اماندی رحم ایله یعقوبیه شماتت اوتی

یاخوندی یاندورا، قویما یانا قوری جانی

 

استاد حاج حسن یعقوبی 

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4966

غزل

 

یاریمین هجرینده دلدن قطره قطره قان گیدر

قالموشام رفتاریدن من گردش دوران گیدر

 

عالم رویاده گورَّم چوخ گجه رخسارینی

صبح اولاندا خانهء صبری ایدر ویران گیدر

 

قوش کیمی چولقار ایییلتیم اولدوقوم کاشانه نی

قونشولار جانه گلر ناله سسیم هر یان گیدر

 

شهر عشقی چوخ دولاندیم تاپمادیم بیر دادرس

بیر گمانیم دردیمه خالق ایده درمان گیدر

 

فکره غرق اولّام گورر اغیاریلر ریشخند ایدر

قلبیمین قانی گوزومدن هر زمان هر آن گیدر

 

عاشقه معشوقی ناز ایلر بو رسم عشقدور

آردیجا عاشق دوشر معشوقه سی هریان گیدر

 

اوز یریمده تک قویوب ایتدی منی خانه نشین

احتضار حالینده قالّام سوگیلی جانان گیدر

 

تیر مژگانین کمان ابرو آتوب بو قلبیمی

خانهء زنبور مثلی ایلییَر شان شان گیدر

 

هر گلن دانلور بو عشق اوسته من بیچاره نی

مین شماتتله پوزار احوالیمی صوندان گیدر

 

بولمیوب بولمز بیری یعقوبی نون اسرارینی

کوی و برزنده دوشوب علت ندور حیران گیدر

 

 استاد یعقوبی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4965

غزل

 

هنوز اشک تریم عارضه رواندی منیم

فراق یاریده قلبیم دولوبدی قاندی منیم

 

بو قلبیمین قانیدور عارضیمده اشک زلال

سولان عذاریمه باخسان سوزوم عیاندی منیم

 

جهان طبیب اولا دلد دریمه دوا بولمز

بو عشق دردی یانان قلبیده نهاندی منیم

 

رقیب طعنه سی ایل تهمتی قوشون مثلی

توکولدی اوستومه صبریم ایوی تالاندی منیم

 

خدنگ نازینی آتدی ایدوبدی قدّیمی دال

اوزوم قوجالمشام عشقیم ولی جواندی منیم

 

گَلر نگار اگر بیرده بخت یار اولسا

گورر رقیب یاتان بختیمی اویاندی منیم

 

ویرنده جان باشیم اوسته گلوب اوتورسون کاش

همیشه عمرده حسرت اولان او آندی منیم

 

بو عشقین اوسته گیدم داره اُف دیمرم

ایدن بو حالیمه غبطه قوجا جواندی منیم

 

مقام عشقده یعقوبیا دایان صبر ایت

دله گتیرمه غم اوسته غمیم قالاندی منیم

 

 استاد یعقوبی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل  4952

غوغای مصر

 

سبوی معرفتدن مست اولان هوشیار اولار اولماز

رقیبی یاریله عاشق گوره بیمار اولار اولماز

 

قرا زلفون نقاب ایتسه یوزه دلدار تن نازیم

دوتولسا گون یوزی، آفاق تیره تار اولار اولماز

 

دوتولسا گون سولار گوللر تاپار زاغ و زغن فرصت

پوزولموش گلشنی بلبل گورنده زار اولار اولماز

 

تاپا بلبل گولون گلزاریده مین اشتیاقیله

میان عاشق ومعشوق حایل خار اولار اولماز

 

طبیبه دردیمی اظهار قیلدیم رمزاً آندیردی

تب عشقه دوشن گورسون بلی تبدار اولار اولماز

 

اورک قانین گوزوم سرچشمه سینن ایلرم جاری

باخوب گورسون رقیبیم عارضیم گلنار اولار اولماز

 

بوله گوزدن دوشن گوزیاشی تک گوزدن سالوب یاریم

اوزون انصاف ایله مسرور او دم اغیار اولار اولماز

 

دیار مصر آرا غوغا ایدر بیر جلوهء حسنون

گورر یوسف نگاریم شهرهء بازار اولار اولماز

 

بومجمل بیر بیانیندن بولرسن اهل دل اولسان

پرند اوز دردینی شرح ایلسه طومار اولار اولماز

 

 استاد پرند

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4950

غزل

 

در این زمانه که تغییر کرده میزان ها

گرفته رنگ ریا و نفاق ایمان ها

 

میان جامعه از گرگ ردپایی نیست

ولی پلید شده خلق و خوی انسان ها

 

نمی شود بروی چاه با طناب کسی

به باد بسته شده عهدها و پیمان ها

 

به هر کسی که کنی اعتماد می بازی

هزار جامه عوض میکنند شیطان ها

 

به روی خاک دگر هیچ جای امنی نیست

که هم پیاله دزدان شده نگهبان ها

 

بلای جان شده تزویر و کبر و نادانی

هزار فرقه شده جبهه مسلمان ها

 

صدای ناله هنوز از سقیفه می آید

دوباره رفته به بالای نیزه قران ها

 

اسیر ظلمت شب گشته ایم و منتظریم

که صبح عشق دمد روح تازه در جان ها

 

به هر نفس سحر وصل می شود نزدیک

رسیده مژده ز پیراهنی به کنعان ها

 

کانال اشعار محمد هوشمند (مدهوش)

غزل 4949

غزل

 

سرخوشان حرم قدس منیر لاهوت

تر دماغان  می  خلوتیان    جبروت

جمله مستان می ملک عفاف ملکوت

غرفه لرده دایانوب دیده به مینا بوگجه

 

مرج البحرده  پیدادی  دله   یلتقیان

جزر ،مد آیدا اولارشمسده پیدا ونهان

والی ملک ولایتده اولوهیت 

عیان نقطه عطفه یتور محرم اوحی بوگجه

 

موج زن بحر هویاتیده دریای حرق

ترک اعراضیده دور جوهر ارکان فرق

شفقه  نور  فلق آرتوروری مهر  شفق

مهر اشفاقه اولوب چرخ مرایا بوگجه

 

سبحان  ازلی  و  ابدی   دلده  جلی

ازلی لر  ابدی دور  ابدی لر       ازلی

ازلی  و  ابدی لرده  عیان  ذکر  جلی

راجع خاص ، ویرور راجعه معنا بوگجه

 

جلوه خاصیده مخصوص تجلای جلیل

بحر غیرتده تحیرده  جمیلان   جمیل

مشتقی کوفده ، ملحق اولور بی جبریل

چو شب رغبتدی ویالیلة الاسری بوگجه

 

شب اسراده لیالی رغایب  مستور

شب رغبتده عیان طنطنه مهر ظهور

صاحب العشقیده واردورغم ایام حضور

مالک کعبه ده وار شوق خفایا بوگجه

 

وادی عشقیده وار طنطنه ذکر سجود

حال معراجیده شاهنشه اقلیم وجود

بونه عالمدی که قرآنیده وار سیر صعود

جرح و تعدیل اولور معنی ا نا بوگیجه

 

فتح تقیدی ومطلقده عیان فتح مبین

فاتح فتح مبین عرشه ویروبدی آذین

وحدت مطلق اعلاده علی عالی قرین

ربی الکعبه  اولور  ربی الاعلی  بوگجه

 

ساکنان  حرم  قدسه  تدلی  گورونور

دیده  اهل  دله  عالم  بالا   گورونور

کوفه شهرینده بساط شب اسری گورونور

نجف الاشرف اولوب مسجدالاقصی بوگجه

 

رفرف نور ولایتدی براق برحق

نورالانوار اولور ملحق نورمطلق

عجبا بزم تدلاده دی مشتق، ملحق

معنی محض تاپوب لفظ تدلی بوگجه

 

بیت معموره صفا ویردیله دلدار گلور

ووردی جبریل امین صیحه حقه یارگلور

اسد الله  علی.  حیدر کرار گلور

عملی شرح اولور سر سویدا بوگجه

 

عدل مولانی ثبوت ایتماقادیل یاره آچوب

عمل  ثبت ره  واصلی  دلداره آچوب

یار آغوش محبت یارالی  یاره آچوب

فرد اعلادن اولور منفرد اعلی بوگجه

 

یتدی  زهرایه خبر شاه گلور شاه گلور

والی   ملک   ولایت  اسدالله  گلور

اقرب   خاص  خداوند   یدالله گلور

فانی  محض  گلور  تااولا ابقا بوگجه

 

کو ثرعشق علی عرشده گلدی جوشه

اشگ در چشم آلوب محسنینی آغوشه

بلکه بیهوش تظلمده گله بیر هوشه

یتجاخ دلبر مسقوطینه مولی بوگجه

 

فاطمه مظهر سبحان جلالی و جمال

تنگبار حرم عشقیده آسوده خیال

مظهر ومظهر حقی الییه استقبال

منتظر مقدم دلدارینه زهرا بوگجه

 

محضر احمد محمودیده جمع صلحا

اوصیا و نقبا و نجبا  و  عرفا

جمع ارواح رسل مجمع مردان خدا

منتظر بر قدم والی والا بوگجه

 

محضر فاطمه ده جمع نساء عالم

آمنه بنت وهب روح رسول اکرم

آیسه هاجر وسارا وصفورا .مریم

خرم وشاد دل آدم و حوا بوگجه

 

آچدی شبگیرکمربندی احددن احمد

میمدن مرتضوی میمی تاپوب نقش احد

واحدیتده تاپان دور احدی فرد صمد

صمدیتده خفی سر دی پیدا بوگجه

 

 استاد شبگیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4948

غزل

 

عطشاندی گویول بیر آلا پیمانه علیدن

خوش حالینه هر کس اولا مستانه علیدن

 

میخانهء عشقی دولانار عاشق اولانلار

بلکه آلا بیر باده و پیمانه علیدن

 

شمع رخونا عاشق اولانلار یاناجاقدور

پروانه کیمین یانماقا پروا، نه علیدن

 

کعبه اونولان تاپدی شرف لطف خدادن

کم قیمت اولوب دیریله بتخانه علیدن

 

مست می دلدار اولانلار باش اوجالدار

فخریله سمای حق منّانه علیدن

 

هو حق چاغیرار میکده ده یاری گورنده

شوره گلی خمخانه و میخانه علیدن

 

ماه رمضان ماه علی ماه خدا دور

یالوار یتسن عزّت شایانه علیدن

 

دامانینی دوت صدقیله بلکه آلاسان تئز

دارِيْن نجاتین، وور اوزین چانه علیدن

 

پروانه صفت طوف ایله اول شمع جمالی

اجرون آلاسان بلکه یانا یانه علیدن

 

یعقوبی اگر ایستیوسن ایسته براتین

زوّار اولاسان شاه شهیدانه علیدن

 

استاد حاج حسن یعقوبی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4947

غزل

 

جمالون کعبه سینده طاق ابرو قبله گاهیمدور

دونه هجران وصاله راه وصلت شاهراهیمدور

 

او مهر حسنوی لوح دیلیمده نقش ایدوب مانی

گوروب صبحه کیمی یانّام اونا اشکیم گواهیمدور

 

مُجسَّم ایتمسم خورشید رخسارون خیالیمده

من بیچاریه زندان اولان اوز خوابگاهیمدور

 

ولی هانسی گئجه خلوت اولا سنله ایدم صحبت

گوزومده لیل دیجوروم کَأَنَّهْ صبحگاهیمدور

 

دانشسام هر کیمیله آتش آهیمله یاندرّام

بو قلبیم اوتلودور تاثیر ایدن بو سوز آهیمدور

 

گوزون قربانییم سیندیر اوزون گل بیر منه باش چک

داریخدیم، هجر اوتوندا یانماقیم اوز اشتباهیمدور

 

گذشت ائت گیچ قصوریمدن منی ایت لطفوه شامل

اَیاقون گوی گوزوم اوسته بولوم عفّو گناهیمدور

 

بلا و دردیله تخمیر اولوبدور روحیم اَزَّلدن

مصیبت حیطه سی ایلوم نه چاره زادگاهیمدور

 

پناه اول روز محشرده اوزون یعقوبیه شاها

بوله عالم پناهِ عالمِ امکان پناهیمدور

 

حاج حسن یعقوبی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4941

غزل

 

شنیدم آب به جنگ اندرون معاویه بست

به روی شاه ولایت چرا که بود خسی

 

علی به حمله گرفت آب و باز کرد سبیل

چرا که او کسِ هر بی کس است و دادرسی

 

سه بار دست به دست آمد آب و در هر بار

علی چنین هنری کرد و او چنان هوسی

 

فضول گفت که ارفاق تا به این حد بس

که بی حیایی دشمن ز حد گذشت بسی

 

جواب داد که ما جنگ بهرِ آن داریم

که نان و آب نبندد کسی به روی کسی

 

غلام همّت آن شهريارکون و مکان

که بی رضای إلاهی نمی زند نَفَسی

 

تو هم بیا و تماشای حقّ و باطل کن

ببین که در پی سیمرغ می جهد مگسی.

 

 استاد شهریار

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4908

غزل 

 

شمع تک یاندم آلیشدم اوز اودومدا صبح و شام

تاپمادم بیر اهل دل اظهار ایدم اوز دردیمی

 

خلق ایچینده سس چکیب گولدوم که گولسون دوسلاریم

غصه لر آلتیندا گزلتدیم بو روی زردیمی

 

گللر اکدیم مین امیدیله گلستان بسلدیم

قیردی گلچین زمان نسرین و یاس و وردیمی

 

یاره خاطر طعنه اغیاره دوزدوم دینمدیم

کول ایدردی سینه دن چکسیدیم آه سردیمی

 

اولممیش گل بیر محبت گلشنین باهم گزاخ

تاپماسان بیر گون اورک آیینه سینده گردمی..

 

اولموشام آشفته خاطر باغلاناننان زلفووه

اصلی قاتدیم بیر بیره عشق اوسته زوج و فردیمی

 

حاج عبدالله اصلی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4738

تماشای ساقی

 

خواهم ای شه با لب دل بوس پاهایت کنم

می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

من که خود ساقی سرمستم ز ساقیّ بلا

جلوه ها دارد به جامم خسرو ایزد نما

جلوه ای دیگر مرا ای ساقی ارض و سما

می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

من سیه مست خرابات توام از جام دوش

از ازل من مِی فروشت بوده ام ای مِی فروش

نوش جانم جام شد تا که بگفتی نوش نوش

می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

جوشش صهبای تو کرده مرا اندر خروش

شد طنین انداز گوش جان نداهای سروش

لذّت دیگر مرا بخشد لقای مِی فروش

می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

آل هاشن را مَهَم ای معنی امّ الکتاب

مر مرا انوار حق تابیده از پنج آفتاب

آفتابم آفتابم را صلای ماهتاب

می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

ای مرا پیر طریقت وی لقای لم یزل

خرقهء وحدت به تن کردی مرا روز ازل

خرقه ام صدپاره شد چون تُرد شیشه في المثل

می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

طیّ کردم با دمی صد وادی جانانرا

زان شده صدپاره ام تذهیب صد میدانرا

پیکرم تفسیر سی پاره کند سلطانرا

می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

دوش تا بر سر کشیدم جام خاصّ باده را

منتهی کردم به نهر علقمه صد جاده را

در کنار نهر آب آتش زدم سجّاده را

می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

نینوا با نای تو شد خلوت خاصّ الاه

خلوت خاص نگار تو مرا شد خانقاه

اندرو انوار سرخ و سبز و اسپید و سیاه

مِی نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

دوده ام مخیم، کنار علقمه خُمخانه ام

بین راه دوده و خمخانه شد میخانه ام

خون سر صهبا و بشکسته سرم پیمانه ام

مِی نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

ای دلم را قبلهء اصلی فنای دوست دوست

معنی یبقا و باقیّ ِ بقای دوست دوست

جلوهء دیگر ترا داده لقای دوست دوست

مِی نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

ای طلسم ذات تو مستور با ستر صفات

وی صفاتت آشکارا و نهان با نور ذات

چون تویی آئینه کی دارد خدا هیهات هات

مِی نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

ای ز چهر انورت پر نور کل ممکنات

در جبینت جوهر انوار لمعات ذوات

ای ز لعل دلفریبت جاودان آب حیات

مِی نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

ای قدیمی ذات گرچه در سرای حادثی

حادثین مُلک حادث را یقیناً باعثی

ساقی عیسی بن مریم مریمش را نافثی

مِی نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

گرچه مصنوعی ولیکن عین عینِ صانعی

فی قلوب منکسر با فقر طاها لامعی

مجمع جمع فقیرانرا چراغ لامعی

مِی نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

انّی عبدالله تو از حلق عیسی' آمده

زان مسیحایی نفس عیسی' مسیحا آمده

از پی دیدار تو موسی به سینا آمده

مِی نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

ای رخت از شوق وصل دلبری شنگرف گون

جام دل از غصّهء هجران مبداء پر ز خون

سابقون از عشق تو السابقون السابقون

مِی نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

انبیا را زخم بازویم سقایت می کند

چشم پرخونم خدا را در تو رویت می کند

هر چه بر ما می رود دریای رحمت می کند

مِی نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

مشک پاره پارهء سُمّ ِ خیول اشقیا

پرچم سرخ بخون آغشتهء کرب و بلا

با من مست خراباتی چنین دارد صلا

مِی نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

اندرین خلوت نمی دانم توام یا تو منی

گر منی من کیستم ور نیستی تو ذوالمنی

گر توام تو کیستی ور نیستم تو بی تنی

مِی نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

نالهء شبگیریم در عاشقی توشیح تو

انشراحی سینه ام از عشق بی تشریح تو

عشق بی تشریح را اطوار دل تلویح تو

مِی نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

ای قدیمی ذات گرچه در سرای حادثی

حادثین ملک حادث را یقینا" باعثی

ساقی عیسی بن مریم مریمش را نافثی

می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

گرچه مصنوعی ولیکن عین عین صانعی

فی قلوب منکسر با فقر طاها واقعی

مجمع جمع فقیران را سراج لامعی

می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

انی عبدالله تو از حلق عیسا آمده

زان مسیحایی نفس عیسی مسیحا آمده

از پی دیدار تو موسی به سینا آمده

می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

ای رخت از شرق وصل دلبری شنگرف گون

جام دل از غصه و هجران مبداء پر ز خون

سابقون از عشق تو السابقون السابقون

می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

انبیا را زخم بازویم سقایت می کند

چشم پر خونم خدا را در تو رؤیت می کند

هر چه بر ما می رود دریای رحمت می کند

می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

مشک پاره پاره ء سم خیول اشقیا

پرچم سرخ به خون آغشته ء کربوبلا

با من مست و خراباتی چنین دارد صلا

می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

اندرین خلوت نمی دانم توام یا تو منی

گر منی من کیستم ور نیستی تو ذوالمنی

گر توام تو کیستی ور نیستم تو بی تنی

می تمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

ناله ء (شبگیر)ییم در عاشقی توشیح تو

انشراحی سینه ام از عشق بی تشریح تو

عشق بی تشریح را اطوار دل تلویح تو

می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

 

 استاد شبگیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4677

غزل

 

ظهوره گلدی عشق الله اولا عشق خفا پیدا

او پیدادن اولوبدور در کنز مخفیا پیدا

 

در کنز خفی لایزالی جوهر اصلی

او جوهردن اولوبدور ظل و نور کبریا پیدا

 

وجود ذات دردائیل ظل جوهر اول

نمود نور نوریندن اولوبدور طا و ها پیدا

 

وجود ظلدن عرش اولدی پیدا عرشدن کرسی

وجود کرسی حقدن اولوب یئدی سما پیدا

 

اولوبدور فیض اقدسدن نخستین آسمان فیاض

موالید اولدی فیض اقدسیندن بر ملا پیدا

 

و لیکن نور جوهردن که عل جمع خلقتدور

اولوبدور روح و عقل و نور ختم الانبیا پیدا

 

مفیض انوار احمددن مجلادور اولوالعزمی

رسل اوندان رسلدن انبیاء و اولیا پیدا

 

تاپوبدور اهل عرفان اولیادن نورالانواری

که نور نور عارفدن اولوب عبد خدا پیدا

 

آلیب زهاد نورین نور ذات عبد مطلقدن

او زاهد که اولا اوندا نثار بی ریا پیدا

 

اولوبدور مؤمن مؤمن ضیائی زاهد حقدن

که مؤمندن اولوبدور روح روح ماسوا پیدا

 

فضولی فضلینه غبطه ائدر شبگیر روشن دل

که ((شبگیره)) فضولیدن اولوبدور الف و با پیدا

 

استاد شبگیر تبریزی

برگرفته از کتاب آه

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4676

غزل

 

مهجة القلبي ائدیب شمس ولا مشرق لا

حبة القلبه وئریب پرتو لا نور ولا

 

چیخدی بیر گون که اودور مجمع انوار رسل

محو اولوبدور فلک طور سویداده سها

 

کون نه گون در یتیم صدف کنز خفی

حاصل مجمع اکوان دگول دره بها

 

ذات مواجیدی دریای بلا شاطی عشق

بحر مواج الاهتده صفاتی دریا

 

میمیله مشتق اولوب بحر احدن احمد

بحر میم ایچره اولوب غرق جمیع صلحا

 

تنگبار حرم قدس خداوند ودود

اولین پايه ى  معراج نجیب النجبا

 

رتبه ی سیر صعودینده عروجی حیران

فعل انگشتینه مبهوت جمیع حکما

 

نقشینه نون معرفدی قلمدور نقاش

کاف نونیله تبانی ائدوب اولموش طاها

 

فضل ربیدی ره انور شرع نبوی

قبله اصل محمددی علی قبله نما

 

غره حاشا اولاسان خامه ی گوهر پاشه

فاضل اصل فضولیدی نه سن (( شبگیرا ))

 

 استاد شبگیر تبریزی

برگرفته ار کتاب آه

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4659

۴ بند از ۷ بند ، ترکیب بندِ

مرحوم آیت الله شیخ محمد حسین غروی اصفهانی ،

مشهور به گمپانی و متلخص به مفتقر 

 

بند ۱

 

زندانیانِ عشق چو شب را سحر کنند

از سوزِ شمع و اشک روانش خبر کنند

 

مانند غنچه سر به گریبان در آورند

شور و نوای بلبل شوریده سر کنند

 

چون سر به خشت یا که به زانوی غم نهند

یکباره سر ز کنگرهء عرش بر کنند

 

با آن شکسته حالی و بی بال و بی پری

تا آشیانِ قدس به خوبی سفر کنند

 

چون رهسپر شوند به سینای طورِ عشق

از شوق ، سینه را سپرِ هر خطر کنند

 

آنانکه از این معامله هستند بی خبر

بر گو که تا به محبسِ هارون نظر کنند

 

تا بنگرند گنجِ حقیقت به کنجِ غم

آن لعلِ خشک را به دُرّ اشک تر کنند

 

بر پا کنند حلقهء ماتم به یادِ او

تا عرش و فرش را همه زیر و زبر کنند

 

آتش به عرصهء ملکوت قِدَم زنند

ملکِ حدوث را ز غمش پر شرر کنند

 

تا شد به زیرِ سلسله سر حلقهء عقول

افتاد شور و غلغله در حلقهء عقول

 

بند ۲

 

در گردش فلک سر و سالارِ سلسله

شد در کمندِ عشق ، گرفتارِ سلسله

 

آن کو مدارِ دایرهء عدل و داد بود

شد در زمانه نقطهء پرگارِ سلسله

 

نبود هزار یوسفِ مصری بهای او

آن یوسفی که بود خریدارِ سلسله

 

تا دست و پا و گردنِ او شد به زیرِ غُل

رونق گرفت زان همه بازارِ سلسله

 

هرگز گلی ندیده ز خار ، آنچه را که دید

آن عنصرِ لطیف ، ز آزارِ سلسله

 

آگه ز کارِ سلسله جز کردگار نیست

کان نازنین وجود چه دید ز کردارِ سلسله؟

 

غمخوار و یار تا نفسِ آخرین نداشت

نگشود دیده جز که به دیدارِ سلسله

 

جان شد جدا و سلسله از هم جدا نشد

گویی وفا نبود مگر کارِ سلسله

 

جانها فدای آن تنِ تنها که از غمش

خون می گریست دیدهِ خونبارِ سلسله

 

این قصّه غصه ای است جهان سوز و جان گداز

کوتاه کن که سلسله دارد سرِ دراز

 

بند ۵

 

زهری که در دل و جگرِ شاه کار کرد

کارِ هزار مرتبه از زهر مار کرد

 

زهری که صبحِ روشنِ آفاق را ز غم

در روزگار ، تیره تر از شامِ تار کرد

 

زهری که از رُطَب ، به دلِ شاه رخنه کرد

در نخلِ طور ، شعلهء غم آشکار کرد

 

زهری که داد مرکزِ توحید را به باد

یا للعجب که نقطهء شرک استوار کرد

 

زهری که چون دل و جگر را گداخت

از فرق تا قدم همه را لاله زار کرد

 

زهری که چون به آن دلِ والا گهر رسید

کوهِ وقار را ز اَلَم بی قرار کرد

 

زهری که می شکافت دلِ سنگ خاره را

در حیرتم که با جگرِ او چه کار کرد

 

زهری که چون رسید به سر چشمهء حیات

از موجِ غم روانه دو صد جویبار کرد

 

زهری که کامِ دشمن دون شد از او روا

در کامِ دوست ، زهر غمِ ناگوار کرد

 

سرشار بود از غمِ ایّام جامِ او

بی زهر بود تلخ تر از زهر ، کامِ او

 

بند ۶

 

از ساج و کاج و تخت و عِماری مگر نبود؟

لیکن مگر ز تختهء در بیشتر نبود؟

 

از عرش بود پایهء قدرش بلندتر

حاجت به نردبانِ غم آور ، دگر نبود

 

روی فلک سیاه و ز حمّال و نعشِ شاه

جز چند تن سیه ، کس دیگر مگر نبود؟

 

نعشِ غریب دیده بسی چشمِ روزگار

بی قدر و احترام ، ولی این قدر نبود

 

خاکم به سر که یکسره دنبالِ نعشِ او

جز گَردِ راه هیچ کسی رهسپر نبود

 

با آنکه بود شُهرهء آفاق نامِ او

حاجت به شهره کردن در رهگذر نبود

 

زینت فزای عرش اگر ماند روی جِسر

جز روی آب عرشِ برین را مَقرّ نبود

 

جز طفلِ اشک مادرِ گیتی کنارِ او

از خواهر و برادر و دخت و پسر نبود

 

جز برق از غمش نکشید آهِ آتشین

جز رعد ، در مصیبتِ او نوحه گر نبود

 

گر دجله خون شدی ز غمش همچو رودِ نیل

هرگز غریب نیست که موسی بود قتیل

 

از زهرِ غم گداخت دل و جان (مفتقر)

درهم شکست از اَلم ، ارکان (مفتقر).

 

۴ بند از ۷ بند

غزل 4651

غزل

 

گوزلیم یتوردی فراقیله منیم عمرومی باشا گوزلرون

دئنه راضی اولمیا چشمه تک دولا گوزلریم یاشا گوزلرون

 

او کمان قاشون مژه تیرینی آتوری دوزور سینم اوستونه

وئرور حکم قتلیمی دم بدم توکه قانیمی پاشا گوزلرون

 

دوشورم دالونجا گلم دیزیم یریمور گلم بودور علتی

قویا سنگ نازی فلاخُنا باسا قورخورام داشا گوزلرون

 

ايله دربدر ایلیوب گوزون منی سالدی کوچه و برزنه

اونی کافی بولمدی قيس تك منی سالدی داغ داشا گوزلرون

 

گوزومی او گوزلره گر تیکم گِلِهء محبتی آنديرام

بودی واهمم کی دونه گده گِلَه مرزينی آشا گوزلرون

 

اورگیمده نیَّتیمی بوله، چووره یوزون یوزومه باخا

بولرم کی واردی محبتی تیکه گوز گوزه قوشا گوزلرون

 

نه منه باخور نه رقیبیمه، دولانور بو دور زمانه تک

نگرانیم دولانوب گده دوشه قوش کیمی بوشا گوزلرون

 

اولوم آرزو ايدورم دونوب منه باخموری یانوب آغلورام

نه علاج ايدوم گینه کج باخور دییور اُلمه قال یاشا گوزلرون

 

اورگیوه سالما سوزی حسن، غم و محنته داخی ويرمه یول

دئمه یاره چوخ نگرانیم قویا منله باش باشا گوزلرون

 

 استاد یعقوبی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4650

غزل

 

ز تیر حرمله شور و شر افتاد

ز زخمش لرزه در بحر و بر افتاد

 

ز عرش زین خدای اکبر افتاد

تزلزل ها به عرش داور افتاد

 

عمامه از سر پیغمبر افتاد

به محراب عبادت حیدر افتاد

 

ز ناله فاطمه از پا در افتاد

که گوئی فاطمه پشت در افتاد

 

به خیمه زینب دیده تر افتاد

ز فرق روح قدسی افسر افتاد

 

ز فطرس ها توان شهپر افتاد

به خیمه لرزه نعش اکبر افتاد

 

تزلزل بر امیر لشگر افتاد

فغان و ناله حلق اصغر افتاد

 

کواکب از سپهر اخضر افتاد

همی سیارگان از محور افتاد

 

مسیحا در فلک خیره سر افتاد

قضا اندر سرای ششدر افتاد

 

قدر مبهوت و حیران و کر افتاد

مگر طرح قیام محشر افتاد

 

حسین بن علی در اَحفَر افتاد

گل صد برگ زهرا پرپر افتاد

 

به بحر بی نهایت گوهر افتاد

سر یحیی مگر طشت زر افتاد

 

در آغوش نگارش دلبر افتاد

به دست شمر بی دین خنجر افتاد

 

به زیر تیغ عطشان حنجر افتاد

ره زینب به مقتل مضطر افتاد

 

مگو از فرق زینب معجر افتاد

عزیز مرتضی را می شناسم

 

 استاد شبگیر

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4649

غزل

یار جانی ام

 

شوری فکنده در دلم آن یار جانی ام

زآن کوه آتشینم و آتش فشانی ام

 

زین سرکشی که در خد سبز عذار توست

ترسم که از شکنج دو زلفت رهانی ام

 

من سرگران جام بلایم سر مرا

کاخر دهد به بادِ فنا سرگرانی ام

 

مخمور از تو باده و من سرگرانِ او

جانا چه می شود که بمیخانه خوانی ام

 

از خاک آستان توام یابن فاطمه

زان طائر خجسته پَرِ آسمانی ام

 

تا من حدیث عشق تو گفتم به هر دیار

شوری فکنده نغمهء شیرین زبانی ام

 

دربند آستان تو هستم نمی روم

روزی هزار مرتبه زین دَر برانی ام

 

موسی صفت ز طور غمت پا نمی کشم

گوئی هزار مرتبه گر لن ترانی ام

 

شبگیر را ز نرگس مخمور اشارتی

ای جان من جوانی من زندگانی ام

 

استاد شبگیر تبریزی

بر گرفته از کتاب غبوقی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در مدح حضرت زهرا (س) 4648

در مدح حضرت زهرا (س)

 

نقش احببت ز نقش عجب فاطمه است

سبب اعرفنی ها سبب فاطمه است

 

طرح نقاش عجیب عجب نون و قلم

نقش تحلیلی نقش عجب فاطمه است

 

جرح و تعدیلی واللیل اذای قرآن

شرح تشریحی تفسیر شب فاطمه است

 

آسیه ، مریم و سارا و زلیخا، هاجر

به ره عشق هو منتخب فاطمه است

 

لوحش الله برین منتخبات زهرا

آمنه بنت وهب منتصب فاطمه است

 

معنی حفظ نوامیس نساء عالم

زیب و زیبایی فصل الخطب فاطمه است

 

چشمه ی آب خضر ، مشرب انهار بهشت

متنعم شده ی لعل لب فاطمه است

 

نخلهای فدکش گرده فشان عالم

رطب اهل ولایت رطب فاطمه است

 

پدرش احمد محمود بود خلق عظیم

متحیر ز ازل از ادب فاطمه است

 

فاطمه مست تولای علی شیر خدا

مرتضی سرخوش آوای رب فاطمه است

 

ماسوا را اسدالله علی زیور بود

زینت شیر خدا زین اب فاطمه است

 

ز غضب رانده شد ابلیس لعین از درگاه

در حقیقت غضب حق غضب فاطمه است

 

دل شبگیر خراب می دوش او بود

واجبات دل او مستحب فاطمه است

 

 استاد شبگیر تبریزی

بر گرفته از کتاب آه

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4646

غزل

 

ساقی گتور پیالهء زرّین و زرنگار

ویر باده اولدورور منی بو شدّت خمار

 

واردی بوگون بومیکده ده اوزگه شوروحال

مدهوش وسرگران یخیلوب مست وهوشیار

 

جامِ می ایچره جلوهء دلدار گورسنور

بیر جلوه ایکه الدن آلور صبر و اختیار

 

آوای شورِ عشق گلور جان قولاقینه

دل گلشنین احاطه ایدور نکهتِ نگار

 

معنای عشقی شرح ایدوری گل ورق ورق

روحه ویرور نسیمِ سحر مژده ی بهار

 

قمری اوخور ترانه، عراق اوسته شوریله

دشت حجازه ذوق ویرور نغمهء هزار

 

غنچه آچوبدی لعل لبین گُل گولور گُله

بلبل وصالیدن دانیشور بولمورم نه وار

 

لاله یانور چمنده چیچکلر فرحلنور

شبنم محبتیله گُل اوستن سیلور غبار

 

رقص ایلوری بنفشه و نسرین ونسترن

گلشن ترنم اوسته گلور شوره لاله زار

 

دریای فکره غوطه ویریردیم نه وار مگر؟

اَلوان لباسیله بزنوب دشت و کوهسار

 

ناگه یتوردی باد صبا گوش هوشیمه

ای باده نوش میکدهء یار گلعذار

 

باخ بیر بسیط عالمه چشم بصیریله

عطر نگاریدن جان آلوب جلوهء سحار

 

اصلی بو گلسِتان ویروری روحه تازه جان

سنده غزل سرالیق ایله عندلیب وار

 

حاج عبدالله اصلی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4645

غزل

 

کیم گوره پرتو حسنون مه تابانی نئدر؟

لب لعلوندن اوپن لعل بدخشانی نئدر؟

 

خضر سرگشته حیاته یتیشر لعلوندن

داها چوللرده دوشوب چشمه حیوانی نئدر؟

 

قاشلارون طاقیدی محراب عبادتگه عشق

گوزلرون معتکفی دیر و کلیسانی نئدر؟

 

کپرگون قانیمی آخدیرسا سو تک اوف دیمرم

جان که اوز روحونی عشق اوسته ویره قانی نئدر؟

 

مصر بازارینه گر جلوه حسنون دوشسه

پیرزن الده کلف یوسف کنعانی نئدر؟

 

آتش عشقیوه یاندیقجا چوخالدی هوسیم

اودلانان عشق اودونا دهریده درمانی نئدر؟

 

یاز اورک باشینا عشقین سوزون اغیاره دیمه

اصلی کیم یاره یازا شعرینی دیوانی نئدر؟!

 

حاج عبدالله اصلی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4632

غزل

 

نه اهل مسجدم و نه طفیل جام بلور

غلام آصف دوران خویشم و مسرور

 

خجسته طایر عرشم بدام وچنبرخاک

به آب و دانه من نیست خاکیان مقدور

 

زقحط ران ملخ خامشم وگرنه زجان

دراشتیاق سلیمان ثانیم چون مور

 

گل شباب به گلچین روزگاررسید

زخار رنجه و آرزده میشود ناطور

 

چه سعی بیهده دارد گدا به نزدیکی

خوش است رویت اقلیم پادشاه از دور

 

زمانه خلوتیم کرده ورنه درره عشق

به پیش خلق به رندی عالمم مشهور

 

نرانده میروم از کوی وصل حضرت دوست

که بود من به برش هست وصله ی ناجور

 

گل ار حکایت پاییزو خارمیدانست

دمی نمیشدی از بهر روی خودمغرور

 

وداع عاشق و معشوقه خود قیامت باد

وگرنه حشر نگشته نمی دمند به صور

 

ندیم خیل گدایان سری نمیارد

به تاج خسروی کی قبادو کی فغفور

 

مریدپیرمغان بین که ازمناعت طبع

به صد سکندر کشور گشا دهد دستور

 

به لحن خدعه نه قرآن بخوان و نی انجیل

به لحن دلکش داوود،گو دو فصل زبور

 

و ان یکاد بخوانید در فراز امشب

که دوستان همه جمعند و بزم بزم حضور

 

می دوساله چو یابی بدان طهارت کن

نماز عشق بلند است و سجده سوی غفور

 

شب وفاتش اگر بگذری ز تربت شمس

چو شاب روح فزاینده خیزد از دل گور

 

شمس شاب تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4631

غزل

 

هم مسجد و هم کعبه وهم قبله بهانه است

دقت  بکنی  نور  خدا   داخل  خانه  است

 

در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟

اول  تو  ببین  قلب  کسی  را  نشکستی؟

 

اینگونه   چرا   در   پی  اثبات   خداییم؟

همسایه ی ما  گشنه  و ما سیر  بخوابیم

 

در خلقت  ما راز  و معمای  خدا  چیست؟

انسان خودش آیینه یک کعبه مگر نیست؟

 

برخیز و کمی  کعبه ی  آمال  خودت  باش

چنگی  به  نقابت  بزن  و مال خودت باش

 

تصویر خدا پشت همین کهنه  نقاب  است

تصویرخداواضح وچشمان توخواب است

 

شاید که بتی در وسط  ذهن من و توست

باید  بت  خود ، با  نم  باران  خدا  شست

 

گویی که خدا در  بدن  و در  تنمان  هست

نزدیکترازخون و رگ گردنمان هست...

غزل 4619

غزل

 

نقصان یتیشر عهدیله پیمانه دانشسام

آگاه اولاجاق سرّیمه بیگانه دانشسام

 

رحمه گلی یاریم گلوب احوالیمی گورسه

گوگلون آلارام باخسا طبیبانه دانشسام

 

مخمور ایده لی گوشهٔ میخانه ده قالّام

جنت اولاجاق یاریله میخانه دانشسام

 

یارین سوزی دوشسه یانارام دینمرم اصلا

ریشخند ایدر اغیار یانا یانه دانشسام

 

دردی چکرم چون باشیم اوستونده دی جانان

قورخوم بودی مندن چکیله یانه دانشسام

 

علت اودی کی بیله سکوت ایلمیشم من

مندن سنار اول گوهر دُردُانه دانشسام

 

اعضای بدن یالواری هر گون دیله منده

گوزدن دوشرم بیر پارا افسانه دانشسام

 

یعقوبی سنه امر ایلیوبلر دانش، هرگز

فکر ایلمه مردم گله جاق جانه دانشسام

 

استاد یعقوبی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4616

غزل

یولون فراز و نشیبی

 

 دولان گوگل قوشی هر بیر یری دولانمالیسان

گینه گلیب بو سینق دلده دالدالانمالیسان

 

سنه دیدیم ره عشقه اماندی قویما قدم

اینانمادون سوزومی ایندی گور اینانمالیسان

 

 شرار شمعی گوروب مایل اولدون آتشينه

داخی گلایه یری قالميوبدی یانمالیسان

 

یولون فراز و نشیبینده تئز دگیشمه یولی

اَیاقون آبله ده اولسا سهل سانماليسان

 

دلون اَلون اَياتون گر کسیلسه میثم تک

طریق عشقده صبر ایلیوب دایانمالیسان

 

نه رنگه سؤیسه بویار کیم خُم بلايه دوشه

نه آق نه قاره هامی رنگینه بویانمالیسان

 

توكولسه اوستوه داغلار کیمی مصیبت لر

يول آچ دینن دل ویرانمه قالانمالیسان

 

سپاه محنته قلبیم ایوینده ير ويردون

آچوبلا غارته اَل گوردوله تالانمالیسان

 

منای عشقده ذبح ایتديله منی گولدون

خیال ایلمه دون سنده پارچالانمالیسان

 

بولانماسا سو دورولماز دیوب قدیم کیشیلر

دورولماق ايسته سه گوگلون اگر بولانمالیسان

 

علی دِیَن دایانار جور و ظلمه قنبر تک

یاغیش کیمی باشوا غم ياغا اوسانماليسان

 

 علی ولایتی اصلی حصار محکمدی

گدا صفت در کوینده دالدالانمالیسان

 

بير عدّه آرخالانار ملک و مال شوکتنه

على ولايتنه سنده آرخالانمالیسان

 

سروش غیبی وورور هی که باغلا بار سفر

زمان کوچ يتوب خوابیدن اویانمالیسان

 

اماندی توشه گوتور بوش اليله محشرده

حضور فاطمه دن شرم ایدوب اوتانماليسان

 

حاج عبدالله اصلی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4615

غزل

گوزلردن

 

کونول بیر باخماقیله مست اولوب مستانه گوزلردن

خمارم بیرده دولدور ویر ایچیم پیمانه گوزلردن

 

او گوزلر گوز آچاندان، قدر و قیمیت می دن اسگیلدی

سینوب پیمانه دوشدی ارزش میخانه گوزلردن

 

او گوزلر بیر باخیشدا سینمی گورنه ایدوب گوز گوز

ویریلدم کوی عشقینده بو یاندیم قانه گوزلردن

 

گوزوندن گوز یاشون تک گوز لره قربان منی سالما

اماندی قویما دوشسون بیر دقیقم یانه گوزلردن

 

ایلیم آرخام جلالیم عزتیم شأنیم سوزوم سنسن

اَلیمدن دوت کنار ایله منی بیگانه گوزلردن

 

اَل اوزدوم عزّ و جاهیمدن او گوندن چوللره دوشدوم

اوتوزدوم عقلیمی اولدوم بیله دیوانه گوزلردن

 

شرار شمعه اودلانماق اولوب ضرب المثل امّا

منیم تک کیم یانوب مثل یانان پروانه گوزلردن

 

کمند عشقیله چاه زنخدانونده محبوسم

قنادی باغلانان صیده ویر آب و دانه گوزلردن

 

فقیرم مستحقم احتیاجم بیر نگاهوندور

گدای درگهه پای ویر بو گون شاهانه گوزلردن

 

گلوبدی طوطی طبعون دیله اصلی اوخور دستان

شیریندی قندیدن یازماق بیله افسانه گوز لردن

 

حاج عبدالله اصلی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4595

غزل

 

یانان شمعه پروانه یانسون گرک

او سوز شراره دایانسون گرک

 

اولا هر کیم عاشق، وفا ملکنه

گیدوب کوچه کوچه دولانسون گرک

 

قویان راه عشقه قدم رنگ رنگ

خُمِ درد و غمده بویانسون گرک

 

کیم ایستور دورولسون گویول چشمه سی

یَمِ محنتیله بولانسون گرک

 

او کسلر که دنیایه بل باغلیوب

دیر پول، پول اوسته قالانسون گرک

 

یغوب مال دنیانی کیم ظلمیله

عدالت الیله تالانسون گرک

 

ولای علیدور که حِصنِ حَصين

ولایت سؤينلر اینانسون گرک

 

علینون مُحبّی علی عشقنه

گوره هر بلا، سهل سانسون گرک

 

علی نوکری اولسا یعقوبی کیم

اونون ظِلّينه دالدالانسون گرک

 

استاد یعقوبی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4564

غزل

 

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش

بر در دل روز و شب منتظر یار باش

 

دلبر تو دایما بر در دل حاضر است

رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش

 

دیدهٔ جان روی او تا بنبیند عیان

در طلب روی او روی به دیوار باش

 

ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس

پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش

 

نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال

لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باش

 

در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن

تو به یکی زنده‌ای از همه بیزار باش

 

گر دل و جان تو را در بقا آرزوست

دم مزن و در فنا همدم عطار باش

 

عطار

غزل 4560

غزل

 

خوبان جهان بندهء آن طلعت یار است

خوبی همه آنست که در صورت یار است

 

باری که به دل طاقت سنگینی آن نیست

بار غم طاقت شکن فرقت یاراست

 

دنیا همه گر محنت و غم گشته غمم نیست

آن غم که کمر می شکند محنت یار است

 

عالم همه غربت زدگانند ز حسرت

ای فرقتیان، فرقتتان، غربت یار است

 

جوید همه رحمت ز درِ رحمت واسع

آن رحمتتان رحمتِ بی مِنَّتِ یار است

 

صد باغ جنان یک گل نشکفتهء او نیست

باللَّه که جنان شیفتهء حضرت یار است

 

گر مسجدیان طالب فردوس برین است

میخانه نشینان طلبش جنّتِ یار است

 

گر گنج و گُهَر باشد و گر مخزن قارون

ما را به جهان گنج و نگین، تربت یار است

 

مختار وطن پرست (نگین)

غزل 4558

غزل

 

آنقدر در میزنم این خانه را

تا ببینم روی صاحبخانه را

 

بر دلم امشب بتاب ای ماه من

ورنه آتش میزنم این خانه را

 

بارها با عارضی افروخته

روشنی ها داده ای کاشانه را

 

بار دیگر از ره مردانگی

تا ببینم‌ همّت مردانه را

 

آتشم زن ای جمالت شمع جان

اینقدر رسوا مکن پروانه را

 

آتشی کُن آتشی که ذرّه اش

میکند دیوانه هر فرزانه را

 

لاله رویا ناز تا کی؟ ناز تو

میکشد آخر من دیوانه را

 

مرغ دانای گلستان توام

میشناسم فرق آب و دانه را

 

از ازل در گلشن قُدّوس تو

بافتم با رشتهء جان لانه را

 

مست مستم ساقیا، پیمانه ای

میدهی یا بشکنم پیمانه را ؟

 

بر دل دیوانه ام رحمی بکن

ور نه برهم میزنم میخانه را

 

عشق تو گنجیست در کُنج دلم

گنجْ مسکن میکند ویرانه را

 

بر همه جنّات نامردم حسین

گر دهم این گوهر یکدانه را

 

محتسب با غمزه گوید مِی مخور

کی دهم گوش این همه افسانه را

 

در جهان شبگیر ناکامی و بس

گر نبینی مرقد جانانه را

 

استاد شبگیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4553

غزل

 

نقاش نقش قامت سروون روان چکر

اما یتر دوداقوه چکدیقجه جان چکر

 

ظاهرده گرچه قاشیله مژگان چکر ولی

باطنده قلب عاشقه تیرو کمان چکر

 

نرگس گوزون بنفشه خطین لاله عارضین

عکسین سالور خیاله گلور گلستان چکر

 

لعل لبین لبنده خطاکار عاشقه

خط خط شکسته خطیله خط امان چکر

 

چکسه اگر دهانوی موهوم عبث دگل

قورخار اولا دهن زده ایل دن نهان چکر

 

تصویریمی منیم قوجا چکدی جوان ایکن

اما سنی بو گونده دونندن جوان چکر

 

گوز حلقه سینده گوردی خدنگین دیدی کونول

قانلینی قان ایاقینه آخرده قان چکر

 

چرخ برینه شعله آهیمدی خط سالوب

اما آدین قویوبلا فلک کهکشان چکر

 

خنجر چکر دیلله گوزون گوز امیری تک

گوز یولدا قالمیشام گوره سن بس هاچان چکر

 

آلدیم سراغ زلفوی ویردیم صبایه دل

گوردوم بلددی چینه طرف کاروان چکر

 

سودین ایدوب ملاحظه سودای عشقده

صراف هر تجارته باخسا زیان چکر.

 

صراف تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4550

غزل

لیلا وورولوب

 

ساقیا عشق ندوب کیم کیمه شیدا وورولوب

دل سودا زدییه آتش سودا وورولوب

 

عرق عاشقده گزن قان دگولی عشقدی عشق

عشق عشاقه ازل مایه ی احیا وورولوب

 

رنگ عشق عالم امکانه تنوع یارادیب

عاشق خالصه بیر رنگ بلایا وورولوب

 

منده بیر من گورونور من سنه بنزیر منه سن

من سنه سنده منه روز بلایا وورولوب

 

یوسفین یوسفی وار یوسفه یوسف عاشق

یوسف یوسفه البته زلیخا وورولوب

 

دئمه مجنونه ده لی لیلی کی اوندان ده لیدی

دل مجنونده کی لیلییه لیلا وورولوب

 

شیخ صعنان وورولوب دختر ترسایه اگر

شیخ شبگیره ولی دختر ترسا وورولوب

 

 استاد شبگیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4507

غزل

نگران

 

به در میکده ساغر نگران من نگران

سرگران رند و قلندر نگران من نگران

 

جوهر جوهره ی کل مواجید آمد

عرض جوهر و جوهر نگران من نگران

 

ساقی کوثر و سلطان اقالیم آمد

به لبش سوره ی کوثر نگران من نگران

 

یار یارم شده امشب که به رخسار علی

دیده ی دیده ی دلبر نگران من نگران

 

نگرانش به در میکده ذرات وجود

در تعین بدم از هر نگران من نگران

 

خجل از قامت او قامت طوبا به بهشت

بر قدش سرو و صنوبر نگران من نگران

 

کل اکوان به دور سر او در دوران

به رخش مهر منور نگران من نگران

 

عارضش قبله ی عشاق و به طاق ابرو

کعبه ی اهل تکثر نگران من نگران

 

یاعلی رشحه ی لعل لب تو آب حیات

که ب رو خضر و سکندر نگران من نگران

 

ای شکر خای تو بر شهد وشکر داده شکر

بر شکر خای تو شککر نگران من نگران

 

در کفم ساغر شبگیری حیدر طوبی

روبرو هستم و حیدر نگران من نگران

 

استاد شبگیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4505

غزل

ندای ارجعی

 

ندای ارجعی تا یئتدی یار دلپسندیمدن

علائق قورتولوب آزاد اولوب بندکمندیدن

 

سرای عشقیده حیرتده قالدیم حیرته دوشدوم

صلای کیمدی یارب سینه ی مشکل پسندیمدن

 

یئتیبدیر ساغر گلگونی ساقی سیمین بر

عروج ائتدی نوای سوز سینه بندبندیمدن

 

اولوب مواج ساغرده رحیق اربعین گورمبش

یئتیب دیر اسب کیهانه لهب سم سمندیمدن

 

بلای ناگهانی دیر قبس کی ناگهان ووردی

قبس میخانه ده دوشدی هراسه پوزخندیمدن

 

نچون پسونددیر دیوانییه دیوانه ی عاقل

بو پسوندیم ایچیب سو روز ازل پیشوندیمدن

 

دم شبگیری شبگیردن شبگیره یار اولدوم

بو ، دم حد نهایت تاپدی دلدار خجندیمدن

 

استاد شبگیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل  4473

غزل 

 

اودمکه صورتون نقاش عالم روبرو چکدی

ایاقلین یوز قویوب محرابه بیر مستانه هو چکدی

 

بو گون بیر کهکشان گویلرده حوری ازدحام ایلوب

یول آچسین تا سنه جبرئیل بانگ طرقو چکدی

 

گریشماق چوخ چتندور تار زلفوندور ولی نیینیم

منی آخر بو کفرآباد عشقه جستجو چکدی

 

حساب عشقمی تا اهل ایمانه بلوندرسون

گزوب زلفونده شانه مین الیله مو به مو چکدی

 

کمان ابرویه خم ورماقدا آتدون تیر مژگانی

دلی هیچ بولمدون اشکیمله زخم سینه سو چکدی

 

بیوکلر سهلیدی اطفالیده تکفیر ایدور از بس

دل دیوانمی زنجیر زلفون کو به کو چکدی

 

آتام تک ایستدی یولدان چخاتسین هاشمی خالون

گوروب زاهد سوزوندن کفرله لا تقربو چکدی

 

نه نوعی جذبه وار حسنونده ای گل بولمورم نازون

نه تک من بلکه باهم آشنائیله عدو چکدی

 

لب لعلون شرابوندان ایچنلر فوری مست اولدی

خمارین اضطرارین من کیمی بیر زرد رو چکدی

 

اگر یوسفده مشهور اولدی بازار محبتده

سنون دریای حسنوندن عزیزیم بیر سبو چکدی

 

(صمد) چوخ آچما عشقین سرنی عالمده منصوری

فراز داره آخر فاش اولان راز مگو چکدی

 

استاد صمد قاسمپور

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4464

غزل

 

ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی

حیف باشد مه من کین همه از مهر جدایی

گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی؟

من ندانستم از اول که تو بی مهرو وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

 

مدعی طعنه زند از غم عشق تو زیادم

وین نداند که من از بهر غم عشق تو زادم

نغمه ی بلبل شیراز نرفته ست ز یادم:

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟

 

تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه

مرغ مسکین چه کند گر نرود از پی دانه؟

پای عاشق نتوان بست به افسون و فسانه

ایکه گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجائیم در این بحر تفکر تو کجایی؟

 

تا فکندم به سر کوی وفا رخت اقامت

عمر بیدوست ندامت شدو بادوست غرامت

سروجان و زر وجاهم همه گو رو به سلامت

عشق و درویشی و انگشت نمائی و ملامت

همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی

 

هر شب هجر برآنم که اگر وصل بجویم

همه چون نی به فغان آیم و چون چنگ بمویم

لیک مدهوش شوم تاسر زلف تو ببویم

گفته بودم چو بیائی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

 

گرد گلزار رخ توست غبار خط ریحان

چون نگارین خط تهذیب به دیباچه ی قرآن

ای لبت آیت رحمت دهنت نقطه ی ایمان

 آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان

که دل اهل نظر برد که سری ست خدایی

 

نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند

دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند

جلوه کن جلوه که خورشید به خلوت ننشیند

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند

تو بزرگی و در آئینه ی کوچک ننمایی

 

درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان

کس در این شهر ندارد سر تیمار غریبان

نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان

حلقه بر در نتوانم زدن از جور رقیبان

این توانم که بیایم سرکویت به گدایی

 

چرخ امشب که به کام دل ما خواسته گشتن

دامن وصل تو نتوان به رقیبان تو هشتن

نتوان از تو برای دل بیگانه گذشتن

شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن

تا به همسایه نگوید که تو در خانه ی مایی

 

سعدی این گفت و شد از گفته ی خود باز پشیمان

که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان

به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان

کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان

پرتو روی تو گوید که تو در خانه ی مایی

 

نازم آن سر که چو زلف تو بپای تو بریزد

نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد

(شهریار) آن نه که با لشگر عشق تو ستیزد

(سعدی)آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد

چون بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی

 

مرحوم استاد شهریار تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4463

غزل

 

یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

 

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

 

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

 

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

 

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب

باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

 

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

 

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

 

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

 

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور

 

حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

 

حافظ  شیرازی

غزل 4413

غزل

 

از مست نپرسید به میخانه چرا هست

ترسم که بگوید که به آن خانه خدا هست

 

قاضی بزند هم سر وهم دست و زبانش

بر دار بگوید که به خمخانه شفا هست

 

جاهل نرود در پی آن خانه ی عشّاق

زیرا پدرش گفته که در مکه صفا هست

 

او نیز چو آن عابد بی دین بگردد

بیچاره نداند که در آن خانه دوا هست

 

آن کس که کند سجده به دلدار خیالی

دیوانه نداند که در این کار خطا هست

 

من نیز شدم عاشق و در میکده رفتم

دیدم که بجز یار خداهست و بقا هست

 

از باده بنوشیدم و گفتم که رضایم

زیرا که به میخانه ی عشاّق خدا هست

غزل 4371

غزل

 

ما ز میخانهء عشقیم گدایانی چند

باده نوشان و خموشان و خروشانی چند

 

ای که در حضرتِ او یافته ای بار ، ببر

عرضهء بندگی بی سر و سامانی چند

 

کای شهِ کشورِ حُسن و مَلکِ مُلکِ وجود

منتظر بر سرِ راهند غلامانی چند...

 

عشق صلح کل و باقی همه جنگست و جدل

عاشقان جمع و فرق جمعِ پریشانی چند

 

سخنِ عشق یکی بود ولی آوردند

این سخنها به میان زمرهء نادانی چند

 

آنکه جوید حرمش گو به سرِ کوی دل آی

نیست حاجت که کند قطع بیابانی چند

 

زاهد از باده فروشان بگذر دین مفروش

خورده بینهاست در این حلقه و رندانی چند

 

نه در اختر حرکت بود ، نه در قطب سکون

گر نبودی به زمین خاک نشینانی چند

 

ای که مغرور به جاهِ دو سه روزی بر ما

کشش سلسلهء دهر بود آنی چند

 

هر در ، (اسرار) که بر روی دلت بربنندند

رو گشایش طلب ، از همّت مردانی چند.

 

حکیم ملّا هادی سبزواری (اسرار)

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4196

یار یار

 

تا نگار یاره یاریله نگار اولدوم آنا

یار یارین جذبه سیندن یاره یار اولدوم آنا

 

یار یارین ساغر گلگونی یار اولدی منه

مایۀ سبّوحی دلبر عقار اولدی منه

تا عقار سرخ فام یار یار اولدی منه

یاری اشک شفقدن من نگار اولدوم آنا

 

قوۀ وهم و خیالی عقلدن صهبا آلوب

موج صهبادن خطوط سبعه نی مینا آلوب

سبع خطّ ساغریم مندن آنا یارا آلوب

لیک یارای صراحیدن خُمار اولدوم آنا

 

دل خطوط ساغری حال خُماریله گزوب

لیک بولموردی خطوط جامی یاریله گزوب

یعنی ازل شهریاری شهریاریله گزوب

منده شاهنشاهیدن چابک سوار اولدوم آنا

 

سیریمی سالدیم ازلده شاهراه عشقیدن

شاهراهی که دوشوبدور خانقاه عشقیدن

خانقه دن بار آلوب دل بارگاه عشقیدن

بارگهده شاهباز شهریار اولدوم آنا

 

تا سالوب گهوارییه عشق و محبت دایه سی

باشیمه دوشدی او دم مهر ولایت سایه سی

جوهر عشقیمدن اولدوم دایه نین پیرایه سی

چون علائقدن تکثردن کنار اولدوم آنا

 

دست شاه عشقدن جاه و جلالت تاپموشام

جلوۀ جلّ و علادن عزّ و شوکت تاپموشام

شهر چار هفت شهر ایچره ولادت تاپموشام

شهر پنج و ششده حجّه رهسپار اولدوم آنا

 

آلتی آی آغوش اهل حقده ائتدیم اعتکاف

اعتکافیمده مراقب اولدولار آل مناف

دلده انوار نهایات ائتدی منله ائتلاف

مؤتلفدن صاحب عزّ و وقار اولدوم آنا

 

بوتۀ عشقینده زر ناب ائدوبدور ممتحن

منّ و سلوای محبت لطف ائدوبدور ذوالمنن

هفتمین شهره یتیشدیم شام عاشوراده من

صبح عاشوراده محو کردگار اولدوم آنا

 

گرچه قلّت واردی عاشقدن سرای دیریده

آل هاشمده اولار عشق خدا لاغیرده

سنده بیر پُر مایه سالک سن مقام سیرده

آلتی آی یوللاردا من سیرونده یار اولدوم آنا

 

درک ائدنمز عشقیوی عالمده هر مست و بلا

کیم بولر کیمدی بو عزّتده عروس مرتضی

درک ائدر احوالیوی عالمده مجذوب خدا

چون سنه من مرشد کامل عیار اولدوم آنا

 

سن عروس مرتضی سن همسر سلطان عشق

وار الینده لطف حقدن ساغر سلطان عشق

رهبروندور زینب عمّم خواهر سلطان عشق

منده پستان بلادن شیرخوار اولدوم آنا

 

زینب عمّمدور شریک اعظم سلطان عشق

وار الینده شهریار عشقیدن فرمان عشق

عمه مین توشیحینه امضا اولار پیمان عشق

عشقیمی تأیید ائدندن بی قرار اولدوم آنا

 

آلدی آغوشه منی مَخیمده خورشید ولا

مأمن ائتدیم قرب خورشید ولانی چون سها

فقر تاجین باشیمه قویدی بابام میر هدی

والی اقلیم فقر و افتقار اولدوم آنا

 

خواب ائدوب عشاق یاتدی نعرۀ مستانه لر

دول بوشال اولدی سرای عشقیده پیمانه لر

غبطه ایلر میسرای عمّه مَه میخانه لر

منده بو میخانه ده خدمتگزار اولدوم آنا

 

گرچه پیر میسرادور عالمه آل خلیل

منده معراج ایلدیم عرش اوستونه بی جبرئیل

سیریده پیر دلیل ائتدی منی ربّ جلیل

لوحش الله همتیمده گلعذار اولدوم آنا

 

حلقیمه یازدی سِه بعدی تیر اهل کین سِه لا

گؤرسنوب اسرار پنهان سِه وادیّ فنا

وادی چارم منه یوخدی بحمدلله آنا

کشور ابقایه شاه تاجدار اولدوم آنا

 

حلقیمین قانیله یازدیم نقش فتحی پرچمه

کربلانین نهضتین اعلان ائدم تا عالمه

شور عشقیله بابام تا باخدی بیر نهر علقمه

تیتردی عباس عَموم من کامکار اولدوم آنا

 

قونمییوب ذلت توزی آل علی دامانینه

نقش ایفا ویردیلار قانیله اؤز پیمانینه

منده امضا ویرمیشام ذیل خدا فرمانینه

وقت امضاده اگرچه زخمدار اولدوم آنا

 

پَر چکوب پَرّان اولوب چیخدیم سرای فرشدن

سیریمه صد مرحبا گلدی بنات النعشدن

تا ندای اِرجعی گلدی فراز عرشدن

گلشن قدس الهیده هَزار اولدوم آنا

 

گلشن قدس الهی دور حسینه کربلا

کربلاده حاجیان عشق ائدر سعی و صفا

یاره لی معشوقی ایستر وصله یار دلربا

گلشن قدّوسیده خاره دچار اولدوم آنا

 

گتدی سلطان بلا تاپشوردی عمّم زینبه

زینب عمّم گرچه دوشدی ظاهراً تاب وتبه

باطناً آگاهدور گتدیم طریقی یک شبه

عشقدن عشق اهلینه آتش بیار اولدوم آنا

 

خون حلق سرخ ائدوبدور میسراده دلقیمی

ایلییوب تکمیل قانیم خُلق و خوی و خلقیمی

ساتر اول تا گؤرمه سین نازلی رقیه حلقیمی

گؤرمه دیم تودیعیده چوخ شرمسار اولدوم آنا

 

نیزه لر الده گلر خرگاهه نیزه دارلر

چوخ تلاش ایلر جفا اهلی منی پیدا ائدر

یُوم گؤزون گؤرسن منی ای مادر خونین جگر

آلتی آی اسرار عشقه پرده دار اولدوم آنا

 

نیزه باشینده باشیم شامه گئدر همچون قمر

نوک نی ده پرچم عباس تک زولفوم اَسَر

شامین اهلی بیر بیره نوک جدانی گؤسترر

شاکرم عشق عالمینده سربدار اولدوم آنا

 

بوتۀ عشق حسینین من طلای نابی ام

مهر عالمدور بابام ، من عاشق بی تابی ام

کاروان اهل عشقه کاروان مهتابی ام

اعتبار عشقیدن با اعتبار اولدوم آنا

 

اهل عشقین سن بولورسن مایۀ اعجازی ام

دست سلطان اقالیم محبت بازی ام

من حسین بن علینین خیرداجا سربازی ام

گر صغیرم کربلاده مردکار اولدوم آنا

 

عالم امکاندا تبیان رموز نهضتم

زمرۀ احرار حقه واژۀ حریتم

هیکل عشقم سراپا معنی حیثیتم

سینۀ شاهه مدال افتخار اولدوم آنا

 

سیّد سجاد اولاندا کربلایه رهسپار

عرض ائله ای دهریده چارم ولی کردکار

سینۀ شَه ، اصغر شهزادییه اولسون مزار

سینۀ شَهده نچونکه جان نثار اولدوم آنا

 

نالۀ شبگیریدن شبگیریده تدبیر وار

لطف زینبدن الینده ساغر شبگیر وار

عشقدن بوینوندا اون دورت حلقۀ زنجیر وار

عشق شبگیره جهاندا منده یار اولدوم آنا

 

 شبگیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

مثنوی انتظار 4191

مثنوی انتظار

 

باز امشب خامه می نالد چو نی

گوید آخر این جدایی تا به کی؟

 

مه وشی افکنده برجانها شرر

روشن از نور رخش شمس وقمر

 

قائم از یمن قدومش نه طبق

مهررحمت برسپهر ما سَبق

 

وارث سرخیل ابنای بشر

نور احمد درجمالش جلوه گر

 

مظهر اوصاف ذات کبریا

وجه او چون مرتضی وجه خدا

 

نطق او چون مادرش گویاستی

فاطمه زهرا وِرا اُمّاستی

 

حُسنِ او حُسنِ حَسن نعم الحَسن

جمع اوصافش جمیعِ پنج تن

 

درشجاعت مظهرشاه بلا

طالب خون شهید کربلا

 

درعبادت زینِ زین العابدین

رشته ی سجاده اش حبل المتین

 

همچو باقرمنبع علم و ادب

نور او برخلقت دنیا سبب

 

جعفری گفتار او کردار او

کاظمی رفتار اوپندار او

 

چون رضا سرمنشاء لطف وکرم

باب او بابُ العطا بابُ النعم

 

چون تقی تقوا و زهد و حکمتش

ماخلق مرهون ظلّ رحمتش

 

همچوهادی هادی ارض وسما

برخلایق آخرین فرمانروا

 

نوگلی ازگلستانِ عسگری

دلبران رامی نماید دلبری

 

ناامیدانرا امید والتجا

بنده ی درگاه او شاه وگدا

 

شاعران را مدح اوبیت الغزل

انتظارِ وصلِ او خیرالعمل

 

نک نه من ازهجر جانان سوختم

شعله ای از او به دل افروختم

 

لاله ها از داغ او پرخون شده

لیلی از هجران او مجنون شده

 

گردمی بروصل اونائل شوم

درطریق عاشقی کامل شوم

 

گویمش ای مظهر اوصافِ هو

تا به کی اندر فراقت کوبه کو

 

ای رخت شمع طرازِ انجمن

دورشمع عارضت صدهمچومن

 

کایناتی دربرابر فِی الحضور

چون تویی سرتابه پا معنای نور

 

سوختم خاکسترم را باد برد

عشق من افسانه را ازیاد برد

 

صدهزاران بیستون آوار شد

سر زِ عشقت برفراز دارشد

 

یوسفا با جان خریدارت شدم

درهوای خود هوادارت شدم

 

سرسرایت جای خیر اندیش هاست

بارگاهت مأمن درویش هاست

 

میهمانی بود مهمانت شدم

میهمان خوان احسانت شدم

 

حامدم هر لحظه براحسان تو

شاکرم برلطف بی پایان تو

 

چنگیا چنگی دلم غوغا کند

رهزنی دربزم او ادنی کند

 

حامد محمدی تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4175

غزل

چشم فتنه انگیز

 

به دل صد شور و غوغا شد ز چشم فتنه انگیزت

به جانم آتش اندازد زنخدان دلاویزت

 

شراب عشق نوشیدم ، خُمار حسن جانانم

بیا ساقی قدح پر کن بگردان جام لبریزت

 

لب شیرین و میگونت بود آب حیات ای جان

دلم صد بوسه می خواهد ز لب های شکرخیزت

 

شکفته بینمت همچون ، گل نسرین بحمدلله

بهار خرّمی ای گل ، نباشد فصل پاییزت !

 

ز ابروی کمان کرده هزاران فتنه برخیزد

بیاید بوی چنگیزی از آن ابروی خونریزت

 

دلم خون شد ز هجرانت کجایی ای عزیز جان

منم دلدادۀ رویت منم مشتاق شب خیزت

 

قسم بر جان مشتاقان تو را من دوست می دارم

بیا ای یار فرزانه رها کن زهد و پرهیزت

 

ز شیرازند اگر عاشق شما را حافظ و سعدی

منم فانی دلداده ز مشتاقان تبریزت

 

 استاد فانی تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4173

غزل

حلاج عشق

 

دوش در رویای نوشین دیدمش

دیدمش بوئیدمش بوسیدمش

 

دیدم آری خنده بر لب دل پریش

می کشاند دار خود بر دوش خویش

 

باز دیدم از اناالحق غرق نور

زان اناالحق بر جهان افکنده شور

 

علویان از وحدتش غرق شهود

قدسیان از حیرتش سر در سجود

 

گفتم ای سرمست و سرگردان عشق

ای ز لطف ذات حق حیران عشق

 

در نماز عشق ای درد آشنا

گو چه گفتی عاشقانه با خدا ؟

 

کاین شیوخ و شهنه ها در هر زمان

از تو می ترسند پیدا و نهان !

 

کیستی ای نام و یادت برملا

مانده اندر ورطه ی اندیشه ها ؟

 

رفتی و خاکسترت بر باد شد

ناله هایت در زمان فریاد شد

 

فانی سرمست و حیران روز و شب

دارد از حق راز منصوری طلب

 

استاد فانی تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4171

غزل

بیدلان حیران

 

ما همه بیدلان حیرانیم

سرخوشان شراب جانانیم

 

از لب لعل یار مدهوشیم

در رخ ماه دوست حیرانیم

 

در هوای نگار پرده نشین

همچو گیسوی او پریشانیم

 

دیده ها تا بدیده دیده دوست

تیرباران خیل مژگانیم

 

یار ما گر فراق می خواهد

ما ز جان دوستدار هجرانیم

 

صلح کن با جهان و هر چه در اوست

که در این چند روزه مهمانیم

 

ما همه بندگان پیر مغان

از دل و جان فدای سلطانیم

 

همچو فانی ز لطف حضرت دوست

سرخوش از جام عشق و عرفانیم

 

استاد فانی تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4106

غزل

نغمه تسبیح

 

ذکرهمه کاینات نغمه تسبیح اوست

اوست که مجذوب اوجمله جهان موبه موست

 

پرتو الله نور تافت به مشکات جان

عالم غیب و شهود روشن از انوار اوست

 

جلوه اشراق حق هست چنان آشکار

هرطرفی رو کنی یار تو را روبه روست

 

نغمه مرغ چمن نکهت نسرین و گل

ازلب او نغمه ساز وز دم او مشکبوست

 

رهروی ازکوی عشق گفت به گوشم نهان

ناله قمری به باغ از رخ او گفتگوست

 

خسته مشو جان من درطلب وصل دوست

زآنکه همه کاینات در طلبش کوبه کوست

 

خون دل از دیدگان گاه به شب گه به روز

ازپی او رهسپار وز غم او جو به جوست

 

برسر دار فنا خوش بسرود آن فتی

بهر نماز ولا خون دل آب وضوست

 

مقصد و مقصود ما فقروفنا در خداست

فانی مسکین مگو در طلب های وهوست

 

فانی تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4102

غزل

 

ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺷﺮﺡ ﭘﺮﻳﺸﺎﻧﯽ ﻣﻦ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﻴﺪ

ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻏﻢ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻣﻦ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﻴﺪ

ﻗﺼﻪ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﻣﻦ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﻴﺪ

ﮔﻔﺖ ﻭﮔﻮﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺣﻴﺮﺍﻧﯽ ﻣﻦ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﻴﺪ

ﺷﺮﺡ ﺍﻳﻦ ﺁﺗﺶ ﺟﺎﻥ ﺳﻮﺯ ﻧﮕﻔﺘﻦ ﺗﺎ ﮐﯽ

ﺳﻮﺧﺘﻢ ﺳﻮﺧﺘﻢ ﺍﻳﻦ ﺭﺍﺯ ﻧﻬﻔﺘﻦ ﺗﺎ ﮐﯽ

 

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻝ ﺳﺎﮐﻦ ﮐﻮﻳﯽ ﺑﻮﺩﻳﻢ

ﺳﺎﮐﻦ ﮐﻮﯼ ﺑﺖ ﻋﺮﺑﺪﻩ ﺟﻮﻳﯽ ﺑﻮﺩﻳﻢ

ﻋﻘﻞ ﻭ ﺩﻳﻦ ﺑﺎﺧﺘﻪ، ﺩﻳﻮﺍﻧﻪٔ ﺭﻭﻳﯽ ﺑﻮﺩﻳﻢ

ﺑﺴﺘﻪٔ ﺳﻠﺴﻠﻪٔ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﻣﻮﻳﯽ ﺑﻮﺩﻳﻢ

ﮐﺲ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻝ ﺑﻨﺪ ﻧﺒﻮﺩ

ﻳﮏ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻧﺒﻮﺩ

 

ﻧﺮﮔﺲ ﻏﻤﺰﻩ ﺯﻧﺶ ﺍﻳﻨﻬﻤﻪ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺳﻨﺒﻞ ﭘﺮﺷﮑﻨﺶ ﻫﻴﭻ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺍﻳﻨﻬﻤﻪ ﻣﺸﺘﺮﯼ ﻭ ﮔﺮﻣﯽ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﻳﻮﺳﻔﯽ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻫﻴﭻ ﺧﺮﻳﺪﺍﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺍﻭﻝ ﺁﻥ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺧﺮﻳﺪﺍﺭ ﺷﺪﺵ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ

ﺑﺎﻋﺚ ﮔﺮﻣﯽ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺷﺪﺵ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ

 

ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ﺷﺪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﺑﯽ ﻭ ﺭﻋﻨﺎﻳﯽ ﺍﻭ

ﺩﺍﺩ ﺭﺳﻮﺍﻳﯽ ﻣﻦ ﺷﻬﺮﺕ ﺯﻳﺒﺎﻳﯽ ﺍﻭ

ﺑﺴﮑﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺷﺮﺡ ﺩﻻﺭﺍﻳﯽ ﺍﻭ

ﺷﻬﺮ ﭘﺮﮔﺸﺖ ﺯ ﻏﻮﻏﺎﯼ ﺗﻤﺎﺷﺎﻳﯽ ﺍﻭ

ﺍﻳﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﮐﯽ ﺳﺮ ﺑﺮﮒ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ

 

ﭼﺎﺭﻩ ﺍﻳﻨﺴﺖ ﻭ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﺍﯼ ﺩﮔﺮ

ﮐﻪ ﺩﻫﻢ ﺟﺎﯼ ﺩﮔﺮ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺁﺭﺍﯼ ﺩﮔﺮ

ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﺵ ﮐﻨﻢ ﺯﻳﺮ ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺩﮔﺮ

ﺑﺮ ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺩﮔﺮ ﺑﻮﺳﻪ ﺯﻧﻢ ﺟﺎﯼ ﺩﮔﺮ

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﺍﯼ ﻣﻦ ﺍﻳﻨﺴﺖ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ

ﻣﻦ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪﺑﻮﺩ

 

ﭘﻴﺶ ﺍﻭ ﻳﺎﺭ ﻧﻮ ﻭ ﻳﺎﺭ ﮐﻬﻦ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻳﮑﯽ ﺳﺖ

ﺣﺮﻣﺖ ﻣﺪﻋﯽ ﻭ ﺣﺮﻣﺖ ﻣﻦ ﻫﺮﺩﻭ ﻳﮑﯽ ﺳﺖ

ﻗﻮﻝ ﺯﺍﻍ ﻭ ﻏﺰﻝ ﻣﺮﻍ ﭼﻤﻦ ﻫﺮ ﺩﻭﻳﮑﯽ ﺳﺖ

ﻧﻐﻤﻪٔ ﺑﻠﺒﻞ ﻭ ﻏﻮﻏﺎﯼ ﺯﻏﻦ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻳﮑﯽ ﺳﺖ

ﺍﻳﻦ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﮐﻪ ﻗﺪﺭ ﻫﻤﻪ ﻳﮑﺴﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ

ﺯﺍﻍ ﺭﺍ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻣﺮﻍ ﺧﻮﺵ ﺍﻟﺤﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ

 

ﭼﻮﻥ ﭼﻨﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﭘﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﻪ

ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯽ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﺩﮔﺮ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﻪ

ﻋﻨﺪﻟﻴﺐ ﮔﻞ ﺭﺧﺴﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﻪ

ﻣﺮﻍ ﺧﻮﺵ ﻧﻐﻤﻪٔ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﺩﮔﺮ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﻪ

ﻧﻮﮔﻠﯽ ﮐﻮ ﮐﻪ ﺷﻮﻡ ﺑﻠﺒﻞ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺳﺎﺯﺵ

ﺳﺎﺯﻡ ﺍﺯ ﺗﺎﺯﻩ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﭼﻤﻦ ﻣﻤﺘﺎﺯﺵ

 

ﺁﻥ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺟﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻡ ﺁﺯﺍﺭﯼ ﻫﺴﺖ

ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻳﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺩﻝ ﺯ ﻣﻨﺶ ﻳﺎﺭﯼ ﻫﺴﺖ

ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺍﮔﺮﺵ ﻋﺎﺭﯼ ﻫﺴﺖ

ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺮﻳﺪﺍﺭﯼ ﻫﺴﺖ

ﺑﻪ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮ ﮐﺴﯽ

ﺑﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﻤﭽﻮ ﻣﺮﺍ ﻫﺴﺖ ﺧﺮﻳﺪﺍﺭ ﺑﺴﯽ

 

ﻣﺪﺗﯽ ﺩﺭ ﺭﻩ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺩﻭﻳﺪﻳﻢ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ

ﺭﺍﻩ ﺻﺪ ﺑﺎﺩﻳﻪٔ ﺩﺭﺩ ﺑﺮﻳﺪﻳﻢ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ

ﻗﺪﻡ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻃﻠﺐ ﺑﺎﺯ ﮐﺸﻴﺪﻳﻢ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ

ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁﺧﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻳﺪﻳﻢ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﺎ ﻭ ﺳﺮﮐﻮﯼ ﺩﻝ ﺁﺭﺍﯼ ﺩﮔﺮ

ﺑﺎ ﻏﺰﺍﻟﯽ ﺑﻪ ﻏﺰﻟﺨﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻏﻮﻏﺎﯼ ﺩﮔﺮ

 

ﺗﻮ ﻣﭙﻨﺪﺍﺭ ﮐﻪ ﻣﻬﺮ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻧﺮﻭﺩ

ﺁﺗﺶ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺍﻓﺘﺪ ﻭ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﺮﻭﺩ

ﻭﻳﻦ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﺻﺪ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﻥ ﻧﺮﻭﺩ

ﭼﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﻏﻠﻂ ﺍﺳﺖ ﺍﻳﻦ ، ﺑﺮﻭﺩ ﭼﻮﻥ ﻧﺮﻭﺩ

ﭼﻨﺪ ﮐﺲ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻭ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺗﻮ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﻮﺩ

ﺩﻭﺯﺥ ﺍﺯ ﺳﺮﺩﯼ ﺍﻳﻦ ﻃﺎﻳﻔﻪ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﺷﻮﺩ

 

ﺍﯼ ﭘﺴﺮ ﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺩﮔﺮﺍﻧﺖ ﺑﻴﻨﻢ

ﺳﺮﺧﻮﺵ ﻭ ﻣﺴﺖ ﺯ ﺟﺎﻡ ﺩﮔﺮﺍﻧﺖ ﺑﻴﻨﻢ

ﻣﺎﻳﻪ ﻋﻴﺶ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﮔﺮﺍﻧﺖ ﺑﻴﻨﻢ

ﺳﺎﻗﯽ ﻣﺠﻠﺲ ﻋﺎﻡ ﺩﮔﺮﺍﻧﺖ ﺑﻴﻨﻢ

ﺗﻮ ﭼﻪ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﯼ ﻳﺎﺭ ﭼﻪ ﺑﯽ ﺑﺎﮐﯽ ﭼﻨﺪ

ﭼﻪ ﻫﻮﺳﻬﺎ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻫﻮﺳﻨﺎﮐﯽ ﭼﻨﺪ

 

ﻳﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﻃﺎﻳﻔﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﻧﺪﺍﺯ ﻣﺒﺎﺵ

ﺍﺯ ﺗﻮ ﺣﻴﻒ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻃﺎﻳﻔﻪ ﺩﻣﺴﺎﺯ ﻣﺒﺎﺵ

ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ﺷﻬﺮﻩ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﻗﻪ ﻫﻢ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﺒﺎﺵ

ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﻟﻌﺐ ﺣﺮﻳﻔﺎﻥ ﺩﻏﺎ ﺑﺎﺯ ﻣﺒﺎﺵ

ﺑﻪ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺷﻐﻞ ﻧﺴﺎﺯﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ

ﺍﻳﻦ ﻧﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺳﺖ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﮐﻪ ﺑﺒﺎﺯﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ

 

ﺩﺭ ﮐﻤﻴﻦ ﺗﻮ ﺑﺴﯽ ﻋﻴﺐ ﺷﻤﺎﺭﺍﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﺳﻴﻨﻪ ﭘﺮ ﺩﺭﺩ ﺯ ﺗﻮ ﮐﻴﻨﻪ ﮔﺬﺍﺭﺍﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﺩﺍﻍ ﺑﺮ ﺳﻴﻨﻪ ﺯ ﺗﻮ ﺳﻴﻨﻪ ﻓﮑﺎﺭﺍﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﻏﺮﺽ ﺍﻳﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺼﺪ ﺗﻮ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﺑﺎﺵ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﻗﻔﺎﻳﯽ ﻧﺨﻮﺭﯼ

ﻭﺍﻗﻒ ﮐﺸﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﭘﺎﻳﯽ ﻧﺨﻮﺭﯼ

 

ﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮ ﻭﺣﺸﯽ ﻫﻮﺱ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ﺭﻓﺖ

ﻭﺯ ﺩﻟﺶ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻗﺎﻣﺖ ﺩﻟﺠﻮﯼ ﺗﻮ ﺭﻓﺖ

ﺷﺪ ﺩﻝ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻭ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺩﻝ ﺍﺯ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ ﺭﻓﺖ

ﺑﺎ ﺩﻝ ﭘﺮ ﮔﻠﻪ ﺍﺯ ﻧﺎﺧﻮﺷﯽ ﺧﻮﯼ ﺗﻮ ﺭﻓﺖ

ﺣﺎﺵ ﻟﻠﻪ ﮐﻪ ﻭﻓﺎﯼ ﺗﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﺪ

ﺳﺨﻦ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺁﻣﻴﺰ ﮐﺴﺎﻥ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﺪ.

 

وحشی بافقی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4028

غزل

 

جوانی رفت و دل از شور مستی دور میگردد

چه رویاهای شیرینی که کم کم شور میگردد

 

کتاب زندگی را فصل پایان می رسد روزی

که عهد عمر این است و بر آن مجبور میگردد

 

چه کوتاه است این عمری که پای آرزو طی شد

نمی گردد مقدر ، آنچه نامقدور میگردد

 

دریغ، آن دل که روزی هم نشینم بود و هم دردم

شبی تاریک و تنها... همنشین مور میگردد

 

ز شش سو می رسد فریاد عبرت ، گوش آنکس را

که در این پنج روز زندگی ، مغرور میگردد

 

روان آدمی را آدمیت پیشه می باید

حذر از خوی حیوانی ..کز آن  ، معذور  میگردد

 

به چشم خویش دیدم چشم کوری را که می بیند

کنار چشم بینایی که عمری کور میگردد

 

امانی ناله ها گفت و کسی نشنید فریادش

ندانست ، آنچه،  آید در نظر ، منظور میگردد

 

بنال ای دل  که عاشق کشته ی معشوق خود باشد

به قتل دل اگر نازک دلی مآمور میگردد

 

حاج علیرضا امانی مجد اردبیلی

غزل 3985

غزل

 

خاک را منزلتی در همه ایجاد نبود

(گر نبودی به زمین خاک نشینانی چند)

 

بیتِ داخلِ پرانتز از حکیم حاج مُلّا هادی سبزواری

 متخلّص به اسرار می باشد.

 

(آب) شهد است اگر ، زهر از او بِه ، که نشد

به دمی همدمِ لعلِ لبِ عطشانی چند

 

جانِ (آتش) به سَقَر باد که خصمانه نسوخت

خرمنِ هستی بی عاطفه انسانی چند

 

(خاک) را خاک به سر باد که مخسوف نکرد

به بیابانِ بلا غافل و نادانی چند

 

دمِ صبح است اگر (باد) به چاه اندر باد

شد دمِ نائرهء خیمهء سوزانی چند

 

خس و خاشاک مگر سُندس و استبرق بود

که کفن شد به تنِ زخمی عریانی چند

 

شست از صفحهء امکان رقمِ عیش و سُرور

اشکِ بی فاصلهء دیدهء گریانی چند

 

رشتهء نظمِ طبیعت ز چه یارب نگسیخت

چاک ، آندم که شد از غصّه گریبانی چند

 

مرد اندر همه آفاق توان گفت که نبود

به جز آن در رهِ حق  کشته شهیدانی چند

 

هر یکی را هوس این بود که از بهرِ نثار

کاش در جسم همی بود مرا جانی چند

 

به سرِ نعشِ شهیدان دلِ دشمن بگداخت

اثرِ نالهء جانسوزِ نواخوانی چند

 

کلماتِ داخلِ پرانتز ،

عناصر اصلی هستند که به عناصرِ اربعه مشهورند.

 

مرحوم عابد تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 3926

غزل

 

دل دولوبدور غنچه تک قانیله دلدار آختارور

گوز بولود تک یاش توکور گُل یوزلی بیر یار آختارور

 

دیده ی شب زنده داریم صبحه تک اولدوز سایور

هریانا حیران باخور بیر ماه رخسار آختارور

 

چشمه ی چشمیمده وار بیر سرو قامت منظری

دل ویروب باش دیده دن بیر سرو رفتار آختارور

 

اوزگه لر اولسا سلامت یا گوزل گوز عاشقی

عشق بیماری همیشه چشم بیمار آختارور

 

تارِ عمریم بسته دور بیر نقطه ی خال لبه

گوزلریم بو نقطه نی مانند پرگار آختارور

 

ایلیوب تارِ دله تاثیر مضراب فراق

شوریله ایلور نوا بیر طُرّه ی تار آختارور

 

من شکسته قلبیله نورسته بیر گُل عاشقی

حیف اولا گُل گُلستاندا صحبت خار آختارور

 

آیریلان گوندن گُلیمدن باخمارام رنگ گُله

قان اولان گوگلوم نه گُل نه سیر گُلزار آختارور

 

نینوا دشتنده سالّام یاده بیر خندان گُلی

ایله بیر گُل گُلستانلار تا جهان وار آختارور

 

بیر قوجا قدّی بوکولموش باغبانی وار اونون

باغبانی اوز گُلین گُلزاریده زار آختارور

 

گُل نه گُل گُللر او نا عاشق، علی اکبر آدی

بیر اوغولسوز شه اونی میداندا آغلار آختارور

 

جور و بیداد مخالفدن شهنشاه حجاز

قوس قامتله نشان تیر اشرار آختارور

 

وای اوغول دلده، محاسن اَلده، گوزده خونِ دل

اوز جوان اوغلین آتا با چشم خونبار آختارور

 

گه گیدور، گه سَسلَنور ای نوجوانیم هارداسان

بُلموسن یالقوز آتان بیر یاور و یار آختارور؟

 

هارداسان، سَس ویر، سسون قربانی دوشدوم نطقدن

نخله ی عمریم سنون تک حاصل و بار آختارور

 

خیمه دن عرشه چخوبدور وا علیّا ناله سی

جدّیمون آئینه سین اولاد اطهار آختارور

 

چوخ دولاندی تاپدی آخِر باغبان اوز نوگُلین

بیر گُله مین خار گوردی قصد آزار آختارور

 

شه گوروب شهزاده نی بی اختیار آتدان دوشوب

کوفیان گوردی آتا، فرزند دلدار آختارور

 

قلبینون بندین قیروبلار، دیزلری گَلمور دورا

قلب عالم، طاقت دلبند مضمار آختارور

 

عین عین اللهی قانیاش دولدوروب درای کیمی

ایله بیر دریا همیشه ابر آزار آختارور

 

چشمه ی چشمی یوزه اشکین توکر باران کیمی

اوز عزیزین عزّت دنیا و دین خوار آختارور

 

دیزلری اوسته سوروندی شاهِ دین یِتدی قدم

گوردولر قلبی سینوب، جَبریله جبّار آختارور

 

تا یِتیشدی باغرینا باسدی داغیلمیش پیکرین

سسلدی دور، بو کمکسیز بیر مددکار آختارور

 

قویدولار یالقوز اوغولسوز من غریبی کوفیان

بو غریبین قتلینی قرخ مین جفاکار آختارور

 

بو منیم قانیمدی جسموندن رواندور سو کیمی

قانیمون سفگین عبث بو قوم خونخوار آختارور

 

من اوزوم اُلّم اگر بو قوم دون اُلدورمَسه

قتلیمه بی جا سپاه کینه اصرار آختارور

 

ای حسینی خوش اثردور سوزلرون سندن صورا

صاحب علم و هنر عالمده آثار آختارور

 

ارزش اشعاروی با فضل شعر اهلی بُلر

شخص دانشمند و فاضل بیله اشعار آختارور

 

مرحوم حسینی سعدی زمان

غزل 3790

غزل

وابست دوست

 

طالب ساغرنیم ساقی که هستم مست دوست

راغب کوثر نیم زاهد مگر از دست دوست

 

تیر دشمن بر سرم دارم قبول سینه نیست

منت جان ارد ان پیکان که بیند شصت دوست

 

رهن دلق و پادشاهی جهان یکسان مراست

چون بیک وزن است در میزان بلند و پست دوست

 

یک نفس با دوست بودن خوشتر از عمرجهان

کاین جهان فانی و باقی هست لیکن هست دوست

 

هرچه بینم اوست از وی ایدم غم یا فرح

چون زاول روز کردم کار خود وابست دوست

 

تا ابد این عالم امکان بماندی بی نظام

گر نبودی نظم مژگان  بهم پیوست دوست

 

رو طبیبا درد عشق است و نمیخواهد دوا

خسته عناب نبود انکه گردد خست دوست

 

خاطر(صافی)چنان یابد صفااز دست غیر؟

 صدق صافیت گرفته از صفای دست دوست

 

مرحوم صافی تبریزی

منبع کانال گنجینه گذشتگان

غزل 3404

غزل

 

دل من باز به سودای تو دیوانه شده ست

در غمت بی خبر از خانه و کاشانه شده ست

 

زاهد از عشق تو بیهوده مرا منع کند

جهلش این بس که نصیحت گر دیوانه شده ست

 

دور گردون سر اسکندر و دارا نشناخت

خاک آنهاست که اکنون گل پیمانه شده است

 

یک دم ای حور پریزاده! ز یادم نروی

دلم از یاد جمال تو، پریخانه شده ست

 

ساقی امروز چه پیمود قدح نوشان را

باز میخانه پر از نعره ی مستانه شده ست

 

گه گه از "نظمی" دلباخته یاد آر! که او

بر سر شمع تو عمری است که پروانه شده ست

 

استاد نظمی تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 3276

غزل

 

صبا ویردی خبر یارون گلور چوخ طمطراقیله

مگرشه لر گلر بوطمطراق وبوسیاقیله

 

گوزللر دسته به دسته آلوب دوروبرین یوخسا

دییرسن آی چیخیب برج محبتده محاقیله

یول اوسته گل دوزوبلرلاله لر یکسر یانور گل گور

اوخوربلبل حجازی نغمه نی شوروعراقیله

 

قیروب دیوانه تک زنجیرهجری؛ وصلین عشقیله

دالنجا داغ داشا دوشدوم قاباراولموش ایاقیله

الیم چیخمیش اوزون مدت اولاردامان وصلیندن

گیجه گوندوز یانوب اوتلانمیشام نار فراقیله

 

یخلدیم گوزیاشیله گوزلریم دولدی یوزوم یئرده

دئدیم بلکه سسین آلدیم ایاقینون قولاقیله

ره میخانه نی افتان وخیزان آختاریب تاپدیم

الیمدن رحم ایده ساقی دوتا بلکه ایاقیله

 

بویاندیم قانمه فرهاد تک کوه محبتده

کی یاریم خونبها ویرسین منه شیرین دوداقیله

اوکس کی ادعا ایلردیرمن عاشقم بولسون

خم غمده گرک مین رنگه دونسون بیربویاقیله

 

بودور رسم زمانه هانسی سروین سایه سی اولسا

قیراللار شاخ وبرگین سیندرالار قول بوداقیله

ره عشقه قدم قویسا بیری (اصلی) بو واضحدور

گرک دردوبلانی جانه آلسین اشتیاقیله

 

بونا فخرایلیرم بیرخواجه ی عشقه غلامم که

آیرمازمن کیمی قاره یوزی بوخواجه آقیله

 

حاج عبدالله اصلی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 3205

غزل

 

زینت سر لوح قرآن است بسم الله عشق

آیة الرحمن عرفان است ضوء ماه عشق

 

الرّحیم است ابتدای نهج منهاج الهدی

زیور الحمدلله تاج فرق شاه عشق

 

علّت ایجاد عالم اینکه ربّ العالمین

کشته رحمان رحیم سالکان راه عشق

 

مالک دیوان یوم الدین بحفظ ملک دین

تخت عزّت داده بر سلطان والاجاه عشق

 

مطلقا ایّاک نعبد کی شود مطلوب یار

تا نباشد جان و دل یکسر فنا فی الله عشق

 

مطلب از ایّاک با معشوق باید اتحاد

تا شوی محرم به بزم خاص خلوتگاه عشق

 

از که جویی استعانت با که گویی نستعین

از عبودیّت چه بنمودی به شاهنشاه عشق

 

ماسوا کلاً: عموماً اهدنا گویان هنوز

بهر ایصال صراط المستقیم شاه عشق

 

حاش لله بی تعشق راه یابد بر صراط

الذین لیس منهم خلّت از درگاه عشق

 

گوید انعمت علیهم انبیا و اوصیا

سرّ مبهم می نماید کیست این آگاه عشق

 

غیر مغضوبند عشاقی که بین الکاف و نون

واقند از کمّ و کیف راه و منزلگاه عشق

 

از علیهم تا ولااشّالین با تشدید و لام

مژده بر افتادگان از ناله ی جانکاه عشق

 

نار سوزان کی گلستان می شدی بهر خلیل

تا نبودی در جنانش حب لا اشباه عشق

 

کی توان شد اوج تخت مصر عزّت را عزیز

تا نیافتی همچو یوسف در حضیض چاه عشق

 

زاهد اندر گوشه ی محراب و عابد در نماز

واعظ اندر وعظ منبر می کند اکراه عشق

 

مست و لایعقل ز پا افتاده بودم بی خبر

بر گلیم دل صدا زد هاتف ناگاه عشق

 

گفت ای غافل چرا آگه نه ای از حال خود؟

خیز یکدم کن تماشا بر سیاحت گاه عشق

 

بی محابا ذکر یا محبوب گویان خاستم

دیدم اندر صفحه ی طومار الالله عشق

 

گر نباشد عاشق اندر عشق با خون سرخ رو

مطلقاً هرگز نمی ارزد به پرّ کاه عشق

 

باده نوشان محبّت داده ترتیب و نظام

در بیابان هلاکت خیمه و خرگاه عشق

 

بی شرایط فعل بی معنی نمی بخشد ثمر

بهر شهرت مطلقاً گویند در افواه عشق

 

دانگ یکدر هم نباشد قیمت آن عاشقی

تا نگردد سرخپوش ساحت جنگاه عشق

 

خارج است از دفتر تصدیق تا نبود اگر

ثبت صدر سینه ی عشاق لانیساه عشق

 

ناله ی یاهوز موجودات کلا سر به سر

بر نیوشیدم بکوشیدم شوم آگاه عشق

 

گفتم این یاهو که باشد از هوِیّت کو مراد

عقل گفتا این هویّت عشق هو همراه عشق

 

ای دل از اندازه ی عشاق پا بیرون منه

هرچه می خواهی بکن امّا بود دلخواه عشق

 

تا نفس باقیست در خلوتسرای کن فکان

متصل در هر نفس باید کشیدن آه عشق

 

«قمریا» تکرار کردی چون که اندر قافیه

عالم عشق است معذوری چه داری راه عشق

 

مرحوم قمری دربندی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 3080

غزل

 

اغلارام کیم اغلاسین بیگانه لر احوالیمه

یانماسام یانماز یانان پروانه لر احوالیه

 

ایله بیخود ناله قیلام آغلارام فریاد ایدر

عشق زنجیرینده کی دیوانه لر احوالیمه

 

کاسه چشمیم ویرر از بس شراب خون دل

درد الیندن قان اولور پیمانه لر احوالیمه

 

مست جام وصلتم عشق ایله سرمستم گرک

بو مقامی درک ایدنلر یانه لر احوالیمه

 

گاه مدهوشم گهی هوشه گلوب داد ایلرم

عالم هوشه گیدر مستانه لر احوالیمه

 

خانه عشقه قدم قویجاق دوتوشدوم اودلارا

یانه یانه قالدیلار کاشانه لر احوالیمه

 

قورموشام عشق عالمینده بی مهابا خیمه نی

دائما حیرتده دور دردانه لر احوالیمه

 

صافیا یاندی سنه هر صاف و درد و خشک و تر

یانمویوب سویله گوروم آیا نلر احوالیمه

 

از اشعار چاپ نشده مرحوم صافی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 3024

غزل

 

ای روزگار جور و جفادن اوتانمادون

ظلمون چوخ اولدی آل عبادن اوتانمادون

 

سالدون جهانه طرفه مصیبت عجب عزا

بیر ذره قدری صاحب عزادن اوتانمادون

 

پوزدون ستمله آل پیمبر اساسینی

بیلمم نچون رسول خدادن اوتانمادون

 

یخدون ائوین علیّ ولینون عیالینون

خیبر ییخان شه دوسرادن اوتانمادون

 

یاخشی کئچیتدون حضرت زهرا چراغینی

باعث ندور که خیر النسادن اوتانمادون

 

دنیاده مجتبی قاپوسین باغلادون عجب

میر عرب امام هدادن اوتانمادون

 

بیر گونده قیردون عترت هاشم جوانلارین

اصلا بو قیرخ نفر اُسرادن اوتانمادون

 

 مرحوم قمری

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 2877

غزل

 

دلدار الینده اولسا هر گول

گوللردن اولور او بختور گول

 

گلزار ندیر بو عارضین تک

نه آل، نه تازه­ دیر، نه تر گول

 

پروانیه، بولبوله جمالین

هر شام چراغ، هر سحر گول

 

آیینه­ ده بیر گون امتحاناً

گل گؤر نه شکوهیلن گولر گول

 

زلف و رخووی سالیر خیاله

هر سنبله کیم، اسر، دگر گول

 

گوللر منی محو ائدر، یوزوندن

بیر عاریه رنگ آلیب مگر گول!

 

خوناب سرشکین ای (شکوهی)

بو یئر یوزون ائتدی سربسر گول

 

مرحوم شکوهی مراغه ای

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 2853

غزل

 

پیر میخانه یه باخ، جمده نه وار، کی ده نه وار؟

بخششه سیر ائله، حاتمده نه وار، کی ده نه وار؟

 

بیر قدح سالدی ایاقدان سنی، بیچاره حریف

پی آپار گؤر من ایچون جام پیاپی ده نه وار!

 

گؤرم­ین گوشه­ ی چشم سیه جانانین

نه بیلیر گوشه­ ی میخانه ندیر؟ می­ده نه وار؟

 

نقدر وار نفسیم، چکمییم افغان، نئیلیم؟

بیر قورو ناله­ دن اؤزگه، دئ گؤروم نی ده نه وار؟!

 

جانیمی مالیمی آلدین، داخی ظالم بسدیر

بو (شکوهی) دئدیگین مفلس لاشئیده نه وار؟

 

 مرحوم شکوهی مراغه ای

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 2831

غزل

 

شاددور از بس کمند عشقیوه افتاده لر

آرزو ایلر اسارت قیدینی آزاده لر

 

قیس وفرهادین آدی بیرعلته مشهوراولوب

سانه گلمزیوخساراه عشقیده جان داده لر

 

 آتش دوزخ ریایی اشک زاهددن یانار

بواودا حسن عملدی یانموری سجاده لر

 

سلطنت تحمیل اولاردرویشه مین اجباریله

فقرملکونده نه لرواربولسله شهزاده لر

 

خرقه لر،دستارلربیرساغره اولدی فدا

ایمدی بوسوداده وارسجاده لر،لباده لر

 

رشته تدبیریله صیدایلماق ممکن دگول

رنددردآشام اولوبلارساده مشرب ساده لر

 

گورصف مژگانین ایدل اویماشهلاچشمینه

ایلمه غفلت که واردورقتلیوه آماده لر

 

بلکه همرنگ عقیق گوهرافشانون اولا

لعل گون اشگیم کیمی قانه دونوب بیجاده لر

 

صورتون آیینه سین خط رنگی ایلوب تیره گون

نوک پیکان تک دل عشاقی بو معنا دلر

 

قطره دریااولسا بیرعطشانی سیراب ایلمز

چاره ایتمزدرده (عابد) جرعه جرعه باده لر

 

مرحوم عابد تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 2741

غزل

 

در خانهء دل ما را جز یار نمی گنجد

چون خلوت یار اینجاست، اغیار نمی گنجد

 

در کار دو عالم ما چون دل به یکی دادیم

جز دست یکی ما را در کار نمی گنجد

 

مستیم و در این مستی بیخود شده از هستی

در محفل ما مستان هشیار نمی گنجد

 

اسرار دل پاکان با پاکدلان گویید

کاندر دل نامحرم اسرار نمی گنجد

 

گر عاشق دلداری با غیر چه دل داری

کان دل که در او غیر است دلدار نمی گنجد

 

از بخل و حسد بگذر در ما و توئی منگر

با مسئلهء توحید این چار نمی گنجد

 

گر اُنس به حق داری از خلق گریزان شو

کآدم چو بهشتی شد در نار نمی گنجد

 

انسان چو موحّد شد در شرک نمی ماند

آری گل این بستان با خار نمی گنجد

 

گفتار فواد آری شایسته بُوَد لیکن

آنجا که بُوَد کردار، گفتار نمی گنجد

 

فواد کرمانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 2649

غزل

 

یارب قالوبدی یولدا گوزوم یار گلمدی

طعنه ائدور منه هامی اغیار گلمدی

 

دل ویرمیشم او دلبره چون روز بدوده

دل یاندی نیلیوم بس او دلدار گلمدی

 

گلزار عشقیده گزرم ناله ایلرم

بلبل مثال،مانع اولوب خار گلمدی

 

مدتدی گورموری گوزوم اول ماه طلعتین

گل تک آچلموری گل رخسار گلمدی

 

جانیم یتوب دوداقه فراقینده دلبریم

جان اوسته ایتماقا منی دیدار گلمدی

 

قلبیم ایوین بوشاتمشام هر عشق دولماسین

یارین مکانی اولمیا مُردار گلمدی

 

شام و سحر قالوبدی گوزوم یولدا انتظار

یاتماز  گئجه گوزوم اولی بیدار گلمدی

 

گونلر گئچوب آی دولانوب ایل گلوب باشا

 گوندوز گوزومده اولدی شب تار گلمدی

 

او وقت اولور گلوب گورسن گویلومی آلا

ایتسین یانان بو بختیمی بیدار گلمدی

 

قربان اولوم گلن یولونا گلمدی ندن

ایلیوبدی فرقتی منی بیمار گلمدی

 

شهبازی و رحیمیله باهم دییوردولر

یعقوبیه،یوباندی او دلدار گلمدی

 

حاج حسن یعقوبی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 2589

غزل

 

 ای اشک، آهسته بریز که غم زیاد است

ای شمع ، آهسته بسوز که شب دراز است

 

امروز کسی محرم اسرار کسی نیست

ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست .

 

هر مرد شتر دار اویس قرنی نیست

هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست

 

هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد

هر احمد و محمود رسول مدنی نیست

 

بر مرده دلان پند مده خویش نیازار

زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست

 

با مرد خدا پنجه میفکن چو نمرود

این جسم خلیل است که آتش زدنی نیست

 

خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت

خندیدن جلاد ز شیرین سخنی نیست

 

جایی که برادر به برادر نکند رحم

بیگانه برای تو برادر شدنی نیست

 

صد بار اگر دایه به طفل تو دهد شیر

غافل مشو ای دوست که مادر شدنی نیست

 

شمس تبريزى 

ساقی نامه 2549

ساقی نامه

 

بیا ساقی آن می که حال آورد

کرامت فزاید کمال آورد

 

به من ده که بس بی‌دل افتاده‌ام

وز این هر دو بی‌حاصل افتاده‌ام

 

بیا ساقی آن می که عکسش ز جام

به کیخسرو و جم فرستد پیام

 

بده تا بگویم به آواز نی

که جمشید کی بود و کاووس کی

 

بیا ساقی آن کیمیای فتوح

که با گنج قارون دهد عمر نوح

 

بده تا به رویت گشایند باز

در کامرانی و عمر دراز

 

بده ساقی آن می کز او جام جم

زند لاف بینایی اندر عدم

 

به من ده که گردم به تایید جام

چو جم آگه از سر عالم تمام

 

دم از سیر این دیر دیرینه زن

صلایی به شاهان پیشینه زن

 

همان منزل است این جهان خراب

که دیده‌ست ایوان افراسیاب

 

کجا رای پیران لشکرکشش

کجا شیده آن ترک خنجرکشش

 

نه تنها شد ایوان و قصرش به باد

که کس دخمه نیزش ندارد به یاد

 

همان مرحله‌ست این بیابان دور

که گم شد در او لشکر سلم و تور

 

بده ساقی آن می که عکسش ز جام

به کیخسرو و جم فرستد پیام

 

چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج

که یک جو نیرزد سرای سپنج

 

بیا ساقی آن آتش تابناک

که زردشت می‌جویدش زیر خاک

 

به من ده که در کیش رندان مست

چه آتش‌پرست و چه دنیاپرست

 

بیا ساقی آن بکر مستور مست

که اندر خرابات دارد نشست

 

به من ده که بدنام خواهم شدن

خراب می و جام خواهم شدن

 

بیا ساقی آن آب اندیشه‌سوز

که گر شیر نوشد شود بیشه‌سوز

 

بده تا روم بر فلک شیر گیر

به هم بر زنم دام این گرگ پیر

 

بیا ساقی آن می که حور بهشت

عبیر ملایک در آن می سرشت

 

بده تا بخوری در آتش کنم

مشام خرد تا ابد خوش کنم

 

بده ساقی آن می که شاهی دهد

به پاکی او دل گواهی دهد

 

می‌ام ده مگر گردم از عیب پاک

بر آرم به عشرت سری زین مغاک

 

چو شد باغ روحانیان مسکنم

در اینجا چرا تخته‌بند تنم

 

شرابم ده و روی دولت ببین

خرابم کن و گنج حکمت ببین

 

من آنم که چون جام گیرم به دست

ببینم در آن آینه هر چه هست

 

به مستی دم پادشاهی زنم

دم خسروی در گدایی زنم

 

به مستی توان در اسرار سفت

که در بیخودی راز نتوان نهفت

 

که (حافظ) چو مستانه سازد سرود

ز چرخش دهد زهره آواز رود

 

مغنی کجایی به گلبانگ رود

به یاد آور آن خسروانی سرود

 

روان بزرگان ز خود شاد کن

ز پرویز و از باربد یاد کن

 

مغنی از آن پرده نقشی بیار

ببین تا چه گفت از درون پرده‌دار

 

چنان برکش آواز خنیاگری

که ناهید چنگی به رقص آوری

 

رهی زن که صوفی به حالت رود

به مستی وصلش حوالت رود

 

مغنی دف و چنگ را ساز ده

به آیین خوش نغمه آواز ده

 

فریب جهان قصهٔ روشن است

ببین تا چه زاید شب آبستن است

 

مغنی ملولم دوتایی بزن

به یکتایی او که تایی بزن

 

همی‌بینم از دور گردون شگفت

ندانم که را خاک خواهد گرفت

 

دگر رند مغ آتشی میزند

ندانم چراغ که بر می‌کند

 

در این خونفشان عرصهٔ رستخیز

تو خون صراحی و ساغر بریز

 

به مستان نوید سرودی فرست

به یاران رفته درودی فرست

 

حافظ شیرازی

غزل 2550

غزل

 

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد

مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد

 

راه دهید یار را آن مه ده چهار را

کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد

 

چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان

عنبر و مشک می‌دمد سنجق یار می‌رسد

 

رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد

غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد

 

تیر روانه می‌رود سوی نشانه می‌رود

ما چه نشسته‌ایم پس شه ز شکار می‌رسد

 

باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند

سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد

 

خلوتیان آسمان تا چه شراب می‌خورند

روح خراب و مست شد عقل خمار می‌رسد

 

چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما

زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار می‌رسد

 

 مولوی

غزل 2481

غزل

 

تا دیده به دیدار تو دلدار گشودم

خمار بُدم دیده به خمّار گشودم

 

در کنز خفی درّ خفی بودم و هستم

هر چند برون آمده و بار گشودم

 

باری که همه عشق و همه عشق و همه عشق

با نام توأم لعل گهر بار گشودم

 

بودم ثمری در شجر آل محمّد(ص)

تا غنچه زدم رونق بازار گشودم

 

بیمار بُدم نرگس بیمار تو بینم

با مرحمتی نرگس بیمار گشودم

 

ای نرگس بیمار تو بیماری نرگس

زان نرگس بیمار به دیدار گشودم

 

ای دیدۀ من دیدۀ تو دیدۀ دیدم

دیده ز همه بستم و بر یار گشودم

 

وی دیدۀ دید همۀ دیدۀ عالم

دیدار به دیدار تو بیدار گشودم

 

صد جلوه عیان گشت مرا در خم زلفت

تا حلقه ایی از طرّۀ طرّار گشودم

 

دوشم بنمودی همه اسرار خفی را

تا مصحف عشقت به دل زار گشودم

 

صد نکتۀ مخفی بلا گشت عیانم

از لطف تو تا دفتر اسرار گشودم

 

تیری ز بلا آمد و بنشست جبینم

بر تیر بلا صحفۀ رخسار گشودم

 

در زیر عمود عدن برین گشت هویدا

زین نکته دو صد باب به احرار گشودم

 

جانا تو حسینی تو خدائی که خدا را

دیدم به تو تا دیدۀ خونبار گشودم

 

گفتا که حسینم نه خدایم نه جدایم

من پرده ای از عارض گلنار گشودم

 

این دیدن تو زحمت یک عمر تو بوده

هر چند تو را جادۀ هموار گشودم

 

تو آنچه به من بینی و دیدی بتو دیدم

تو بر من و من بر تو رخ یار گشودم

 

تنها نه توئی محرم اسرار من و تو

بر زینب کبری ز تو بسیار گشودم

 

شبگیر چه خوش پردۀ پندار دریدی

روزی که تو را پردۀ پندار گشودم

 

استاد شبگیر

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 2475

غزل

 

دادم مقام پاک و ستادم حضیض خاک

خاکم به سر نه سود من و نی زیان من

 

گوش از طنین خرمگسانم صدا گرفت

ای کاش بود منزل عنقا مکان من

 

در ظلمت سکندرم، ای کاش خضر بخت

زی بارگاه شاه کشیدی عنان من

 

شاهنشه سریر ولایت که از ازل

با مهر او سرشسته گل خاندان من

 

روحانیان به تحفه برند از دمم عبیر

هر دم که نام او گذرد بر زبان من

 

در سایه وی ایمنم از دیو خیره سر

کز پاس اوست جوشن و برگستوان من

 

جز صوت او صدای دگر در طوی نبود

با این نوا پر است رگ و استخوان من

 

دانی که ترجمان هویت لسان اوست

گو مدعی ز نخ نزند بر هوان من

 

طغرا نگار دفتر ابداع دست توست

ای واقف از عقیده سر و علان من

 

خصم ار کند مخاصمه با من در این حدیث

این گوی این چمانه و این صولجان من

 

تو دست ایزدی و جهان دستکار تو

منت خدای را که ادا شد ضمان من

 

معذورم ار نفس ز مدیحت فرو کشم

ای برتر از خیال و قیاس و گمان من

 

ترسم که گر به اوج ثنایت قدم نهم

آتش فتد به شهپر نطق و بیان من

 

گیرم که چون معانی وصفت ادا کنم

روح القدس سخن کند اندر دهان من

 

اوراق نه سپهر بود صفحه نگار

از شاخ سدره خامه طرازد بنان من

 

رضوان ز حوض کوثرم آرد همی مداد

آید دبیر راد فلک ترجمان من

 

با این همه حکایت مور است و کیل بحر

ای خاک بر من و این داستان من

 

قافی که از حضیض وی عنقا پر افکند

تا خود کجا رسد مگس پرفشان من

 

خوشتر که ناقه سخن از عجز پی کنم

کاین راه نیست در خور توش و توان من

 

شاها مرا به خاک درت رخصتی فرست

کافسرده نک ز باد خزان گلستان من

 

تا بار دیگری مگر از دستبوس خویش

لطفت روان تازه دمد، بر روان من

 

بالله ز پرنیان و حریر بهشت به

خاک درت حریر من و پرنیان من

 

آن ذره ای که خلق نیارند در حساب

از خوان قسمتت بود آن ذره آن من

 

لیکن سزد که باج ستانم ز آفتاب

گر شهپر همات بود سایه بان من

 

نامی ز خود ستائبم ار بر زبان گذشت

توقیر نام توست ز توقیر شان من

 

ز اصحاب کهف شد چو سگی نامور، چرا

زافلاک نگذرد ز تو نام و نشان من؟

 

آخر نه خود ز روی عنایت مرا به خواب

گفتی که (نیر) است سگ آستان من

 

تن را رخ ار زلوث معاصی بود سیاه

جان پر هوای توست، ببخشا به جان من

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 2421

غزل

 

پیرم وگاهی دلم یادجوانی میکند

بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند

 

همتم تامیرودسازغزل گیرد به دست

طاقتم اظهارعجزوناتوانی میکند

 

بلبلی درسینه مینالدهنوزم کاین چمن

باخزان هم آشتی وگل فشانی میکند

 

مابه داغ عشق بازیانشستیم وهنوز

چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند

 

نای ماخاموش ولی این زهره ی شیطان هنوز

باهمان شور و نوا داردشبانی میکند

 

سالهاشد رفته دمسازم زدست اماهنوز

در درونم زنده است و زندگانی میکند

 

باهمه نسیان توگویی کزپی آزارمن

خاطرم باخاطرات خود تبانی میکند

 

بی ثمرهرساله در فکر بهارانم ولی

چون بهاران میرسدبامن خزانی میکند

 

طفل بودم دزدکی پیرو علیلم ساختن

آنچه گردون میکندبامانهانی میکند

 

شهریاراگو دل ازمامهربانان نشکنید

ورنه قاضی درقضانامهربانی میکند

 

استاد شهریار

زیبایی عشق 2418

زیبایی عشق

 

عشق   یعنی   مشکلی   آسان   کنی

دردی  از   در مانده ای   درمان  کنی.

 

در  میان  این  همه  غوغا  و  شر

عشق  یعنی  کاهش  رنج   بشر

 

عشق  یعنی  گل  به جای  خار  باش

پل  به جای   این  همه   دیوار   باش

 

عشق  یعنی  تشنه ای  خود  نیز  اگر

واگذاری    اب   را  ،  بر    تشنه  تر 

 

عشق  یعنی  دشت  گ  ل کاری  شده

در  کویری   چشمه ای   جاری   شده

 

عشق  یعنی  ترش  را  شیرین  کنی

عشق  یعنی  نیش را  نوشین  کنی

 

هر کجا  عشق  آید  و  ساکن  شود

هر  چه   نا ممکن   بود ، ممکن  شود

غزل 2335

غزل

 

گفت ای یاران زمان آن رسید

کان سر مکتوم او گردد پدید

 

جمله برخیزید تا بیرون رویم

تا بر آن سر نهان واقف شویم

 

در فلان صحرا درختی هست زفت

شاخهااش انبه و بسیار و چفت

 

سخت راسخ خیمه‌گاه و میخ او

بوی خون می‌آیدم از بیخ او

 

خون شدست اندر بن آن خوش درخت

خواجه راکشتست این منحوس‌بخت

 

تا کنون حلم خدا پوشید آن

آخر از ناشکری آن قلتبان

 

که عیال خواجه را روزی ندید

نه بنوروز و نه موسمهای عید

 

بی‌نوایان را به یک لقمه نجست

یاد ناورد او ز حقهای نخست

 

تا کنون از بهر یک گاو این لعین

می‌زند فرزند او را در زمین

 

او بخود برداشت پرده از گناه

ورنه می‌پوشید جرمش را اله

 

کافر و فاسق درین دور گزند

پرده خود را بخود بر می‌درند

 

ظلم مستورست در اسرار جان

می‌نهد ظالم بپیش مردمان

 

که ببینیدم که دارم شاخها

گاو دوزخ را ببینید از ملا

 

مولانا

غزل 2209

غزل

 

اشک چشم و خون دلها گشته حَل پشت غزل

با چنین حالی ، شدم ضرب المثل پشت غزل

 

تلخ شد کامم از این ناکامی و درماندگی

بهر شیرین کردنش خوردم عسل پشت غزل

 

لرزه افکنده به جانم ، این قلم لرزانی ام

دیده ام با چشم خیسم یک گُسَل پشت غزل

 

کربلایی ها همه عازم شدند و ... کار من ...

هی بداهه در بداهه ، هی غزل پشت غزل

 

همنواهایم زیادند و همه جامانده اند

صف کشیده اشکهای یک محل پشت غزل

 

بهترین کاری که میدانی ، تو در حقم بکن

سر دهم "حی علی خیر العمل" پشت غزل

 

این تو هستی در کنار شعرهایم یا حسین !!

آخ ، می چسبد خدایی یک بغل پشت غزل

 

گر مشیّت این شده که جا بمانم از حرم ...

سرنوشتم را رقم زن با اجل پشت غزل

ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﻧﯽ 2133

ﺑﺸﻨـــﻮ ﺍﺯ ﻧﯽ

 

ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﻧﯽ ﭼﻮﻥ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ

ﻇﻬﺮ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ

 

ﻧﯽ ﺳﯿﻪ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ

ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺷﺮﺡ ﮐﺮﺑﻼ 

 

ﺳﻮﺯﻫﺎ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﻣﺴﺎﺯ ﺷﺪ

ﺗﺎ ﮐﻪ ﺷﺮﺡ ﻗﺼﻪ ﺍﺵ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ 

 

ﻗﺼﻪ ﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ

ﺭﻗﺺ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺯﯾﺮ ﺳﻢ ﺍﺳﺐ ﻫﺎ

 

ﮐﺮﺑﻼﯾﯽ ﭘﺮ ﺯ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺍﻟﺘﻬﺎﺏ

ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﺗﺸﻨﻪ ﺑﻬﺮﺁﺏ

 

ﺍﺻﻐﺮﺵ ﺩﺭ ﺗﺸﻨﻪ ﮐﺎﻣﯽ ﺳﻮﺧﺘﻦ

ﺗﯿﺮﻧﺎﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻪ ﺣﻠﻘﺶ ﺩﻭﺧﺘﻦ

 

ﺯﯾﻨﺒﺶ ﺑﺎ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ

ﺧﯿﻤﻪ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺍﺗﺶ ﮐﯿﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ

 

ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻃﺮﻑ ﺑﺎ ﺍﻇﻄﺮﺍﺏ

ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺻﺒﺮ ﻭ ﺗﺎﺏ 

 

ﻗﺼﻪ ﯼ ﻣﺮﺩﯼّّ ﻋﺒّﺎﺱِ ﺩﻟﯿﺮ

ﺧﺸﮏ ﻟﺐ،ﺑﺎﻣَﺸﮏ ﺧﺎﻟﯽ ﺯﯾﺮِ ﺗﯿﻎ

 

ﺁﻥ ﻋﻠﯽ ﺍﮐﺒﺮ ﺟﻮﺍﻥِ ﺳﺒﺰ ﭘﻮﺵ

ﺳﺮﺥ ﻟﺐ ﺟﺎﻡ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ ﻧﻮﺵ 

 

ﺩﺳﺘﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﺁﻝِ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺭﻭﺍﻥ

ﺳﻮﯼ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﯽ ﺍﻣﺎﻥ

 

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺁﻫﻨﮓِ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﺎﺯ ﺷﺪ

ﻗﺼﻪ ﯼ ﺯﯾﻨﺐ ﺑﻪ ﺷﺎﻡ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ

 

ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﻓﺮﯾﺎﺩِ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺯﻧﺪ

ﮐﺎﺥِ ﻇﻠﻢ ﻭ ﺟﻮﺭ ﻭ ﮐﯿﻨﻪ ﺑَﺮ ‌ﮐَﻨَﺪ

 

ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺯﺑﺎﻥِ ﺁﺗﺸﯿﻦ

ﻟﺮﺯﻩ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻪ ﺟﺎﻥِ ﺍﻫﻞِ ﮐﯿﻦ

 

ﺑﻌﺪ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺟﺎﻧﺎ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﻫﻤﭽﻮ ﺯﯾﻨﺐ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ

 

ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﻧﯽ ﻗﺼﻪ ﯼ ﮐﺮﺑﺒﻼ

ﺭﺃﺱ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺑﺮ ﻓﺮﺍﺯ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ

غزل 2129

غزل

 

سوکیمی چشمهٔ طبعیمدن اولور جاری غزل

اوره‌گیمدن آپاریر درد دل زاری غزل

 

واردی هردرده دوا، اولسا اگرنسخه یازان

عاشقین غصّه‌سینون نسخه‌سیدور آری غزل

 

غزل عاشق سوزو  یانمیش اوره‌گین نغمه‌سی‌دیر

ارزشی‌یوخدو‌سیزیلداتماسا گر تاری غزل

 

مِیِ معنانی ایچیب، مست اولوب اعجازینی گور

اوخو قوی صبح ائله‌سین فوری شب تاری غزل

 

عشق فرهنگی تغزّلده تجلی ائلیوب

شعرگنجینه ‌دیر اما  دُرِ شهواری  غزل

 

یادجانانیله جان دام بلادن قورتار

دار وصل ایْلَدی منصوره نئجه داری غزل ؟

 

سوزو ساز اولسا غزلده بیلیرم مثل طبیب

جان وئرنده باشیم اوسته گَتیرر یاری غزل

 

عشقوون قدرتی(انور) گر اولا عرفانی

مژه‌وی خامه ائدرسن،در ودیواری غزل

 

مرحوم استاد حاج انور اردبیلی

غزل 2099

غزل

 

ای صافی روشن گهر، ای گوهر صافی روان‌

سیاله چون جانی به تن آئینه چون جسمی به جان

 

گه گوهر الماس‌ گون، گه رام هستی گه حرون

‌گه از درون، گه از برون، ذرّات را بخشی توان

 

باغ و ریاحین از تو خوش، سوری و نسرین از تو خوش

‌آن از تو خوش، این از تو خوش، آن را توان این را روان

 

آویزۀ گوش فلک، آمیزۀ روح سمک

‌محتاج فیضت یک به یک، افلاک و خاک و انس و جان

 

هم از تو نزهت در چمن، هم از تو خرّم نسترن

‌قوتی به رگهای سمن، خونی به عرق ارغوان

 

سرسبزی صحرا ز تو، سرشاری دریا ز تو

هر جلوه در هر جا ز تو، گر آشکار و گر نهان

 

سرو از تو در بالندگی، ابر از تو در بارندگی‌

هر جا نشان از زندگی، گردیده از نامت عیان

 

ای آب، ای اکسیر جان، ای قُوت سیّال و روان

‌از هستِ تو هستِ جهان، از بودِ تو بودِ مکان

 

ای #آب، ای طبعت صفا، ای هر لبی را آشنا

چون شد، شدی در کربلا، بیگانه با لب تشنگان؟

 

آنگه که هر طفلی لبش، پژمرده چون گل از عطش

‌بودی تو در آن کشمکش در دشت و در صحرا، روان

 

نار عطش سور، آن شرر، اطفال را، زد بر جگر

اما تو اندر دشت و در، سیّاله بودی هر کران

 

اصغر چنان گلبرگ ‌تر، بی ‌شیر مادر خون جگر

چون برگ گل اندر شرر، سوزان به فریاد و فغان

 

ششماهه طفل تشنه لب، از تشنه کامی در تعب‌

با هر نظر کردی طلب، آبی ز مادر بی ‌زبان

 

عابد دگر گفتار بس، در سینه آتش شد نفس

‌آبی نداد آن روز کس، جز تیر بر آن ناتوان

 

استاد عابد تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 2089

غزل

 

تا بود خون جگر خوان جهان اینهمه نیست

غم جان گر نخورد کس غم نان اینهمه نیست

 

دیده بگشا که همه دیدن جانان غرض است

دل اگر بنده ی او دادن جان اینهمه نیست

 

دگران دشمن و دامند تو تا دم باقی است

دوست را باش که یاد دگران اینهمه نیست

 

گو میا سرزده ای شمع به خلوتگاه راز

شاهد من که ز دل تا به زبان اینهمه نیست

 

می توان بخت جوان داشتن و دانش پیر

طفل من فاصله ی پیر و جوان اینهمه نیست

 

شهسوارا برکابی که دهد توسن بخت

نزنی پای که در دست عنان اینهمه نیست

 

دیو خفته است زمین ، بر سر و رویش ندوی

کز لب دوخته تا چاک دهان اینهمه نیست

 

همتی کن که به هر باد و دم از رو نروی

پشّه گر پیله کند پیل دمان اینهمه نیست

 

مرد آنست که با پای خود آید به مزار

ورنه بر دوش کسی بار گران اینهمه نیست

 

کدخدا گر سر پاس گله دارد از گرگ

آش و دوغاب سگ و مزد شبان اینهمه نیست

 

گفتم این لاله سزد تاج بهارش خوانی

باغبان گفت به تاراج خزان اینهمه نیست

 

از گدا پرس که تابوت شهش گفت به گوش

مهلت تاج زر و تخت روان اینهمه نیست

 

گر من از مویه شدم مویی و رفتم ز میان

به فدای تو که ای موی میان اینهمه نیست

 

شهریارا هوس نام ، نشان خامی است

پیش ما سوختگان نام و نشان اینهمه نیست

 

 استاد شهریار

غزل 1980

غزل

 

عمر دنيا به سر آمد كه صبا مي ميرد

ورنه آتشكده ي عشق كجا مي ميرد

 

صبر كردم به همه داغ عزيزان يا رب

اين صبوري نتوانم كه صبا مي ميرد

 

غسلش از اشك دهيد و كفن از آب كنيد

اين عزيزي است كه با وي دل ما مي ميرد

 

به غم انگيز ترين نوحه بنالي اي دل

كه دل انگيز ترين نغمه سرا مي ميرد

 

دگر آوازه ي بلقيس و سليمان هيهات

هد هد خوش خبر شهر سبا مي ميرد

 

شمع دلها همه گو اشك شو از ديده بريز

كاخرين كوكبه ي ذوق و صفا مي ميرد

 

خود در آفاق مگر چشم خدابيني نيست

كاين همه مظهر آيات خدا مي ميرد

 

هر كجا درد و غمي هست بميرد به دوا

اين چه دردي است خدايا كه دوا مي ميرد

 

قدما زنده بدو بود خدا را ياران

هم صبا مي رود و هم قدما مي ميرد

غزل 1976

غزل

 

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است

 

گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

 

در مذهب ما باده حلال است ولیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

 

گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است

چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

 

در مجلس ما عطر میامیز که ما را

هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است

 

از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر

زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است

 

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا کوی خرابات مقام است

 

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است

وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

 

میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز

وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است

 

با محتسبم عیب مگویید که او نیز

پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است

 

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی

کایام گل و یاسمن و عید صیام است

غزل 1907

غزل

« کاروان بی خبر »

 

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست

با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست

 

کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر

این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست

 

ماه من نیست در این قافله راهش ندهید

کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست

 

ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است

مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست

 

تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است

خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست

 

خواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز

باری این مژده که چاهی بسر راهش نیست

 

شهریارا عقب قافله کوی امید

گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست

 

استاد شهریار

غزل 1861

غزل 

 

يک شبي مجنون نمازش را شکست

بي وضو در کوچه ليلا نشست

 

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

 

سجده اي زد بر لب درگاه او

پُر ز ليلا شد دل پر آه او

 

گفت يا رب از چه خوارم کرده اي

بر صليب عشق دارم کرده اي

 

جام ليلا را به دستم داده اي

وندر اين بازي شکستم داده اي

 

نيشتر عشقش به جانم مي زني

دردم از ليلاست آنم مي زني

 

خسته ام زين عشق،دل خونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

 

مرد اين بازيچه ديگر نيستم

اين تو و ليلاي تو... من نيستم

 

گفت اي ديوانه ليلايت منم

در رگ پنهان و پيدايت منم

 

سالها با جور ليلا ساختي

من کنارت بودم و نشناختي

 

عشق ليلا در دلت انداختم

صد قمار عشق يکجا باختم

 

کردمت آواره صحرا نشد

گفتم عا قل مي شوي اما نشد

 

سوختم در حسرت يک يا ربت

غير ليلا بر نيامد از لبت

 

روز و شب او را صدا کردي ولي

ديدم امشب با مني گفتم بلي

 

مطمئن بودم به من سر مي زني

در حريم خانه ام در مي زني

 

حال اين ليلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بي قرارت کرده بود

 

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو ليلا کشته در راهت کنم

غزل 1856

غزل

 

چو باده نرگس مستت، بهانه داد به دستم

سبوی هوش به سنگ گران عشق شکستم

 

به یاد ساقی کوثر، شدم به بزم تو سقّا

ز شوق بی خبر از خویش و، از ولای تو مستم

 

شدست خانه ی در بست دل، حریم خیالت

که باب چشم امیدم به روی غیر تو، بستم

 

چو شمع بر لب ساحل، اگر چه پای بر آبم

ولی به یاد تو سوزان، ز پای تا به سرستم

 

نمی رسی به لبانم، اگر چه تشنه ام ای آب

که سربلند چو کوهم، نه پیش پای تو پستم

 

مگیر آتشم از دل، که ابروی من این است

مکن ذلیل چو خاکم، نه من هوای پرستم

 

لوای فتح من از آن در اهتزار بماند

که در هوای تو ای گل، دمی ز پا ننشستم

 

چو میوه داد فراوان، درخت بشکند از بار

ثمر چو داد نهالم، چه غم اگر چه شکستم

 

دو دست من ثمرم بود و پیش پای تو افتاد

خجل ز هدیه ی ناقابلم به پیش تو هستم

 

گرفته دست نیازم همیشه دامنت ای شاه

ز پا فتاده ام اکنون بیا بگیر تو دستم

 

"حسان"، اگر دهدت می، بگیر از کف ساقی

که من ز رطل گرانش ز هست و نیست برستم

 

حبیب چایچیان(حسان)

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 1840

غزل

 

از چشمه‌سار عرفان هركس وضو ندارد

در سجده‌گاه عشقت آبی به رو ندارد

 

گر نیست آشنایت سرگشته ولایت

دل نیست دل به جانت جان میل او ندارد

 

شب تا سحر نخفتم با ماه راز گفتم

چشمم به دور هجران با خواب خو ندارد

 

از اشك پروراندم در دل گل خیالت

این آب را طبیعت در هیچ جو ندارد

 

با گل، گل خیالت تا روبرو نمودم

گل شد خجل كه با تو او رنگ و بو ندارد

 

از یك نگاه چشمت مستند عاشقانت

ساقی نگر كه در كف جام و سبو ندارد

 

هر كس كند حدیثی از دلبری ولیكن

جز با خیال رویت دل گفتگو ندارد

 

جویند عاشقانت از هر دری نشانت

هستی تو در دل من این جستجو ندارد

 

رو تافتی ز گلشن با سرو گفت سوسن

از پشت سر ببینش «گل پشت و رو» ندارد

 

در سینه محبان بس رازها نهفته است

عشق است این، كه گوید راز مگو ندارد

 

هر ذره از وجودم نالد ز درد هجران

این ناله‌های سوزان نی در گلو ندارد

 

خورشید هر سحرگه آید به پای بوسی

مه نیز در شب آید كاو روز، رو ندارد

 

دردی كه از تو آید هرگز دوا نخواهد

زخمی كه از تو باشد میل رفو ندارد

 

گردون شبیه حسنت در شش جهت نیابد

گیتی مثال رویت در چارسو ندارد

 

گر نیستی تو جانان جان دلبری نجوید

ور نیست شوق وصلت دل آرزو ندارد

 

دلداده جمالت دیدار گل نخواهد

زیباست گل و لیكن آن روی و مو ندارد

 

هر چند نغمه خوان شد دورش به سر نیامد

دل در محیط عشقت اقبال قو ندارد

 

محرم نه در حریمت ای كعبه ی حقیقت

از چشمه ی بصیرت هر كس وضو ندارد

 

گوی سبق ز «عابد» خواهد رقیب بردن

خالی است عرصه امّا چوگان و گو ندارد

 

مرحوم استاد محمد عابد تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 1833

غزل

 

دوز باخون روبهی تحسینیله شیر ایلمیون

ارذل  انسانلاری  عالمده  امیر  ایلمیون

 

خواهش نفسوزه عجز ایتمیون آزاده اولون

روحوزی  دام  نیازوزده  اسیر  ایلمیون

 

پند آلون پاکترین مرد جهان مولادن

اگمیون ارذله باش فاسقی پیر ایلمیون

 

متن قرآندی کی مثلی اولا بيلمز حقون

عبدي معبوده خیالوزده نظیر ایلمیون

 

آییلون قوشمیون آلچاقلارا هرگز اوجانی

فکری  اعلالری  عالمده  حقیر  ایلمیون

 

فاش ايدون سروزی ستارالعیوبین یوزونه

اوزوزی خوار ایلیوب خلقی خبیر ایلمیون

 

سعی ايدون صاف دیون سوزلروزی بير بيروزه

آرادا شخص سخن چینی سفیر ایلمیون

 

نور  ایمانیله  جلوه  یارادون  قلبوزده

معصیتله  اوزوزی  تیره  ضمیر ایلمیون

 

سعی ايدون خیر عملوز  اللها خاطر اولسون

علموزی  ثروتوزی  گوزلره  تیر ایلمیون

 

سینوزون گلشنین ایمانیله آباد ایلیون

صرصر  کبریله  مانند  کویر ایلمیون

 

سیزی ایمان قنادی عرش برينه یتورر

قصد معراج ایلیون غصب سریر ایلمیون

 

قلب آگاهیله  اندیشه وزی  اصلاح ایلیون

معصیتدن قییدون گونده کثیر ایلمیون

 

راه آسان سیزه اسلام اصیلین یولودی

یتیرر مقصده تغییر مسیر ایلمیون

 

نچه ایللردی دییور  شعر  دیلیله (هادی)

اوزوزی هیچ کیمه عالمده اجیر ایلمیون

غزل 1814

غزل 

 

نگار مهوشیم قوخماز منیم تاثیر آهیمدن

ترحم ایلدی لطفا اوزی گیچدی گناهیمدن

 

اگر مین دفعه دوغرانسا وجودیم تیر و خنجرله

گیدنمم اوزگیه داده سوا اوز دادخواهیمدن

 

جفا و جور چکماق فخردور بیز گونه عشاقه

منیم اوزگه سراغیم واردی اوز بخت سیاهیمدن

 

منیم غملی گونومده بیر جه گوز یاشی پناهیمدور

کدورت خاکی آز قالموش ال اوزدورسون پناهیمدن

 

نه قدری غم چکم غم قورتولوب محنت تمام اولماز

نه چون غصه گوگردیر دست غیبی خاک راهیمدن

 

بوشالدی غصه دن یعقوبون آخر بیت الاحزانی

ولی چکمز ایاق غم حشره تک بو حزنگاهیمدن

 

اورکدن ایتمرم شکوه گوزیمدن یتدی بو آتش

بو آخر حالیمی ضبط ایلدیم اول نگاهیمدن

 

ثبوت عشقه «صافی» شاهدیم وار اشک چشمیم تک

گینه اثباته یتمز بیله بیر ثابت گواهیمدن

 

از اشعار چاپ نشده مرحوم صافی تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 1802

غزل

 

دلبریم پابند اولوب بیر دلبر شیرین دله

اوزگه عالمدور بو عالم عاشق اولموش گل گله

 

اشک دریاسینده غرق اولدوم سینان کشتی کیمی

آچ طناب زلفوی چک بو غریقی ساحله

 

جلوه حسنون منی دلدن سالور دیداریده

گل اگر چه جلوه سینن دل ورور هر بلبله

 

عقل معیار بلادور فهم میزان ملال

بو کشاکشده نءجه دیوانه گولمز عاقله ؟

 

شوق رخسارونله دل زنجیر زلفه بند اولوب

ماهتاب اولسا دل شبده یول ایلر قافله

 

کودک دل آختارور لعل رطیبونن رطب

خوشدی یتسین نخل حسنونن مرادی حاصله

 

اشک چشمیم هجریده راز دلی فاش ایلدی

شهرت حسنون کیمی دوشدی آدیم دلدن دله

 

بیر نفسدور فرصت گل نوبهار عمرده

ای خزان ابری آماندور آعلاما قوی بیر گوله

 

سید تاجیله عطاری گجه مهمانیدی

بو غزل تنظیم اولاندا عابد شیرین دله

 

 استاد عابد

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 1801

غزل

 

گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب

جان به لب آمده از درد خدا را دریاب

 

اگر از دولت وصل تو مرا نیست نصیب

گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب

 

به امیدی به سر کوی تو روی آوردیم

شهریارا ! به د ر خویش گدا را دریاب

 

دل ما را به شب هجر فروغی بفرست

شبرو وادی اندوه و بلا را دریاب

 

سنگها می خورم ازدست جنون دل خویش

من  دیوانه انگشت نما را دریاب

 

به وفاداری تو شهره شهرم ای دوست

ز وفا معتکف کوی وفا را دریاب

 

سالها رفت که از جام محبت مستم

من دردی کش صهبای ولا را دریاب

 

کاروان رفت ومن ازهمسفران دورم دور

من از قافله شوق جدا را دریاب

 

راه باریک وبسی پر خطروتاریک است

سببی ساز و دراین مهلکه ما را دریاب

 

تا دلم بار غم عشق به منزل فکند

شهسوارا ! من افتاده ز پا را دریاب

 

تا فغان دل غمد یده ما را شنوی

نا زنینا ! سحر ی با د صبا را دریاب

 

دوش رویای لب نوش تو با من می گفت

کا ی شهید غم من ! آ ب بقا را دریاب

 

سوی پروانه نظر کن که دعا گوی تو باد

گنه آلوده خود را به مدارا دریاب

 

محمد علی مجاهدی (پروانه)

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 1761

غزل

 

نقصان یتیشر عهدیله پیمانه دانشسام

آگاه اولاجاق سرّیمه بیگانه دانشسام

 

رحمه گلی یاریم گلوب احوالیمی گورسه

گوگلون آلارام باخسا طبیبانه دانشسام

 

مخمور ایده لی گوشهٔ میخانه ده قالّام

جنت اولاجاق یاریله میخانه دانشسام

 

یارین سوزی دوشسه یانارام دینمرم اصلا

ریشخند ایدر اغیار یانا یانه دانشسام

 

دردی چکرم چون باشیم اوستونددی جانان

قورخوم بودی مندن چکیله یانه دانشسام

 

علت اودی کی بیله سکوت ایلمیشم من

مندن سنار اول گوهر دردانه دانشسام

 

اعضای بدن یالواری هر گون دیله منده

گوزدن دوشرم بیر پارا افسانه دانشسام

 

یعقوبی سنه امر ایلیوبلر دانش،هرگز

فکر ایلمه مردم گله جاق جانه دانشسام

 

حاج حسن یعقوبی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 1668

غزل

 

مردان خدا پرده ي پندار دريدند

يعني همه جا غير خدا يار نديدند

 

هر دست که دادند همان دست گرفتند

هر نکته که گفتند همان نکته شنيدند

 

يک طايفه را بهر مکافات سرشتند

يک سلسله را بهر ملاقات گزيدند

 

یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند

یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند

 

جمعي به در پير خرابات خرابند

قومي به بر شيخ مناجات مريدند

 

يک جمع نکوشيده رسيدند به مقصد

يک قوم دويدند و به مقصد نرسيدند

 

فرياد که در رهگذر آدم خاکي

بس دانه فشاندند و بسي دام تنيدند

 

همت طلب از باطن پيران سحرخيز

زيرا که يکي را ز دو عالم طلبيدند

 

زنهار مزن دست به دامان گروهي

کز حق ببريدند و به باطل گرويدند

 

چون خلق در آيند به بازار حقيقت

ترسم نفروشند متاعي که خريدند

 

کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است

کاین جامه به اندازه هر کس نبریدند

 

مرغان نظرباز سبک سير فروغي

از دامگه خاک بر افلاک پريدند

 

فروغی بسطامی

غزل 1653

غزل

 

باز از میخانه دل بویی شنید

گوشش از مستان هیاهویی شنید

 

دوستان را رفت ذکر از دوستان

پیل را یاد آمد از هندوستان

 

ای صبا، ای عندلیب کوی عشق

ای تو طوطیّ حقیقتگوی عشق

 

ای هُمای سِدرِه و طوبی‌نشین

ای بساط قرب را روح‌الأمین

 

ای به فرق عارفان کرده گذار

ای به چشم پاک بینان رهسپار

 

رو به سوی کوی اصحاب کریم

باش طائف اندر آن والا حریم

 

در گشودندت گر اخوان از وفا

راه اگر جستی در آن دارالصفا،

 

شو در آن دارالصفا رَطبُ اللّسان

همطریقان را سلام از من رسان

 

خاصه، آن بزم محبّان را حبیب

گلشن اهل صفا را عندلیب

 

اصفهان را عندلیب گلشن اوست

در اخوّت گشته مخصوص من اوست

 

گوی ای جنّت به جستجویتان

تشنه لب کوثر به خاک کویتان

 

دستی این دستِ ز کار افتاده را

همّتی این یار بار افتاده را

 

تا که بر منزل رساند بار را

پُر کند (گنجینه‌الأسرار) را

 

شوری اندر زمرة ‌ناس آورم

در میان، ذکری ز عبّاس آورم

 

نیست صاحب همّتی در نشأتین

همقدم عبّاس را، بعد از حسین

 

در هواداری آن شاهِ اَلَست

جمله را یک دست بود، او را دو دست!

 

عمان سامانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 1625

غزل

 

گر رود دیده و عقل و خرد و جان، تو مرو!

که مرا دیدن تو بهتر از ایشان، تو مرو!

 

آفتاب و فلک اندر کنف سایه ی توست

گر رود این فلک و اختر تابان، تو مرو!

 

ای که درّ سخنت صاف تر از طبع لطیف

گر رود صِفْوَتِ اين طبع سخن دان،تو مرو!

 

اهل ایمان همه در خوف دم خاتمتند

خوفم از رفتن توست، ای شه ایمان تو مرو!

 

تو مرو، گر بروی، جان مرا با خود بر

ور مرا می نبری با خود از این خوان تو مرو!

 

با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است

در خزان گر برود رونق بستان، تو مرو!

 

هجر خویشم منما ، هجر تو بس سنگدل است

ای شده لعل ز تو سنگ بدخشان، تو مرو!

 

کی بُوَد ذره که گوید : تو مرو ای خورشید

کی بود بنده که گوید به تو سلطان:تو مرو!

 

لیک تو آب حیاتی ، همه خلقان ماهی

از کمال کرم و رحمت و احسان تو مرو!

 

هست طومار دل من به درازیِ ابد

بر نوشته ز سرش تا سوی پایان، تو مرو!

 

گر نترسم ز ملال تو، بخوانم صد بیت

که ز صد بهتر و از هجده هزاران تو مرو!

 

جلال الدین

غزل 1602

غزل

 

جانا بیر عمر سایه وه من دالدالانمشام

پروانه مثلی شمع فراقوندا یانمشام

 

یاتدیم خیالویله گئجه گل یوزون گوروب

تئز دیسگینیب یوخودان هراسان اویانموشام

 

گوردوم اوزومی یالقوز او غم گوشه سیندیم

صبحه کیمی سرشک غمیله بویانموشام

 

باشیم اولوبدی غم دیزیمین مونسی مدام

عاشق گرک فراقه دوزه ایندی قانموشام

 

غم بوته سینده زر کیمی ذوب اولدی جسم و جان

راه وفای عشقیده جاندان اوسانموشام

 

ترک ایلیوب گئدیب منی چولدن چوله سالوب

دوشدوم دالینجا سایه مثالی دولانموشام

 

گله بیر اَرخه سو،وار امیدیم گینه گله

صبر ائتمیشم او علَّته داغ تک دایانموشام

 

قالمور او قدری هجریوه طاقت ترحم ائت

یوخدور دوزوم فراقیوه جانه دایانموشام

 

یعقوبیم جفای زمانه یوروب منی

خمِّ بلاده رنگ به رنگه بویانموشام

 

حاج حسن یعقوبی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

عزل 1537

عزل

 

روی خدا ز هر سو بر ماست آشکارا

کو دیده‌ی خدا بین تا بنگرد خدا را

 

آن آفتاب هستی از بسکه آشکار است

از چشم خلق مخفی است با روی آشکارا

 

ما را سوای دلدار در چشم دل نباشد

تا چشم دل بدوزیم دیدار ما سوارا

 

کس را بقا نبوده است پیش وجود مطلق

تا بر وجود باقی حاصل کند فنا را

 

ما را فروغ هستی از خویشتن نباشد

ای آفتاب هستی هستی بود شما را

 

امید عفو او بود سر خطای آدم

پرورده نور عفوش در بندگان خطا را

 

قبل از وجود ما را بخشیده فیض هستی

فرموده استجابت پیش ازدعا دعا را

 

تا بر صفاتش آید اسم غنی محقق

بر در گه غنایش محتاج کرده ما را

 

در ساحت جلالش با وی کسی نگنجد

آری چنین بزرگیست زیبنده کبریا را

 

همرنگ عاشقان شو تا عاشقانه بینی

بیگانگان نه‌بینند دیدار آشنا را

 

ما شاه تاج بخشیم در خرقه‌ی تجرد

اینجا بجای سلطان تعظیم کن گدا را

 

صاحبدلان مقید بر ملک جم نباشند

در دل همیشه جویند جام جهان نما را

 

تا نقد عمر داری تحصیل معرفت کن

از کف مده بغفلت سرمایه‌ی بقا را

 

گر کیمیا دهندت بی‌معرفت گدائی

گر معرفت خریدی بفروش کیمیا را

 

با دولتبا دولت سکندر آدم غنی نگردد

آری گدای ملکست دارای ملک دارا

 

از درد ناشناسان وصل دوا چه خواهی

ایدل بجوی در خود هم درد و هم دوا را

 

گر بیخلاف منت حاصل نگشت دولت

عزت مجو بذلت تسلیم شو قضا را

 

از نعمت جوانی لذت برند یاران

گر بندگی نمایند پیران پارسا را

 

از پا فتادگان را هر دم گره بکار است

باید نداد از دست دست گره‌گشا را

 

گنج مراد خواهی پند «فؤاد» بشنو

شبه خزف مپندار در گرانبها را

 

 فواد کرمانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 1513

غزل

 

هر چه گوید لبش از عیش و تنعم گوید

لیک چشمش سخن از باده به مردم گوید

 

پرنیان سر زلفش بستایم هر گاه

او مرا عشوه کنان از (خز و قاقم) گوید

 

قصه هجر ، سر زلف درازش خواند

سخن از وصل لبانش به تبسم گوید

 

من ز داغ ستمش سوخته دل، باخته جان

او به هر جا سخن از لطف و ترحم گوید

 

از یقین وصل دهد دست ، دل من ، مشنو

زاهد این نکته گر از ظن و توهم گوید

 

هوس بوسه ز خالش چو کنم ، عقل مرا

قصه از آدم و از دانه ی گندم گوید

 

قدح و ساغر و پیمانه بیانداز که دل

بهر مستی سخن از میکده و خم گوید

 

عود در مجمره خوشبوست بهل زاهد را

سخن از ریش خود و توده ی هیزم گوید

 

نه من از جور فلک در بر یاران نالم

ماه هم در دل خویش به انجم گوید

 

نیست کس محرم اسرار درون،عاشق از آن

با خیالت غم دل بهر تظلم گوید

 

چه بگویم من گم گشته ز ابنای زمان

کآفریننده در این مرحله (بل هم) گوید

 

در عمل کوش دل من که به هنگامه ی حشر

عقل در بحث جزا شرح تجسم گوید

 

قول زاهد مشنو باطن فعلش بنگر

کاو به ظاهر سخن از تر تنعم گوید

 

هان مشو طوطی و تقلید رها کن (عابد)

کآن هم الفاظ به هنگام تکلم گوید

 

مرحوم عابد تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 1507

غزل

 

بیر بلبلم گول عشقی آلیبدیر توانیمی

ای باغبان، داغیتما منیم آشیانیمی

 

من عشق سرّینی ایلرم اغیاردن نهان

سن آشکاره سالما بو راز نهانیمی

 

ایلکی قضا یازیبدیر ازل گونده سینه مه

بیر گولدن اؤتری وورماقا مین خاره جانیمی

 

دؤندرمه قانه باغریمی گول غنچه سی کیمی

عرشه اوجالتما پرده به پرده فغانیمی

 

چون عشق عقله غالب اولوب، لاابالیم

فکر ائتمرم بو باره ده سود و زیانیمی

 

قربان عشق یار، محبت فداسیم

من وئرمیشم ازلده سنه امتحانیمی

 

جانان یولوندا وئرماقا جان دلخوشام اؤزوم

بو شرطیله اؤلنده کسه یاریانیمی

 

آخر نفسده بیرده گؤرم گول جمالینی

شبنم کیمی نثار ائدم اشک روانیمی

 

اولسام دا قتل عشق سر کوی یارده

قویماز «صحاف» محو اولا نام و نیشانیمی

 

 مرحوم صحاف

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 1506

غزل

 

ای که به عشقت اسیر خیل بنی آدمند

سوختگان غمت، با غم دل خرم اند

 

هر که غمت را خرید، عشرت عالم فروخت

باخبران غمت، بی خبر از عالم اند

 

در شکن طره ات، بسته دل عالمی است

وان همه دل بستگان، عقده گشای هم اند

 

یوسف مصر بقا، در همه عالم تویی

در طلبت مرد و زن، آمده با درهم اند

 

تاج سر بوالبشر، خاک شهیدان توست

کین شهدا تا ابد، فخر بنی آدم اند

 

در طلبت اشک ماست، رونق مرآت دل

کین درر با فروغ، پرتو جام جم اند

 

چون به جهان خرمی، جز غم روی تو نیست

باده کشان غمت، مست شراب غم اند

 

عقد عزای تو بست، سنت اسلام و بس

سلسله ی کائنات، حلقه ی این ماتم اند

 

(سلسله ی موی دوست، حلقه دام بلاست

هرکه دراین حلقه نیست، فارق ازاین ماجراست)

 

گشت چو در کربلا، رایت عشقت بلند

خیل ملک در رکوع، پیش لوایت خم اند

 

خاک سر کوی تو، زنده کند مرده را

زان که شهیدان تو، جمله مسیحا دم اند

 

هردم از این کشتگان، گرطلبی بذل جان

در قدمت جان فشان، با قدمی محکم اند

 

سر خدای ازل، غیب در اسرار توست

سر تو با سر حق، خود ز ازل توام اند

 

محرم سر حبیب، نیست به غیر از حبیب

پیک و رسل در میان، محرم و نامحرم اند

 

درغم جسمت فواد اشک نبارد چرا

کاین قطرات عیون زخم تو را مرهمند

 

 فواد کرمانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه