غزل

 

پیرم وگاهی دلم یادجوانی میکند

بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند

 

همتم تامیرودسازغزل گیرد به دست

طاقتم اظهارعجزوناتوانی میکند

 

بلبلی درسینه مینالدهنوزم کاین چمن

باخزان هم آشتی وگل فشانی میکند

 

مابه داغ عشق بازیانشستیم وهنوز

چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند

 

نای ماخاموش ولی این زهره ی شیطان هنوز

باهمان شور و نوا داردشبانی میکند

 

سالهاشد رفته دمسازم زدست اماهنوز

در درونم زنده است و زندگانی میکند

 

باهمه نسیان توگویی کزپی آزارمن

خاطرم باخاطرات خود تبانی میکند

 

بی ثمرهرساله در فکر بهارانم ولی

چون بهاران میرسدبامن خزانی میکند

 

طفل بودم دزدکی پیرو علیلم ساختن

آنچه گردون میکندبامانهانی میکند

 

شهریاراگو دل ازمامهربانان نشکنید

ورنه قاضی درقضانامهربانی میکند

 

استاد شهریار