در احوالات حضرت ام البنین (س) 5750

در احوالات حضرت ام البنین (س)

 

جز او بقیع زائرِ خلوت نشین نداشت

در کوچه باغِ مرثیه ها خوشه چین نداشت

 

نجوای غمگنانه ی این مادرِ صبور

تأثیرِ کمتر از نفسِ آتشین نداشت

 

جز چشمِ او که چشمه ی احساس شد کسی

یک آسمان ستاره به روی زمین نداشت

 

با آنکه خفته بود به خون ، باغِ لاله اش

از شِکوه کمترین اثری بر جبین نداشت

 

بعد از به دل نشاندن داغِ چهار سرو

دلبستگی به واژه ی امّ البنین نداشت

 

با خاک حرف می زد و بر خاک می نشست

حاجت به نازِ شهپر روحُ الاَمین نداشت

 

می گفت ای دلاورِ نَستوه ای رشید

خورشید نیز صبر و رضا بیش از این نداشت

 

عبّاس(ع) من که لاله ی عباسی منی

ای کاش دل به داغِ فراقت یقین نداشت

 

ای ساقی حرم که عطش تشنه ی تو بود

ساقی به جز تو سلسله ی یا و سین نداشت

 

عباس(ع) من شنیده ام افتاده ای ز اسب

تابِ تحمّلِ تو مگر صدرِ زین نداشت؟

 

بر دست و بازوی تو علی(ع) بوسه داده بود

کس چون تو بازوانِ غرور آفرین نداشت

 

ولله بعدِ زمزمه ی «اِن قَطَعْتُموا»

چشمِ تو اعتنا به یسار و یمین نداشت

 

تا موجِ نخل ها ز حضورت به هم نخورد

دریای غیرت این همه اوج و طنین نداشت

 

تو ماهِ من نه ، ماهِ بنی هاشمی ولی

پیشانی بلند تو این قدر چین نداشت

 

وقتی حسین(ع) بر سرت آمد که یک نظر

چشمِ تو ، تابِ دیدنِ آن نازنین نداشت

 

چشمانِ بسته ی تو پر از رازِ عشق بود

پایانِ زندگانیت آغازِ عشقِ بود

 

محمد جواد غفورزاده «شفق»

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

احوالات ورود به مدینه 5549

احوالات ورود به مدینه

 

مدینه! کاروانی سوی تو با شیون آوردم

ره آوردم بود اشکی که، دامن دامن آوردم

 

مدینه! در به رویم وامکن! چون یک جهان ماتم

نیاورد ارمغان با خود کسی، تنها من آوردم

 

مدینه! یک گلستان گل اگر در کربلای بردم

ولی اکنون گلاب حسرت از من گلشن آوردم

 

اگر موی سیاهم شد سپید از غم، ولی شادم

که مظلومیت خود را گوهی روشن آوردم

 

اسیرم کرد اگر دشمن، به جان دوست خُرسندم

به پایان خدمتِ خود را به نَحو اَحسن آوردم

 

مدینه! یوسف آل علی را بردم و، اکنون

اگر او را نیاوردم، از و پیراهن آوردم

 

مدینه! از بنی هاشم نگردد با خبر یک تن؟

که من از کوفه، پیغام سرِ دور از تن آوردم

 

مدینه! اگر به سویت زنده برگشتم، مکن مَنَعم

که من این نیمه جان را هم به صد جان کندن آوردم

 

مدینه! این اسیری ها نشد سدَّ رهم، بنگر

چها با خطبه های خود به روز دشمن آوردم

 

شفق

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

حضرت مسلم بن عقیل (ع) 4815

حضرت مسلم بن عقیل (علیه السّلام)

 

به زیر تیغم و این آخرین سلام من است

سلام من به حسینی که او امام من است

 

سلام من به مرادم به سیدالشهداء

که مقتدای من و شاهد قیام من است

 

چگونه صبر کنم در غیاب حضرت تو

که بی حضور تو این زندگی حرام من است

 

اگرچه دورم از آن آستان، دلم با توست

که ذکر خیر تو کار علی الدّوام من است

 

اگر چه خون به دلم کرده اند شکر خدا

که در طریق وفا استوار گام من است

 

غروبم از غم غربت اگر چه لبریز است

خوشم که عطر وصال تو در مشام من است

 

مرا به مژده دیدار تو امیدی نیست

غم جدائی تو همدم مدام من است

 

مگر که شهد شهادت به جام من ریزند

که در فراق تو چندی است تلخ کام من است

 

به راه عشق نخستین فدایی تو منم

سفیر خاص توام این صدای عام من است

 

وجود پاک تو را چشم زخم تا نرسد

دعا به حضرت تو کار صبح و شام من است

 

مباش راهی کوفه به شوق دعوت خلق

در آخرین نفس این آخرین پیام من است

 

خوشم که بر سر عشقت سرم رود بر باد

سر بریده ی من پرچم قیام من است

 

شفق

حضرت امام زمان (عج) 4635

حضرت امام زمان (عج)

 

دیشب به دست غم گره افتاد در دلم

یعنی هوای سامره افتاد در دلم

 

گفتم به خود که روز نیایش شب دعاست

ای غم برو که مقصد من سُرّ مَن رَأست

 

آن جا که انبیا به طوافش رسیده اند

سیمرغ ها به قله ی قافش رسیده اند

 

آن جا که چشم ها پلی از آب بسته اند

یعنی دخیل گریه به سرداب بسته اند

 

آن جا که جلوه گاه گل روی دلبر است

این عطر روح پرور از آن کوی دلبر است

 

او را هزار ماه جبین مشتری بود

او را نگین وحی در انگشتری بود

 

سنگ بنای کعبه سیاهیّ خال اوست

وجه خدای جلّ جلاله جمال اوست

 

جان بی فروغ طلعت او جان نمی شود

او حجت خداست که پنهان نمی شود

 

روزی که ظلم پر کند آفاق دهر را

احلی من العسل کند این جام زهر را

 

در عدل او جهان زبر و زیر می شود

یعنی فروغ عدل جهان گیر می شود

 

یوسف به بوی پیرهنش زنده می شود

دل های مرده با سخنش زنده می شود

 

 محمد جواد غفورزاده  (شفق)

در مدح امیرالمومنین حضرت علی ابن ابی طالب (ع) 4220

در مدح امیرالمومنین

حضرت علی ابن ابی طالب (علیه السلام)

 

تو را تا دیده‌ام محو جمال کبریا دیدم

تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم

 

تو را در سجدهٔ باران و بر سجّادهٔ صحرا

به هنگام قنوت برگ‌ها، در «ربّنا» دیدم

 

تو در هفت آسمان سیر و سفر می‌کردی امّا من

تو را در سرزمین وحی، سرگرم دعا دیدم

 

کنار «حجر اسماعیل» در سرچشمهٔ زمزم

صفا و مروه را گرد تو در سعی و صفا دیدم

 

«تو را دیدم که می‌چرخید گرد خانه‌ات کعبه

خدا را در حرم گم کرده بودم در شما دیدم»

 

تو را در دامن مادر، تو را در دست پیغمبر

تو را مولود کعبه، قبلهٔ اهل ولا دیدم

 

تو را فرمان بر «یا ایها المدثر» از اول

تو را «السابقون السابقون» از ابتدا دیدم

 

تو را پابند پیمان الست از مطلع هستی

تو را عاشق‌ترین دلدادهٔ «قالو بلا» دیدم

 

تو افکندی حجاب از روی «کَرّمنا بنی‌آدم»

که سیمای تو را آیینهٔ ایزدنما دیدم

 

تو آدم را فراخواندی به علم «عَلَّمَ الأسماء»

تو را در کشتی نوح پیمبر ناخدا دیدم

 

اگر اعجاز موسایی عصا بود و ید بیضا

سرانگشت تو را پرگار تقدیر و قضا دیدم

 

نه تنها از تو شد عیسی مسیحادم، که از اوّل

تو را هم عهد و پیمان با تمام انبیا دیدم

 

سلیمان از تو حشمت یافت هنگام نگین‌بخشی

تو را روح قناعت، اسوهٔ فقر و غنا دیدم

 

زدی خود را به آب و آتش ای شمس جهان‌آرا

تو را پروانهٔ پیغمبر از غارحرا دیدم

 

به جولان‌گاه احزاب و نبرد خندق و خیبر

به دستت تیغ «لا سیف» و به شأنت «لا فتی» دیدم

 

به یک ضربت که در خندق زدی، در برق شمشیرت

جهانی را به لب «اَهلاً و سَهلاً مَرحَبا» دیدم

 

تلاوت کردی «آیات برائت» را به زیبایی

تو را خورشید بام کعبه در «اُمُ القُری» دیدم

 

تو را در مسجد و محراب، در میدان و بر منبر

تو را در بی‌نهایت، در کجا در ناکجا دیدم

 

چه می‌دیدم خدایا روز فتح مکّه با حیرت

خلیل بت‌شکن را روی دوش مصطفی دیدم

 

«و سُبحانَ الّذی أسری بِعَبدِه» را که می‌خواندم

تو را در لیلةُ المعراج، با بدرُالدُّجا دیدم

 

سراغ آیهٔ «اَلیَوم اَکملتُ لکُم» رفتم

تمام آیه را وصف علی مرتضی دیدم

 

شکوه و عزّت هستی! کمال عشق و سرمستی!

چه گویم من که روی دست پیغمبر چه‌ها دیدم

 

تو را در سایۀ باغ «اَلَم نَشرح لَکَ صَدرَک»

شکوفا یافتم، مصداق «مِصباحُ الهُدی» دیدم

 

گل روی تو را در «سَبِّح اسم ربَّکَ الاعلی»

تَجَسُّم کردم آری، تا جمال کبریا دیدم

 

تو را در سورۀ «حامیم تنزیلٌ منَ الرَّحمن»

تو را در آیهٔ تطهیر و در «قُل اِنَّما» دیدم

 

تو را در نون «اَلرَّحمن» و عین «عَلَّمَ القُرآن»

تو را در یای «یاسن» ترجمان طا و ها دیدم

 

تو را در «قُل کَفی بِاالله» در «وَالتّین وَالزَّیتون»

تو را در «لیسَ لِلانسانَ اِلّا ما سَعی» دیدم

 

نه تنها هست اوج رفعتت در «قاف و القرآن»

تو را در سورهٔ وَالشَّمس و طور و وَالضُّحی دیدم

 

تو را با چهرهٔ پوشیده و خرما و نان بر دوش

کنار زاغه‌های شهر کوفه بارها دیدم

 

نوازش از تو می‌دیدند فرزندان شاهد هم

تو را با گوهر اشک یتیمان آشنا دیدم

 

به مسکین و یتیم از بس محبّت کردی و احسان

تو را در سورهٔ انسان و متن «هل أتی» دیدم

 

چه می‌دیدم خدا را در سکوت محض نخلستان

تو را هر نیمه‌شب، در گریه‌های بی‌صدا دیدم

 

شبی که شمع بیت‌المال را خاموش می‌کردی

تو را با بی‌ریایی، خفته روی بوریا دیدم

 

چو راز غربت خود را به گوش چاه می‌گفتی

چو نیلوفر کشیدم قد، تو را ای ماه تا دیدم

 

تو را پشت در آتش زده، با زهرةُالزّهرا

صبور و مهربان، در تیرباران بلا دیدم

 

اگر نامردمان دست تو را بستند، آن‌ها را

اسیر پنجۀ تقدیر، در «تَبَّت یَدا» دیدم

 

در ایوان نجف، در کوفه، در محراب مسجد هم

شهادت‌نامهٔ «فُزتُ وَ رَبَ الکَعبه» را دیدم

 

پس از آن لیلة القدری، که شد شقُّ القَمَر، هرشب

تو را در جوهر خون شهیدان خدا دیدم

 

تو را یاری‌گر خون خدا، با عترت یاسین

تو را دلجوی یاس ارغوان، در نینوا دیدم

 

تو را در آسمان نیلگون ظهر عاشورا

تو را در سایه‌روشن‌های شام و کربلا دیدم

 

شب شام غریبان و پرستوهای سرگردان

تو را دلسوخته در شعله‌زار خیمه‌ها دیدم

 

اگر خورشید دشت کربلا از نوک نی سر زد

تو را در موجی از آیات تسلیم و رضا دیدم

 

تو را با کاروان اهل‌بیت وحی در غربت

تو را در حیرت از خورشید در تشت طلا دیدم

 

کسی از آستانت دست خالی برنمی‌گردد

که در آیینهٔ آیین تو مهر و وفا دیدم

 

 محمد جواد غفورزاده (شفق)

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در احوالات حضرت فاطمه زهرا (س) 4141

در احوالات حضرت فاطمه زهرا (سلام الله)

 

کوه بودم، بلند و باعظمت

روی دامان دشت جایم بود

 

قد کشیدم ز خاک تا افلاک

ابرها، فرش زیر پایم بود

 

شب که چشم ستاره روشن بود

نور مهتاب، دل ز من می‌برد

 

صبح، چون آفتاب سر می‌زد

اولین پرتوش به من می‌خورد

 

دفتر وحی حق که روز به روز

جلوه‌اش سبز و سبزتر بادا

 

در بیان شکوه من، دارد

آیۀ «والجبال اوتادا»

 

سینه‌ام را اگر که بشکافند

لعل و الماس دیدنی دارم

 

از گذشت زمان و «دحو الارض»

خاطراتی شنیدنی دارم...

 

صبح یک روز چشم وا کردم

ضربۀ تیشه بود گوش خراش

 

تخته سنگی شدم جدا از کوه

اوفتادم به دست سنگ تراش

 

پتک سنگین و تیشۀ پولاد

سهم من از تمام هستی شد

 

حکم تقدیر و سرنوشت این بود

نام من «آسیای دستی» شد

 

گرچه از بازگشت خویش به کوه

پس از آن روزگار نهی شدم

 

این سعادت ولی نصیبم شد

که جهیز عروس وحی شدم

 

گوشۀ خانه‌ای مرا بردند

که حضور بهشت آن‌جا بود

 

برترین سرپناه روی زمین

بهترین سرنوشت آن‌جا بود

 

دستی از جنس یاس و نیلوفر

شد در آن خانه آسیاگردان

 

گرچه سنگم، ولی دلم می‌خواست

جان او را شوم بلاگردان

 

هر زمان گرد خویش چرخیدم

می‌شنیدم تلاوت قرآن

 

روح سنگین و سخت من کم‌کم

تازه شد از طراوت قرآن

 

راز خوش‌بختی مرا چه کسی

جز خداوند دادگر داند

 

کی گمان داشتم مرا روزی

جبرئیل امین بگرداند

 

به مقامی رسیده‌ام که چنین

بوسه‌گاه فرشتگان شده‌ام

 

مثل رکن و مقام کعبه عزیز

در نگاه فرشتگان شده‌ام

 

بارها شد که با خودم گفتم:

ای که داری به کار نان دستی!

 

کاش هرگز ز خاطرت نرود

وام‌دار چه خانه‌ای هستی؟

 

خانۀ آسمانی خورشید

خانۀ روشن ستاره و ماه

 

خانۀ وحی، خانۀ قرآن

خانۀ «انّما یُریدُ الله»

 

از همین خانه تا ابد جاری‌ست

چشمۀ فیض، چشمۀ احسان

 

سایبانِ معطّرِ این جاست

سورۀ «هل أتی علی الانسان»

 

آسیابم ولی یقین دارم

که پناهنده‌ام به سایۀ نور

 

سرنوشت مرا دگرگون کرد

اشک زهرا و ذکر آیۀ نور

 

یاس یاسین که با دعای پدر

آیۀ نور بود تن‌پوشش

 

داشت دستی به دستۀ دستاس

دست دیگر گلی در آغوشش

 

در محیطی که هر وجب خاکش

فخر بر آفتاب و ماه کند

 

آرزو می‌کنم که گاه به من

دختر کوچکی نگاه کند

 

گرچه از بازتاب گردش من

نان این خانه برقرار شده‌ست

 

شرمسارم از این‌که می‌بینم

دست زهرا جریحه‌دار شده‌ست

 

رفت خورشید وحی و آمد شب

سر نزد از ستاره سوسویی

 

صبح از کوچۀ‌ بنی‌هاشم

شد بلند آتش و هیاهویی

 

تا بدانم چه اتّفاق افتاد

تا ببینم هر آنچه بوده درست

 

دل به دریا زدم به خود گفتم:

«چشم‌ها را دوباره باید شست»

 

دیدم آن روز صبح منظره‌ای

که به خود مثل بید لرزیدم

 

آتشم زد شرار دل وقتی

شعله‌ها را به چشم خود دیدم

 

در همان آستانه‌ای کز عرش

قدسیان را به آن نظرها بود

 

اشک چشم ستارگان می‌ریخت

بین دیوار و در خبرها بود

 

من به حسرت نگاه می‌کردم

باغ گل را میان آتش و دود

 

جز خدا هیچ‌کس نمی‌داند

که چه آمد به روز یاس کبود

 

با همان دست عافیت‌پرور

که پرستاری پدر می‌کرد

 

از امام زمان خود یاری

در هیاهوی پشت در می‌کرد

 

هیزم آوردن، آتش افروزی

سهم هر رهگذر نبود ای کاش

 

خبر ناشنیده بسیار است

خبر میخ در نبود ای کاش

 

دست خورشید را که می‌بستند

شرح این ماجرا کبابم کرد

 

آنچه پشت در اتّفاق افتاد

سنگم امّا ز غصّه آبم کرد

 

محمدجواد غفورزاده (شفق)

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا (س) 3504

در ولادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله)

 

صبح طلوع زهره زهرا رسیده است

پایان ظلمت شب یلدا رسیده است

 

ای روزگار دوره هجران تمام شد

یعنی برات وصل بامضاء رسیده است

 

بگشای چشم شوق بروی فرشتگان

ای باغ گل زمان تماشا رسیده است

 

عطرگل محمدی ازمکه میوزد

فصل گل و تبسم گلها رسیده است 

 

تا انکه غرق نور شود اسمان وحی

ماهی بنام ام ابیها رسیده است

 

آمد ندا (فصل لربک)حبیب ما

محبوب ما حبیبه ای دلها رسیده است

 

بردفترتبسم کوثرنوشته اند

آیینه تجسم طاها رسیده است

 

قفل حدیث قدسی (لولاک)باز شد

امشب کلید حل معما رسیده است

 

امشب سروش غیبی بگوش(خدیجه)گفت

مام دو مریم و دو مسیحا رسیده است

 

(مرضیه ای)که سوره (انسان)مدیح اوست

(انسیه ای)بجلوه حورا رسیده است

 

هرکس به هر مقام رسیده است درجهان

از پرتو ولایت زهرا رسیده است

 

یعنی که (ادم صفی الله)ازاین طریق

کم کم بعلم (علم الاسما)رسیده است

 

ازچشمه ای کرامت زهرا ی اطهراست

فیضی اگربه (مریم و سارا)رسیده است 

 

تا بنگرد کلیم تجلای نوررا

اشراق او بسینه سینا رسیده است

 

ازپرتو عفاف همین بضعه النبی است

نوری که از ثری به ثریا رسیده است

 

تا یک نفس به عصمت او اقتدا کند

(جبریل با هزار تمنا رسیده است

 

درسایه بهشت نبوت خدای را

روح بهار وحی به زهرا رسیده است 

 

زهرا که هرشب از دل محراب تاسحر

نورش به عرش(ربی الاعلی)رسیده است

 

زهرا که سر به سجده ای شکر خدا گذاشت

آوازه اش به(مسجد الاقصی) رسیده است

 

زهرا که چون به خطبه صدایش بلند شد

پژواک او به عالم بالا رسیده است

 

زهرا که (ان اکرمکم)ترجمان اوست

دربندگی به قله تقوا رسیده است

 

زهرا که با (حسین)به معراج سرخ عشق

از کربلا  به (لیله الا سری) رسیده است

 

زهرا که در جبین درخشان (زینب)اش

ایمان به منتهای تجلا رسیده است

 

زهرا که روز واقعه هیجده بهار داشت

داغش بقلب لاله ای صحرا رسیده است

 

مه مثل قطره دست بدامان کوثریم

دریاست قطره ای که بدریا رسیده است 

 

امروز اگر به فاطمه  دل بسته ایم ما

عشق (علی) بداد دل مارسیده است

 

ای دل نظر به پنجره های بقیع کن

پایان کارعشق به اینجا رسیده است

 

دراین خجسته عید (شفق) لاله رنگ شد

نام مدینه برد و دلش باز تنگ شد

 

 شفق

منبع کانال گنجینه گذشتگان

انار خواستن حضرت زهرا (س) از حضرت علی (ع) 3283

انار خواستن حضرت زهرا (س)

ازامیرالمومنین حضرت علی (ع)

 

چند روزی حال زهرای عزیز

بود مانند خزان برگ ریز

 

گرچه آن روح وفا دل خسته بود

با صبوری راه بر غم بسته بود

 

مرتضی می دید پیش روی او

یاس یاسین بهشتی روی او

 

آن که از کروبیان دل برده است

در بهار زندگی افسرده است

 

چون مسیح آمد سر بالین او

چشم در چشم حقیقت بین او

 

گفت ای روشنگر کانون وحی

ای دلت شیرازه قانون وحی

 

خیز و با لحن خوش آهنگت بگوی

آنچه می خواهد دل تنگت بگوی

 

گفت ای تفسیر یارب های من

کی به خواهش وا شده لب های من

 

باز مولا بیشتر اصرار کرد

باز خواهش از حضور یار کرد

 

آنکه در این خانه خالی جای اوست

سد راه من سفارشهای اوست

 

آن به بزم فرب جانان محترم

بارها می گفت بامن دخترم

 

پیروی از نفس نا فرمان مکن

از علی خواهش به هر عنوان مکن

 

کمکمک زهرا چو گل از هم شگفت

لب به صحبت باز کرد آهسته گفت

 

ای به ملک آفرینش شهریار

در سرم افتاده سودای انار

 

مرتضی آرامش از این گفته یافت

وز پی مطلوب محبوبش شتافت

 

او از این هجران امید وصل داشت

جستجوی میوه غیر فصل داشت

 

داشت نیت تا کند تقدیم دوست

میوه ای نوبر که خاطر خواه اوست

 

در همین اثنا که گرم سیر بود

راه پیمای طریق خیر بود

 

در فضا پیچید بانگ ناله ای

سوز آه داغداری لاله ای

 

تیره چون شب پیش چشمش روز شد

سد راهش ناله ای جان سوز شد

 

رفت تا ویرانه ای از دور دید

پای دیواری دلی رنجور دید

 

مرد مسکین دردمند و پیر بود

زود اگر می یافت صحت دیر بود

 

تا سرش را بر سر دامان گرفت

پیر مرد از شوق وصلش جان گرفت

 

گفت اینک من پرستار تو ام

گفت من در حیرت از کار تو ام

 

گفت حاجت داری ای فرخنده یا؟

گفت اگر پیدا شود خواهم انار

 

گفت باشد نزد من درمان تو

گفت ای جانم بلا گردان تو

 

یار محرومان در این گفت و شنود

مرغ دل در سینه اش بی تاب بود

 

تا بدست آرد دل درویش را

خود دو نیمه کرد انار خویش را

 

دانه دانه داد خورد آن خسته دل

او به آن نیم  دگر هم بسته  دل

 

گرچه این خواهش بسی نا چیز بود

بخشی از آن سهم زهرا نیز بود

 

یک طرف آن انتظار سینه سوز

یک طرف این شعله آیینه سوزق زد یک لحظه ببر

 

یا در اینجا باید از این بگذرد

یا که از آن جان شیرین بگذرد

 

برق زد یک لحظه پیش چشم او

لن تنالوا البر حتی تنفقوا

 

آیه را خواند و حدیث نفس کرد

بعد از آن فرمود با آن پیر مرد

 

جان من دور از بلا جان تو باد

نیمه ای دیگر هم از آن تو باد

 

اینک از ویرانه بیرون می رود

با چه حالی آمده چون می رود

 

یک طرف دلجوئی از دل سوخته

یک طرف چشمی که بر در دوخته

 

او که آیات کرم را خوانده بود

بین رفتن یا نرفتن مانده بود

 

با چه امیدی به منزل رو کند

با چه رویی رو بسوی او کند

 

کم کم آن مشکوه مصباح الهدی

دل به دریا زد به امید خدا

 

آمد و منزل به منزل تا رسید

از شکاف در نظر افکند دید

 

نور رحمت بر سرایش تافته

همسرش صدیقه صحت یافته

 

حیرتش افزون شد از دیدار دوست

دید چون ظرف اناری نزد اوست

 

گفت مولا مزد بی منت رسید

آنچه دل میخواست از جنت رسید

 

با لبی سرشار از شهد  درود

با تبسم کرد اعلام ورود

 

فاطمه آمد به استقبال او

مرتضی پرسید از احوال او

 

گفت ای روح کرامت اصل جود

ای جمالت مشرق نور وجود

 

رفتی و دیدم دلم پر میزند

رهگذاری حلقه بر در میزند

 

فضه رفت و در برویش باز کرد

پیکی از سوی تو مهر آغاز کرد

 

آستان بوسید و شد دامن کشان

این طبق را داد با نام و نشان

 

دیدم ای مهر تو مهر سر نوشت

می دهد این میوه ها بوی بهشت

 

یافت تسکین قلب محزونم علی

از تو و لطف تو ممنونم علی

 

بسکه زهرا شیوه اش ایثار بود

روحش از جود و کرم سرشار بود

 

بسکه لطف و مهر دراندیشه داشت

در تمنایش تولا ریشه داشت

 

گر(ولایت) جلوه اش اینست این

پس تولای علی دین است دین

 

این علی این روح گردون سیر او

نیست مارا مقتدائی غیر او

 

 شفق

منبع کانال گنجینه گذشتگان

زبانحال حضرت امام رضا (ع) 3191

زبانحال حضرت امام رضا (علیه السلام)

 

یا آنکه بخوانید به بالین پسرم را

یا بر سر زانو بگذارید سرم را

 

شب تا به سحرچشم به راهم که نسیمی

از من ببرد سوی مدینه خبرم را

 

کی باور من بود که از آن حرم پاک

یک روز جدا گردم و بندم نظرم را

 

مجبور به تودیع حرم بودم و ناچار

در سایه اندوه نشاندم پسرم را

 

هنگام خدا حافظی از شهر،عزیزان

شستند به خوناب جگر رهگذرم را

 

گفتم همه در بدرقه ام اشک ببارند

شاید که نبینند از آن پس اثرم را

 

دامانم از این منظره پر اشک شد اما

گفتم که نبیند پسرم چشم ترم را

 

باکس نتوان گفت ولیعهدی مأمون

خون کرده دلم را و شکسته کمرم را

 

من سر به ولیعهدی دونان نسپارم

بگذارم اگر بر سر این کار سرم را

 

تهمت زچه بندید به انگور، که خون کرد

هم صحبتی دشمن دیرین جگرم را

 

آفاق همه زیر پر رأفت من بود

افسوس بدین جرم شکستند پرم را

 

آن قوم که در سایه ام آرام گرفتند

دادند به تاراج خزان برگ وبرم را

 

بشتاب بدیدار من ای گل که به بویت

تسکین دهم آلام دل در به درم را

 

روزم سپری شد به غم،اما گذراندم

با یاد تو ای خوب،شبم را سحرم را

 

 شفق

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه