غزل 1840
غزل
از چشمهسار عرفان هركس وضو ندارد
در سجدهگاه عشقت آبی به رو ندارد
گر نیست آشنایت سرگشته ولایت
دل نیست دل به جانت جان میل او ندارد
شب تا سحر نخفتم با ماه راز گفتم
چشمم به دور هجران با خواب خو ندارد
از اشك پروراندم در دل گل خیالت
این آب را طبیعت در هیچ جو ندارد
با گل، گل خیالت تا روبرو نمودم
گل شد خجل كه با تو او رنگ و بو ندارد
از یك نگاه چشمت مستند عاشقانت
ساقی نگر كه در كف جام و سبو ندارد
هر كس كند حدیثی از دلبری ولیكن
جز با خیال رویت دل گفتگو ندارد
جویند عاشقانت از هر دری نشانت
هستی تو در دل من این جستجو ندارد
رو تافتی ز گلشن با سرو گفت سوسن
از پشت سر ببینش «گل پشت و رو» ندارد
در سینه محبان بس رازها نهفته است
عشق است این، كه گوید راز مگو ندارد
هر ذره از وجودم نالد ز درد هجران
این نالههای سوزان نی در گلو ندارد
خورشید هر سحرگه آید به پای بوسی
مه نیز در شب آید كاو روز، رو ندارد
دردی كه از تو آید هرگز دوا نخواهد
زخمی كه از تو باشد میل رفو ندارد
گردون شبیه حسنت در شش جهت نیابد
گیتی مثال رویت در چارسو ندارد
گر نیستی تو جانان جان دلبری نجوید
ور نیست شوق وصلت دل آرزو ندارد
دلداده جمالت دیدار گل نخواهد
زیباست گل و لیكن آن روی و مو ندارد
هر چند نغمه خوان شد دورش به سر نیامد
دل در محیط عشقت اقبال قو ندارد
محرم نه در حریمت ای كعبه ی حقیقت
از چشمه ی بصیرت هر كس وضو ندارد
گوی سبق ز «عابد» خواهد رقیب بردن
خالی است عرصه امّا چوگان و گو ندارد
مرحوم استاد محمد عابد تبریزی
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه
با سلام