مروری بر زندگینامه
شاعر اهلبیت (ع) مرحوم شهاب
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم یوسف متخلص به
«ناهید» و« شهاب »
به سال 1276 ش در محله باغمیشه ی تبریز
دیده به جهان گشود.
متاسفانه تا اواخر صده آن سال چیز زیادی
از این شاعر شیرین سخن نمی دانیم.
از مرحوم حاج میر محمد علی رئیس وقت
هیئات حسینی محله کوچه باغ و بانی مسجد
میر محمد علی ( در همان محل)
نقل است که در اواخر ماه ذیحجه
مداح هیئت سینه زنان عجم محله کوچه باغ
مراجعه کرده و اظهار داشت که:
من امسال در مقابل اخذ وجه بمبلغ 50 تومان
و یک دست لباس و همچنین یک گوسفند
جهت مداحی به یکی از شهرستان ها خواهم رفت.
اگر شما این مبلغ و سایر تعهدات را تقبل نمائید
در تبریز می مانم و الّا مجبور
به ترک تبریز در دهه اول محرم هستم!
مبلغ مورد اشاره در آن زمان بسیار سنگین و
تقریبا معادل هزینه خرید دو باب خانه بوده است
و مرحوم میر محمد علی توان تهیه آن را نداشته است.
لذا در جواب می گوید:
عیبی ندارد شما بفرمائید ما هم در بازار تبریز
یا حسین گویان طی طریق کرده و به خودمان
اجازه نمی دهیم که اربابمان را تنها بگذاریم.
همان شب توسلی به حضرت زهرا (س) می کنند که :
ای مادر، عزا عزای فرزند شماست،
عنایتی بفرمائید تا مثل سالهای قبل اقامه عزا نمائیم.
نزدیکی های صبح درب منزل توسط جوان رعنایی
کوبیده می شود که مدام متوجه کف دستش می باشد.
مرحوم میر محمد علی می پرسد که شما چه کسی
هستید و چرا به کف دستتان نگاه می کنید؟
آن جوان جواب می دهد من یوسف شهاب
مداح و شاعر اهلبیت (ع) و ساکن محله باغمیشه هستم .
در عالم رویا نام و آدرس این خانه
را حضرت زهرا (س) در کف دستم مشخص کرده اند.
به هر حال مرحوم شهاب به همراه
مرحوم میر محمد علی به مسجد می روند
و بعد از فریضه صبح شهابِ جوان کنار
منبر نوحه ای خوانده و اعلام می کند
که این اشعار وِردِ هیئت سینه زنان عجم
در بازار می باشد لطفا تمرین کنید.
فی المجلس ده نفر از ریش سفیدان
محله باغمیشه مشاهده می شوند که اظهار می دارند
حضرت فاطمه زهرا (س) در عالم رویا
سفارش شهاب را به ما فرموده است.
بعد از آن جریان مرحوم شهاب در منزل
آقای میر محمد علیسکونت می نماید
که پس از چندی ایشان خانم سکینه سلطان
( دخترشان- متوفی 1372ش) را
به عقد شهاب در می آورد .
حاصل آن ازدواج هفت نوه
دختری( دو پسر و پنج دختر) می باشد که همگی
در قید حیات و ساکن تبریز هستند.
بعد از مدتی مرحوم شهاب در بن بست صابونچی لر
محله کوچه باغ ( روبروی مسجد حاج قیمعلی)
خانه ای خریداری کرده و نقل مکان می کنند.
مغازه ای هم در بازار چورکچی
جنب مسجد آقا میر مهدی قاری (شهیدی) برای خود
تهیه و به شغل نقشه کشی قالی
و فروش قند می پردازند.
بنا به اظهار مرحومه عیالشان شهابِ
مرحوم شبی حضرت زهرا (س) را در خواب می بینند
که حضرت می پرسند چرا تا کنون برای فرزندم
علی اصغر علیه السلام شعری نسروده ای؟
و سپس امر می کنند که این مصرع را ادامه بده:
«گل باجی آل بالامی اوخلاندی قان آپاردی»
که مرحوم شهاب چنین ادامه می دهد:
جان ویردی اللریمده آرام جان آپاردی
بیرده گلم خیامه گلمز باجی یوزمدن
اهل دل اولسا آنلار احوالیمی سوزمدن...
عیال ایشان در ضمنِ خاطره ای دیگر نقل می کنند
که روزی بمن فرمودند کودکی به خانه بیاور تا من
در رثای شیرخواره حضرت سید الشهداء (ع)
از زبان مادر گرامیشان شعری بنظم درآورم.
طفل دوساله ای آوردم که قبول نکردند ،
سپس کودک چهارماهه ای را از یکی از همسایه ها
به امانت گرفته و در گوشش لالایی نجوا کردم و
مرحوم شهاب قطعه سوزناکی
در رثای آن بزرگوار از زبان مادرخلق کردند.
آنچه مسلم است دوران زندگی و شکوفایی
شعر ایشان مصادف با دوران تاریک سرکوب
مراسم عزاداری حسینی
توسط حکومت منحوس رضاخان پهلوی بوده است،
به طوری که برای مقاومت در سرودن یک بیت شعر
در مدح حکومت چندین بار مورد عتاب قرار گرفت.
یکی از دوستانش نقل می کند صبح روز جمعه ای
به زیارت اموات گورستان شاه آباد رفته بودم که
مرحوم شهاب با شتاب فراوان از درب جنوبی وارد
شده و قصد خروج از درب شمالی را داشت
سلام کرده و جویای علت این همه شتاب شدم.
اظهار داشت که از من خواسته اند
تا بنفع حکومت ملی که در آن زمان
حکومت تبریز در دستشان بود
شعری سروده و در مجلسشان قرائت کنم
و من که دلم نمی خواهد در اواخر عمر قلمم
بغیر از برای حضرات معصومین (ع) برای
کس دیگری آلوده شود قصد قصبه صوفیان را کرده ام.
شخص راوی که می دانسته است ایشان در نهایت
تنگ دستی گذران عمر می کند یک تومان
به ان مرحوم قرض داده و رهسپارشان می کند.
در سالهای واپسین عمر پر خیر و برکتشان
بدلیل مریضی خود و عیالشان مغازه مذکور را واگذار کرده
و در دفتر کارخانه صابون سازی یوسفی
واقع در راسته بازارسرای دو دری مشغول به کار می شوند
و مجددا به منزل ابوالزوجه خود نقل مکان می کنند.
پس از چندی مریضیشان شدت یافته
و بستری می گردند.
چند ساعت مانده به وفاتشان برای تجدید وضو آب
می خواهند که بدلیل ضعف قادر به وضو نشده
و تیمم می کنند.
روز بیست و هشتم صفر است
و دسته جات حسینی
در بازار تبریز مشغول عزاداری هستند.
کسی به مرحوم میرشریف سید شریفی
رئیس دسته جات حسینیمحله کوچه باغ خبر
می دهد که حال شهاب خوش نیست.
میر شریف به خانه می آید و شهاب را دلداری می دهد.
شهاب می گوید دستت را بمن بده هر وقت فشار دادم
بدان که از دنیا رفتم.
مرحوم میر شریف اظهار می دارد
اگر برای خودت یقین شده است، کلمه شهادتین را بگو.
شهاب بعد از شهادتین می گوید شنیده ام که
حضرت زهرا (س) فرموده است اگر شخصی
یک بیت برای فرزندانم شعری بگوید
در حال احتضار بر بالینش حاضر می شوم.
من چهار هزار و پانصد بیت شعر
برای اهلبیت (ع) سروده ام چرا نمی آیند؟
از شهاب زاری و تضرع و از
مرحوم میر شریف دلداری است که ناگهان تکانی می خورد
و بر زبان جاری می کند:
السلام علیکِ یا فاطمه زهرا سلام الله علیها
السلام علیک یا امیر المومنین علیه السلام
و با صدای حزینی می گوید :
خانه ات آباد یا حسین علیه السلام که مرا بهنگام
جان دادن تنها نگذاشتی و سپس وصیت می کند
که فردای روز فوتم اگر بر سر قبر من آمدید یک جفت
علم سیاهِ هیئت آورده و روی قبرم پهن کنید
و عزاداری کنید.
آنچه قلب جامعه حسینی را به درد می آورد این است
که مرحوم شهاب در غالب تخلص هایش از شوق
زیارت قبر ششگوشه ی ارباب بی کفن می گوید
و آخرالامر هم این زیارت نصیبش نمی شود!
مداح عالیقدر حضرات معصومین علیهم السلام
جناب اقای حاج بیوک آسایش می فرمایند که
مرحوم حاج علی اکبر رستمی میفرمودند :
من با وجود اینکه کودکی بیش نبودم اما وفات
مرحوم شهاب را خوب به یاد دارم.
روز دفن آن مرحوم تابوت ایشان را بحالت
مورب به منبر تکیه داده بودند
و جماعت مشغول عزاداری بودند.
یک ان متوجه شدم قطره اشکی از
چشمان مرحوم شهاب چکید.
فورا به پدرم اطلاع دادم که ایشان امر کردند
به کسی نگو!
تو چون کودک هستی و فطرت پاکی داری
متوجه این قضیه شده ای.
حاج اقای آسایش مکرر در مجالس به
مداحان جوان توصیه می فرمایند که اگر
مجلستان اصطلاحا گره خورد چند بیت
از مرحوم شهاب بخوانید حتما گشایشی ایجاد می شود.
مرحوم یوسف شهاب که عمری
در کمال صفا و صمیمیت
در خدمت اهلبیت عصمت و طهارت (ع) بود
و با وجود تنگدستی با مناعت طبع روزگار سپری می کرد
در سن 51 سالگی به سال 1327 ش مطابق با 28 صفر
سنه 1368 ق جان به جان افرین تسلیم
و در آرامستان شاه آباد
محله قره آغاج به خاک سپرده شد.
در سال 1394 ش بهمت اهالی محله کوچه باغ
و مساعدت شهردار منطقه جناب آقای امیر حقیان
بنای یادبودی در محل دفن آنمرحوم احداث گردید
که مطاف عاشقان حسینی است.
لازم بذکر است که با احداث خیابان قطران شمالی
نام این شاعر پر آوازه زینت بخش یکی از
میدانهای خیابان مزبور شده است.
از مرحوم شهاب دو جلد کتاب اشعار مراثی به
یادگار مانده است که جلد اول آن در زمان حیاتش
به چاپ رسیده است و اشعار ناقص آن در قالب جلد دوم
بعد از وفاتش توسط مرحومان ساعی،ذهنی زاده،
عاصی،طوری و حافظی تکمیل و به کوشش
مرحوم میرشریف سید شریفی در سال 1334 ش به
اهتمام کتابفروشی مصباحی به زیور طبع آراسته شد.
ظاهرا یک جلد هم اشعار چاپ نشده ای دارد
که در اختیار شخصی بوده و
ایشان اقدام به چاپ ننموده است.
اخیرا جناب آقای حاج مجتبی زادصادق
مولف محترم سری
مجلدات گنجینه گذشتگان در قالب جلد 58
مجلدات مذکور در قطع جیبی اقدام به چاپ
دیوان مرحوم شهاب نموده است
که علاوه بر ملحقات (آثار چاپ نشده) تاریخ مصوری
از هیئات و دسته جات حسینی محله کوچه باغ
را در خود جای داده است.
در خاطره مربوط به حاج علی اکبر رستمی ایشان
موضوع را با برادر خود در میان میگذارند نه با ابویشان
منابع:
کتاب گنجینه گذشتگان، جلد 58
اطلاعات شخصی جناب آقایان:
حاج سید بیوک اقا سید شریفی بزرگ خاندان شهاب و سید شریفی
و مداح عالیقدر حضرات معصومین علیهم السلام حاج بیوک آسایش
و مولف گنجینه گذشتگان حاج مجتبی زادصادق
منبع کانال گنجینه گذشتگان