در مدح حضرت رسول اکرم (ص) 6080

در مدح حضرت رسول اکرم (صلی الله)

 

فصل زمستان گذشت آمده فصل بهار

باغ بود پر زگل دشت و دمن لاله‌زار

 

فاخته و عندليب نغمه‌كنان بيقرار

غرق تماشاي گل در طرف جويبار

 

جلوة هامون شده منظر هر هوشيار

جملة بستان و كوه پر ز گل و گلشن است

 

هر طرف از لطف يار ياسمن و سوسن است

سوري و نسرين و ياس در شُرف رُستن است

 

هر طرفي بنگري نور حق ذوالمن است

ذكر همه كاينات زمزمة كردگار

 

مرغ حق و بوالمليح از لب او نغمه خوان

نكهت نسرين و گل از دم او دلستان

 

رنگ گل مريم و بوي گل ارغوان

هست زآثاراو جمله عيان و نهان

 

آب روان هر طرف از پي او رهسپار

جملة افلاكيان مست مي كوثر است

 

بزم همه خاكيان بوي گل و عنبر است

شب بود و آسمان غرق دُر و گوهر است

 

زينت هفت آسمان گرچه مه و اختر است

ليك ز انوار حق صبح بود ليل تار

 

طبع سخنگوي من باز روان گشته است

ناطقة پير من تازه جوان گشته است

 

كلك گهر بيز من غرق بيان گشته است

خامة گل ريز من مُشك فشان گشته است

 

تا كه سرايد ز جان نعت نبي آشكار

جمله عوالم بود غرق نشاط و سرور

 

پير و جوان جملگي سر خوش عشقند و شور

گو كه به موسي‌(ع) ظهور كرده حقيقت ز طور

 

يا كه عيان گشته است آيت شور نشور

غرق تحيّر همه عارف و پرهيزگار

 

تا كه خداوند عشق كون و مكان آفريد

از گل مسنون بسي پير و جوان آفريد

 

بر همه هستي عيان سرّ نهان آفريد

كودكي از نور خويش جوهر جان آفريد

 

گفت بود احمد‌(ص) و بر همگان شهريار

تخت شهان سرنگون شوكت كسري شكست

 

ساوه فرو رفت و ز آن رونق دريا شكست

آتش آتشكده يكسره از جا شكست

 

فيض قد و مش بحق جملة بتها شكست

كون منوّر شد از جلوة آن گلعذار

 

نغمة جاء‌الحق از هفت در آسمان

آمده بر گوش جان كرده حقيقت عيان

 

لال بود خسروان شاد همه بي‌كسان

جملة بتها نگون گشته ز اعجاز آن

 

بوي عدالت به كون گشت از او انتشار

سِحر همه ساحران عاطل و باطل شده

 

علم همه كاهنان باطل و زايل شده

رحمت حق بر زمين يكسره نازل شده

 

نعمت ديدار او بر همه شامل شده

جلوة اشراق حق گشته كنون آشكار

 

جمله جهان بي‌گمان با دل و جان مست اوست

هستي كون و مكان جملگي از هست اوست

 

جملة ذرات كون مطيع و پاست اوست

جان  دل ممكنات يكسره در دست اوست

 

معني لولاك را كرده عيان كردگار

اوست عظيم و كريم اوست رئوف و ودود

 

اوست عليم و حكيم اوست عزيز وجود

اوست كه حق در نبي وصف جمالش ستود

 

اوست كه بر بندگان هست به حق نور وجود

اوست كه اوصاف او هست چو اوصاف يار

 

روي چو ماهش بود روشني صبح و شام

موي سيه چون شب و قامت محشر قيام

 

نوش لب لعل او آب حيات است و كام

ابروي باريك او همچو كمان، بي‌كلام

 

خلقت او در جهان هست بحق شاهكار

دور فلك مدتي گشت به ليل و نهار

 

سال و مه و هفته‌ها رفت به رسم قرار

گشت چهل ساله آن كودك عالي تبار

 

گرچه بسي درد و غم ديد از اين روزگار

مژدة بعثت رسيد از طرف كردگار

 

گشت چو مأمور حق، بر همه آن خوش كلام

گفت كه هنگامة ظلم و ستم شد تمام

 

وقت عدالت بود وقت صفا هست و كام

وقت عطا و كرم هست زحق بر انام

 

نعمت خود حق تمام كرده به خرد و كبار

بود جهان پر زغم از ستم اشقيا

 

اهل جهان جمله بر محنت و غم مبتلا

غفلت و جهل است و جور شيوة اهل جفا

 

غرق جهالت بود اهل جهان برملا

مست فسادند و شر نيست كسي هوشيار

 

جنگ و جدل بين خلق شيوة ديرين بود

شعر و شراب و فساد شكرّ نوشين بود

 

شيوة دختركشي طالع زرّين بود

طاعت بتها به خلق منطق و آئين بود

 

نيست ز‌عرفان خبر هست جهان پر زعار

راه نجات از ره كفر و عناد و گناه

 

مصحف اوبا شد از جانب ذات الاه

هر كه بخواهد زدل ز آتش دوزخ پناه

 

معجزة او بود هادي درويش و شاه

نام كريمش عظيم بر همه آموزگار

 

ليك عدو بر نبي‌(ص) كرد جفا و ستم

شد زشرار ستم نظم عوالم به هم

 

جان و دل ممكنات سوخت ز اندوه و غم

باز در آن دم كه دل خون شده بود از الم

 

گفت: خدايا ببخش معصيت قوم خوار

بود به او آرزو كون گلستان كند

 

جملة اهل جهان طالب عرفان كند

عالِم و عالَم همه عارف دوران كند

 

جاهل بي‌چاره را چاره و درمان كند

ليك نشد اهل كين در پي او رهسپار

 

جنگ و جهادش ز جان با همه مشركين

از سر تكليف بود ني زسر كبر و كين

 

گاه حنين و گهي بدر غرور آفرين

گاه احد گه تبوك، در همه آئين و دين

 

بود هدف كردگار در همة كارزار

گفت ترا كافران كاذب گردون شدي

 

گه ز بيان عدو شاعر و مجنون شدي

گاه ز‌الحادشان ساحر و مفتون شدي

 

گرچه زجور و جفا خسته و دلخون شدي

ليك شد از صبر تو جمله عدو شرمسار

 

اي به جهان سرور و پادشه انس و جان

نُه فلك و هفت باب در حرمت ديده‌بان

 

كرسي و لوح و قلم جملة كون و مكان

آتش و آب است و باد، خاك و همه آسمان

 

از پي فرمان توست گردش اين روزگار

جمله جماد و نبات گفت مديحت عيان

 

سنگ زبان بر گشود گفت ثنايت ز جان

بارش باران تو لطف حق از آسمان

 

معجز شقّ‌‌القمر هست عيان در جهان

بلكه كرامات تو بي‌عدد و بي‌شمار

 

بحر عظيمي بود مكتب عرفان تو

درّ و گهرها بود در دل فرقان تو

 

درك كند عقل كي غايت تبيان تو

دل چه خبر دارد از باطن قرآن تو

 

ظاهر آن پرنگار باطن آن شاهكار

منطق فرقان تو غايت رحمت بود

 

مشعل عرفان تو نور هدايت بود

شيوة اخلاق تو عين كرامت بود

 

بندگي درگهت اوج سعادت بود

لطف تو بر بندگان هست به ليل و نهار

 

غبطه برد خسروان بر كله و تاج تو

مات بود قدسيان جمله ز معراج تو

 

مشعل حق باشد آن سراج وهّاج تو

جملة كون و مكان يكسره محتاج تو

 

عالم و آدم بود بنده و تو شهريار

جمله عنايات تو هست لطيف و جميل

 

آيت قرآن تو هست بحق بي‌بديل

سلسلة پاك تو در ره عرفان دليل

 

بادة عرفان تو چون قدح سلسبيل

هست به احباب تو همچو مي خوشگوار

 

نور هدايت به حق كيست به غير از علي‌(ع)

كيست كه انوار حق شد ز رخش منجلي

 

ديده نبيند علي‌ هست يقين ز احولي

كرده به دستور حق، نبي‌ علي‌ را ولي

 

تا كه امّم بعد از او جمله شود رستگار

رهبر ما خود كه از دودة احمد بود

 

گفت كه امسال ما «سال محمد‌» بود

سال فر و عزّ و جاه سال مؤيّد بود

 

لطف و عنايات حق جمله مشدّد بود

بلكه مه و هفته‌ها يافته زو اقتدار

 

اي كه ترا داده حق نعمت خلق عظيم

شافع روز جزا صاحب قلب سليم

 

«فاني» مسكين ز جان گشته بكويت مقيم

با نظر لطف تو دور شود از جحيم

 

بندگي درگهت هست به وي افتخار

كرد حق از فيض تو جمله جهان غرق نور

 

شد ز تجلاّي تو پردة ظلمت به دور

گشت ز ارشاد تو نور حقيقت ظهور

 

يافت زتعليم تو عالم و آدم شعور

شعلة عرفان تو زد به دل و جان شرار

 

استاد عباس داداش زاده (فانی تبریزی)

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام حسن عسکری (ع) 5385

حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام)

 

الهي الهي به حق حسن‌

به آن عسكري‌، مونس ذوالمنن

 

به آن اسوة زهد و تقوي و راد

به آن زبدة عالم عدل و داد

 

به آن گوهر تابناك ولا

به آن جوهر عصمت كبريا

 

در اين عصر بي دردي و ننگ و عار

رها كن مرا از غم روزگار

 

الهي الهي به مهدي‌ ماه

به آن صاحب مكنت و عزّ و جاه

 

به آن آخرين يادگار رسول

به آن طالب خون پاك بتول‌

 

به آن صاحب ملك و صاحب زمان‌

خديو ملك منظر انس و جان

 

مرا مي ز خمخانه او بده

شرابي ز ميناي «ياهو» بده

 

ز جان تا شوم مست شيداي او

بسوزان دلم را به سوداي او

 

جهان پر ز ظلم و ستم گشته است

پر از غصّه و درد و غم گشته است

 

نه از مهر و عدل و عدالت خبر

نه از دين حق و ديانت خبر

 

نباشد خبر از نشاط و سرور

نبينم به دوران به جز ظلم و زور

 

نه در خيل مردم وفا مانده است

نه مهر و نه لطف و صفا مانده است

 

برونها همه صلح و مهر است و داد

درونها همه پر ز مكر و فساد

 

در اين روزگار پر از درد و غم

كجا باشد آن قائم منتقم؟

 

الهي به آن صاحب ذوالفقار

مرا وارهان از غم انتظار

 

به «فيروز» و «فاني» ز راه كرم

عنايت كن و وارهان از الم

 

به هر دو كه باشند بيمار او

مهيّا نما راه ديدار او

 

كند شمس حق تا ز مشرق ظهور

مرا مست كن از شراب طهور

 

به آن جوهر جان و جان جهان

مرا ز آتش قهر خود وارهان

 

ندارم به كف غير عصيان خويش

مرا ميهمان كن به احسان خويش

 

به فضل تو هستيم اميّدوار

كرم كن ببخشا به هشت و چهار

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار استاد فانی

اربعین حسینی 5348

اربعین حسینی

 

تا غمزدگان آل طاها 

 ديدند ديار كربلا را

 

از ناقه خود زمين فتادند  

كردند همه فغان و غوغا

 

شد شور قيامتي نمايان 

 اندر دل دشت و كوه و صحرا

 

هر مادر غم كشيده بوئيد 

 عطر گل خود به زير غبرا

 

سرگرم وصال يار خويشند 

 از مرد و زن و ز پير و برنا

 

من نيز حسين خويشتن را 

 بودم به ميان دشت جويا

 

جوياي بقاي آفرينش 

 آن مظهر حق ، شهيد تقوا

 

اينجاست كه آرميده در خاك 

 آن آيت ذات حيّ اعلا

 

 تا مرقد او به بر گرفتم 

 فرياد و فغان ز سر گرفتم 

 

گفتم كه غمم ز سر بگويم  

يا كوته و مختصر بگويم

 

گويم ز جفاي كوفه يا شام 

 يا محنت اين سفر بگويم

 

از درد و غم خرابه گويم  

يا خون شدن جگر بگويم

 

ازغصه دختر سه ساله 

 ياشرح غم دگر بگويم

 

با باد صبا حديث عشقت  

هر روز و شب و سحر بگويم

 

گه شرح فراق جانستانت 

 با شمس و گهي قمر بگويم

 

گه قشه داستان ايثار 

 بر اهل جهان ز سر بگويم

 

گويد دل من، تمام غمها 

 باخاك تو سر بسر بگويم

 

هر جا نگرم غم است و اعدا 

 درد است و ملال و رنج و غوغا 

 

يكسو همه مادران عاشق  

در مهر و وفا و عشق صادق

 

درد و غم هجر را كشيده 

 آخر شده بر وصال لاحق

 

گويند بهم به رمز و ايماء 

 شرح دل دردمند واثق

 

چون كوه به صبر و بردباري 

 بودند همه بلند و شاهق

 

بودند همه وفا گزينان 

 مشتاق حقيقت و حقايق

 

سرمست وصال يار خويشند 

 مدهوش حق و بهم موافق

 

بودند همه ز فرط ايثار 

 فارغ ز تمامي علايق

 

جز صحبت يار هچكس را 

 در بزم لقا نبود لايق

 

 شد نوبت كوچ كاروانم 

 هنگام فراق جانستانم

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

اربعین 5329

اربعين حسينی

 

منم آنكه از فراقت غم جانگداز دارم

چه كنم كه با تو پنهان سر كشف راز دارم

 

منم آن غمين بيدل كه بلاكش فراقم

به وصالت آرزومند دل پاكباز دارم

 

به كجا روم كه بي تو همه عالم است ظُلمت

زبهاي دولت تو سر سرفراز دارم

 

چو شميم جانفزايت به مشام جان رسيده

زهواي وصل رويت دل چاره ساز دارم

 

چه غم ار زجور دشمن، شده خاك تيره گلگون

كه ميان اين گلستان چو تو سروِ ناز دارم

 

زجدايي تو خون شد دل داغدار زينب(س)

مه من مگر نداني كه به تو نياز دارم؟

 

به نماز ليل گفتي كه تو را به ياد آرم

همه شب به يادت اي جان هوس نماز دارم

 

زگذشت اربعيني شدم از جهان چنان سير

كه نه شوق خانه رفتن نه سر حجاز دارم

 

«غم دل چه‌ باز گويم كه تو را ملال گيرد

كنم اين حديث كوته كه غم دراز دارم»

 

دل دردمند فاني شده عاشق لقايت

نظري نما كه من نيز نظر مُجاز دارم

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

زبانحال به حضرت رقیه (س) 5294

زبانحال به حضرت رقیه (سلام الله)

 

يوزون ارغوان گلي تك  سولوب بو نه داستاندي رقيّه‌جان

بولوسن جمال مهرون منه گل و گلستاندي رقيّه‌جان

 

گوره‌ گر بو حالت زاريله سني ديدة مه و آفتاب

توكر اشگ تر يوزه دم به دم يانار اي قرار دل رباب

اولا كاش كون و مكان بو گون دل بيقرار يمه تك خراب

نيه هر نفس ايشون اي گلوم غمله فغاندي رقيّه‌جان

 

بو خرابه طيّ طريقده سنه خانقاه حضور دور

بو خرابه راه وصالده سنه شاهراه عبور دور

بو خرابه قلّه عشقده سنه جلوه‌گاه ظهور دور

بلي مست جام محبّته بورا چون جناندي رقيّه‌جان

 

اولا گر بو راه وصالده او گؤزل اياقلارون آبله

داغلوب گيده ره عشقده فرّ و شوكتون ايلمه گله

بوني بول‌كي ياره يتيشماقين يولي چوخدي مرحله مرحله

بو بلالر اهل محبّته ره امتحاندي رقيّه‌جان

 

بو خرابده گيجه‌لر ايشون اولي ناله تا دم صبحگاه

ائليوب سنون نفسون منه بو مكاني مسجد و خانقاه

نه صفالي يردي عبادته سوله ياحسين سوله يا الاه

كه بو ذكرلر هامي عاشقين دلنه رواندي رقيّه‌جان

 

نه سنون گوزونده قالوب يوخي نه قالوبدي منده توان و تاب

گيجه گوندوز آه و فغانيله سالوسان بو عالمه انقلاب

سارالوب يوزون غم و غصّه‌دن يورولوبسان اي دل بوتراب

سوله نيلييم، بولوسن آنان سنه مهرباندي رقيّه‌جان

 

بو خرابه گوشه‌سي اولدي تا سن نازنينه مكان بالا

دئديم ايله سن غم و درديوي من بي‌نوايه بيان بالا

ندن ايلدون بو قدر غمي من دل غمينه نهان بالا

منه ايندي كشف و عيان اولور بونه داستاندي رقيّه‌جان

 

سني اوچ گون اوچ گيجه ايليوب غم آيريلوق بيله ديده‌تر

من زاره گور او شهين ايدر غم فرقتي نقدر اثر

ايليوب مصيبت آيريلوق من خسته ني ايله خون جگر

كه دوزنمّرم بو مصيبته غم بيكراندي رقيّه‌جان

 

ندن اي گل حق لم يزل گيجه آغلوسان گونوز آغلوسان

ندن اي جمال حقه مثل گيجه آغلوسان گونوز آغلوسان

بيله كيم فراقدن اي گوزل گيجه آغلوسان گونوز آغلوسان

يته سن وصال حقيقته منه بو عياندي رقيّه‌جان

 

سنده من كيمي اي گوزل بالام نار هجردن گرچه يانموسان

شوق وصل جانان هوا سيله شام و كوفه ني چوخ دولانموسان

ايله اوز موسن ال بوكوندن بو خرابده دالدالانموسان

گوئيا بو يئر شامده سنه ابدي مكاندي رقيّه‌جان

 

سن كي ايلدون بو خرابده وصل ياريدن اوتري اعتكاف

گوز ياشيله آيينة دلي صيقل ايلدون مثل آفتاب

لايق اولدي دل، جان حضورنه، گلدي شه باشي ايلدون طواف

باش نه باش كه هر آشنايه بير گنج شايگاندي رقيّه‌جان

 

فكر شاعري شوق وصلدن نوحه ايليوب ايله منحرف

وزن و قافيه چخدي فكردن اولدي وزن‌لر بيله مختلف

يازدي نوحه ني اشگ چشمله راز عشقوي ايّدي منكشف

سنده لطفله ايله بير نظر گورنه خوش بياندي رقيّه‌جان

 

طاقت و توان ويردي فكرينه تا بو نوحه ني ايستيوب «حبيب»

«عابد» فتي سويليوب كي ياز «فانيا» داخي ايلمه شكيب

ايسته حقّدن تا كي ايليه جمله اونلارا كربلا نصيب

حق يانوندا چوخدور شرافتون عالمه عياندي رقيّه‌جان

 

 استاد فانی تبریزی

منبع وبسایت استاد فانی تبریزی

غزل 4984

دوشینه کجا بودی

 

دوشینه کجا بودی و مهمان که بودی

چون اشک من ای ماه به دامان که بودی

 

آشفته وسرگشته ومخمور و خرابی

ای جان جهان دوش تو جانان که بودی

 

سرخی رخت گرنبود از می گلگون

باز ای بت میخواره پریشان که بودی

 

می جوش زند ازلب میگون تو جانا

خود گوی که در چشمه حیوان که بودی

 

رو چون گل و موسنبل و لب غنچه و قد سرو

ای سرو روان درسر بستان که بودی

 

اطفال به دنبال من بیدل مجنون

تو مشعل روشنگر ایوان که بودی

 

پروانه صفت سوختم ازشعله آهت

گوشمع شب افروز شبستان که بودی

 

سرتابه قدم غرق کمالات خدایی

ترسابچه درمکتب عرفان که بودی

 

من فانیم از عشق توسرگشته وحیران

آیینه به کف باز تو حیران که بودی

 

استاد فانی تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

رمضانیه 4951

نغمه ساز

 

هان ماه صیام است در میکده باز است

یاران بشتابید دگر وقت نیاز است

 

خم های الهی همه در جوش و خروشند

احرام ببندید ز جان وقت نماز است

 

سر‌‌ّ دل خود را که بر غیر نهفتید

با یار توان گفت که او محرم یار است

 

عمریست که ما گوشه نشینان بلاییم

آری چه توان کرد که آن زلف دراز است

 

گه بر سر داریم و گهی در دل خاکیم

کاین راه جنون جمله نشیب است و فراز است

 

دل خسته شدیم از عمل ناصح سالوس

تسکین دل خسته ما زخمه ساز است

 

بر عاشقت ای حافظ شیراز نظر کن

این عشق حقیقی است نه از روی مجاز است

 

مستغنی عشقی تو و من فانی مسکین

غم نیست ز فقرم که شهم بنده نواز است

 

 فانی تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در ولادت حضرت امام حسین (ع) 4348

در ولادت حضرت امام حسین (علیه السلام)

 

دیدم امشب خیمه ای رشک جنان

ساکنانش بندگان لامکان

 

جلوگراز قبه اش آیات نور

گشته از اوج تجلی رشک طور

 

دردرون خیمه پر رمزو راز

کودکی خوابیده اندر مهد ناز

 

آفرینش پرفروغ از روی او

کون وامکان ظلمت ازگیسوی او

 

ماه و خورشید و فلک ازجان ودل

جمله در چرخش به دورش متصل

 

قدسیان مبهوت آن والامکان

علویان حیران آن آرام جان

 

شب بود روشنگر راز نهان

از فروغ اختران آسمان

 

ماه می تابد به پهنای زمین

با هزاران عشوه های نازنین

 

آسمان افتاده اندر کوی او

خاک وباد وآب وآتش سوی او

 

خاک می گوید منم خاک درش

هرچه فرماید شوم من چاکرش

 

آب می گوید منم مهر بتول

هین منم دلداده آل رسول

 

باد می گوید به گوش لاله ها

داستان ماجرای کربلا

 

گوید آتش بر جهان آتش زنم

گر بفرماید شه جان و تنم

 

آری از الطاف رب ممکنات

غلغله افتاده اندر شش جهات

 

غرق شادی بیت پاک قل کفی

مهبط تنزیل حی کبریا

 

جمله سرخوش از عنایات الاه

ازعطای خالق خورشید و ماه

 

عقل را گفتم که امشب قصه چیست ؟

فاش برگو دردرون خیمه کیست ؟

 

گفت امشب نور یزدان منجلی ست

جشن میلاد حسین بن علی ست

 

گشتم ازگفتار عقلم مست مست

یادم آمد روز پیمان الست

 

روز میثاق خداوند جهان

با تمام بندگان سرگران

 

از الست و نغمه قالوا بلی

پرشد آنجا طالبان ابتلا

 

تاکه وقت عهد این سرور رسید

محنت عالم همه بر جان خرید

 

قصه کوته کن ملال آرد ملال

این حکایت های جانسوز خیال

 

شکرحق گو خوش سرودی فانیا

قصه میلاد پور مصطفی

 

 استاد فانی تبریزی

کانال اشعار فانی تبریزی

در مدح حضرت رسول اکرم (ص) 4316

در مدح حضرت رسول اکرم (صلی الله)

 

بحر عظيمي بود مكتب عرفان تو

درّ و گهرها بود در دل فرقان تو

درك كند عقل كي غايت تبيان تو

دل چه خبر دارد از باطن قرآن تو

ظاهر آن پرنگار باطن آن شاهكار

 

منطق فرقان تو غايت رحمت بود

مشعل عرفان تو نور هدايت بود

شيوة اخلاق تو عين كرامت بود

بندگي درگهت اوج سعادت بود

لطف تو بر بندگان هست به ليل و نهار

 

غبطه برد خسروان بر كله و تاج تو

مات بود قدسيان جمله ز معراج تو

مشعل حق باشد آن سراج وهّاج تو

جملة كون و مكان يكسره محتاج تو

عالم و آدم بود بنده و تو شهريار

 

جمله عنايات تو هست لطيف و جميل

آيت قرآن تو هست بحق بي‌بديل

سلسلة پاك تو در ره عرفان دليل

بادة عرفان تو چون قدح سلسبيل

هست به احباب تو همچو مي خوشگوار

 

نور هدايت به حق كيست به غير از علي‌(ع)

كيست كه انوار حق شد ز رخش منجلي

ديده نبيند علي‌(ع) هست يقين ز احولي

كرده به دستور حق، نبي‌(ص) علي‌(ع) را ولي

تا كه امّم بعد از او جمله شود رستگار

 

اي كه ترا داده حق نعمت خلق عظيم

شافع روز جزا صاحب قلب سليم

«فاني» مسكين ز جان گشته بكويت مقيم

با نظر لطف تو دور شود از جحيم

بندگي درگهت هست به وي افتخار

 

كرد حق از فيض تو جمله جهان غرق نور

شد ز تجلاّي تو پردة ظلمت به دور

گشت ز ارشاد تو نور حقيقت ظهور

يافت زتعليم تو عالم و آدم شعور

شعلة عرفان تو زد به دل و جان شرار

 

استاد فانی تبریزی

کانال اشعار فانی تبریزی

در ولادت حضرت امام جواد (ع) 4206

در ولادت حضرت امام جواد (علیه السلام)

 

بود جان جانان جوادالأئمّه (ع)

كه باشد چو قرآن جوادالأئمّه ‌(ع)

 

جمالش چو شمعي به مشكات عرفان

بود نور يزدان جوادالأئمّه‌

 

به ذرّات عالم در اين ملك هستي

بود شاه و سلطان جوادالأئمّه‌

 

چو فرمان براند شود فرض مطلق

به كيهان و كيوان جوادالأئمّه‌

 

به فضل و به حكمت به عرفان و دانش

بود پير لقمان جوادالأئمّه‌

 

به باغ ولايت قدش چون صنوبر

رخش ماه تابان جوادالأئمّه‌

 

به خيل يتيمان و جمع مساكين

كند جود و احسان جوادالأئمّه‌

 

تو فاني مخور غم ز دردت كه باشد

به درد تو درمان جوادالأئمّه‌

 

استاد فانی تبریزی

کانال اشعار فانی تبریزی

غزل 4175

غزل

چشم فتنه انگیز

 

به دل صد شور و غوغا شد ز چشم فتنه انگیزت

به جانم آتش اندازد زنخدان دلاویزت

 

شراب عشق نوشیدم ، خُمار حسن جانانم

بیا ساقی قدح پر کن بگردان جام لبریزت

 

لب شیرین و میگونت بود آب حیات ای جان

دلم صد بوسه می خواهد ز لب های شکرخیزت

 

شکفته بینمت همچون ، گل نسرین بحمدلله

بهار خرّمی ای گل ، نباشد فصل پاییزت !

 

ز ابروی کمان کرده هزاران فتنه برخیزد

بیاید بوی چنگیزی از آن ابروی خونریزت

 

دلم خون شد ز هجرانت کجایی ای عزیز جان

منم دلدادۀ رویت منم مشتاق شب خیزت

 

قسم بر جان مشتاقان تو را من دوست می دارم

بیا ای یار فرزانه رها کن زهد و پرهیزت

 

ز شیرازند اگر عاشق شما را حافظ و سعدی

منم فانی دلداده ز مشتاقان تبریزت

 

 استاد فانی تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4173

غزل

حلاج عشق

 

دوش در رویای نوشین دیدمش

دیدمش بوئیدمش بوسیدمش

 

دیدم آری خنده بر لب دل پریش

می کشاند دار خود بر دوش خویش

 

باز دیدم از اناالحق غرق نور

زان اناالحق بر جهان افکنده شور

 

علویان از وحدتش غرق شهود

قدسیان از حیرتش سر در سجود

 

گفتم ای سرمست و سرگردان عشق

ای ز لطف ذات حق حیران عشق

 

در نماز عشق ای درد آشنا

گو چه گفتی عاشقانه با خدا ؟

 

کاین شیوخ و شهنه ها در هر زمان

از تو می ترسند پیدا و نهان !

 

کیستی ای نام و یادت برملا

مانده اندر ورطه ی اندیشه ها ؟

 

رفتی و خاکسترت بر باد شد

ناله هایت در زمان فریاد شد

 

فانی سرمست و حیران روز و شب

دارد از حق راز منصوری طلب

 

استاد فانی تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 4171

غزل

بیدلان حیران

 

ما همه بیدلان حیرانیم

سرخوشان شراب جانانیم

 

از لب لعل یار مدهوشیم

در رخ ماه دوست حیرانیم

 

در هوای نگار پرده نشین

همچو گیسوی او پریشانیم

 

دیده ها تا بدیده دیده دوست

تیرباران خیل مژگانیم

 

یار ما گر فراق می خواهد

ما ز جان دوستدار هجرانیم

 

صلح کن با جهان و هر چه در اوست

که در این چند روزه مهمانیم

 

ما همه بندگان پیر مغان

از دل و جان فدای سلطانیم

 

همچو فانی ز لطف حضرت دوست

سرخوش از جام عشق و عرفانیم

 

استاد فانی تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

زندگینامه استاد عباس داداش زاده متخلص به فانی تبریزی 4153

زندگینامه و مصاحبه با شاعر

اهلبیت  استاد عباس داداش زاده

متخلص به فانی تبریزی (حفظهم الله)

 

استاد فانی تبریزی شاعر و نویسنده شهیر آذربایجان است

که در عرصۀ عرفان و ادب صاحب دهها کتب 

تألیفی و تحقیقی ارزشمند است. 

او از شاگردان موفق زنده یاد استاد عابد تبریزی است

و در منظر بزرگان « مظهر شعر عرفانی و اسلامی 

ایران زمین است» و

«اشعاری که از کانون احساس و ایمان ایشان تراویده

در نوع خود بدیع و کم سابقه است، 

به گونه ای که ارج ادبی بعضی از ابیات،

حتی با آثار و اشعار

برخی از بزرگان شعر پارسی برابری می کند». 

 

در این مقال گفت و شنودی کوتاه و

خواندنی با جناب فانی انجام داده ایم

که شما را به خواندن آن دعوت می کنیم:

 

* با سلام و عرض ادب خواهشمندیم خود را معرفی کرده

و از دوران کودکی و مختصری از

شرح حال و زندگانی خود را بیان فرمائید؟  

 

بسم الله الرحمن الرحیم .

عباس داداش زاده هستم

متولّد  11 مردادماه 1347 هجری شمسی در محلّه عباسی شهر تبریز

در خانواده ای بسیار ساده

و مذهبی و اهل ولایت دیده به جهان گشودم .

پدر بزرگوارم نامی به زیبایی «محمد» داشت

و کارش بنّایی ساختمان،

ولی اهل علم  و فضیلت بود

و علمای آشنا او را میرزامحمد خطاب می کردند. 

مادرم نیز شیفتۀ امام حسین (ع) بود و از شیر پاکی که

همواره آغشته به اشک های حسینی بود ما را سیراب 

می نمود. خداوند هر دو را قرین رحمت خویش فرماید.

در دوران کودکی قبل از رفتن به مدرسه در محضر

سیّدی بزرگوار به نام «میرآقا» که خادم صدیق مسجد 

امام حسن (ع) بود قرآن را فرا می گرفتم. در هفت سالگی

وارد دبستان ممتاز شده و بعد از طی مراحل 

دورۀ  ابتدایی به مدرسه راهنمایی

«شاه حسین ولی» ره یافتم

و پس از خواندن کلاس اول راهنمایی در

 سال 1360 که کشور عزیزمان

در حال جنگ با کشور متجاوز عراق بود

به هوای رفتن به جبهه و جنگ 

ترک تحصیل نمودم ولی به علّت کمی سن،

خانواده محترم موافقت نکردند

و من خسته از درس و بحث مدرسه و

هوای رفتن به جبهه دیگر

به مدرسه نرفتم، ناچار وارد کار در

کارخانه آلومنیم سازی و مدتی 

هم به شغل پیراهن دوزی مشغول شدم

و در ضمن کار کردن،

تحصیلات خویش را تا اخذ مدرک دیپلم 

به صورت غیرحضوری ادامه دادم

و با عنایت خداوند متعال تمامی

دروس را در چهار، پنج روز مانده به

 امتحانات می خواندم و آماده امتحان می شدم.

بعد از یازده سال ترک تحصیل در کنکور شرکت کرده 

و در رشته کارشناسی حقوق قضایی قبول و

در دانشگاه آزاد اسلامی تبریز مشغول به تحصیل شدم.

در سال 1365 به استخدام رسمی سپاه پاسداران درآمدم

و الحمدلله که خداوند غیور توفیق داد

تا ما نیز چند شبی را در حضور

رزمندگان سلحشور سحر کنیم و بعد از بیست و یک سال 

خدمت صادقانه در  سال 1385 بازنشسته شدم

و با عنایت حق تعالی از دوران نوجوانی تاکنون

از مطالعه کتب مذهبی و ادبی بویژه از آثار گرانقدر

بزرگان ادب و عرفان این مرز و بوم هرگز غافل نبوده ام 

و «همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود». 

 

از اساتید و بزرگانی که رموز شعر و شاعری آموخته اید و

در شخصیت ادبی شما تأثیرگذار بوده اند صحبت کنید؟ 

 

بنده در نوزده سالگی توفیق تشرّف به محضر مبارک

حضرت استاد علامه حسن زاده آملی را یافتم.

 در اولین جلسه حال عجیبی پیدا کردم و گویی که گمشده خویش را یافته ام،

دلباخته آن بزرگوار شدم و چندین جلسه به خدمت مبارکش مشرّف شدم،

هرچند که ارتباط ما دیر نپایید اما به برکت انفاس قدسیّه آن بزرگوار تحوّل

خاصی در درونم به وجود آمد و هنوز هم آن لطافت و شیرینی سخنان 

ایشان را در وجودم احساس می کنم.

در همین دوران با استاد بزرگوار و بسیار عزیزم

حضرت آیت ا... سیدحسن عاملی آشنا شدم،‌ 

مهرشان بر دلم نشست،‌ایشان منبع فیض و معدن تقوا و محبّت بودند

و اهل ولایت و در اخلاق و سیر و سلوک مشوّق اصلی ما.

«دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم

در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی»

و  همچنین مصداق: 

«چشم مسافر چو بر جمال تو افتد

عزم رحیلش بدل شود به اقامت»

و اکنون نیز خوشه چین بستان ادب و معرفت اویم.

خداوندا نگه دار از بلاها.

 یکی دیگر از اساتیدی که حق استادی بر گردن بنده دارند،

شادروان استاد «منعم اردبیلی» است.


 ایشان اسوۀ تقوا و اخلاص و شیفتۀ اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بودند

و همواره نور الهی در چهرۀ دلربایشان موج می زد و به حقیقت

دریای عشق و از زاهدان با اخلاص روزگار خویش بودند. 

خداوند قرین رحمت خویش کند.

و کسی که بیشتر از همه عزیزان، ‌مانند پدری مهربان و دلسوز مرا

در تمامی مراحل زندگی راهنمایی می کرد،‌

استاد بزرگوارم

زنده یاد «مولانا محمد عابد تبریزی» است. 

رفیقی شفیق و درست پیمان، ‌استادی تیزبین و بصیر،‌

عابدی عارف که تمام سعی و تلاش و آرزویش،‌ 

موفقیت شاگردانش بود.

قبل از آشنایی، شیفتۀ اشعارش بودم و

آرزوی زیارتش را در دل می پروراندم 

که در سال 1373 توسط مداح باصفای حضرات معصومین (ع)

استاد حاج فیروز زیرک کار،‌

با استاد عابد (رحمه الله علیه) توفیق آشنایی

نزدیک یافتم و بعد از آن سالها در محضر شریفش سخنها آموختم،‌ 

درسها خواندم و مشق ها نوشتم

و او نیز با نهایت محبّت و شفقت

با راهنمایی های خویش هدایتم نمود. 

از کتب گرانسنگی که توفیق تلمّذ در

مکتب ادبی آن بزرگوار را

یافته ام می توان به شرح

گلستان سعدی، دیوان حافظ،‌ گلشن راز عارف شبستری،

مثنوی معنوی مولانا و .... و

صدها نکته باریکتر از مو اشاره کرد 

و اکنون هرچه دارم همه به برکت لطف بی پایان او و زحمات

اساتیدی که در حق ما متحمّل شده اند. 

لازم به یادآوری است که اساتید بزرگوار دیگری

هم حق استادی بر گردن ما دارند

که شاید نتوانم نام زیبای همه آنان را به یاد بیاورم.

ازجمله:

استادان بزرگوار شیخ حسین انصاریان،

ابراهیم بخت شکوهی، 

محمدعلی فرزبود،

بهاءالدین خرّمشاهی،

احمد محدّث، صمد قاسمپور،

علی حاجی بلند و ...  

که هر یک به صورت مستقیم و غیرمستقیم

نقش خاصی در تربیت بنده حقیر دارند و حقیر 

نیز نسبت به استعداد خویشتن از محضرشان ادب آموخته

و کسب فیض نموده ام.

خداوند روح همه رفتگان را قرین رحمت و

عزّت همه ماندگان را زیاد فرماید.

در این مجال دست همۀ اساتیدم را می بوسم و از محبّت های

آنان تقدیر و تشکر می کنم. آری:

«بی پیر مرو تو در خرابات

هرچند سکندر زمانی» 

و همچنین: 

«شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد 

که چند سال به جان خدمت شعیب کند» 

هر کس زیر نظر استاد تربیت نشود،‌

کوچه و بازار او را تربیت خواهد کرد

و هر کس را کوچه و بازار تربیت کند

 لاابالی خواهد شد و انسان لاابالی و

بی تربیت هیچ وقت انسانی موفق نخواهد شد. 

 

آقای فانی برای بیان یک شعر چه حالاتی باید رخ دهد

تا شعری سروده شود

و شما از کی شروع به سرودن شعر کرده اید؟ 

 

از نوجوانی، بلکه از کودکی به شعر خواندن علاقه وافری داشتم

و همواره اشعار خوب بزرگان عرفان و ادب 

را حفظ می کردم و گاه در خلوت

و گاه برای دوستان زمزمه می کردم

و خود نیز به سرودن شعر خیلی 

علاقه داشتم و گه گاه اشعاری می سرودم و سپس

مشاهده می کردم که بعضی ابیات از اشعاری است 

که در حافظه داشته و از شاعری دیگر است.

به عنوان مثال در شهر مقدس مشهد

که توفیق تشرّف به درگاه ملکوتی

حضرت ثامن الائمّه امام رضا (ع) را یافته بودم با مشاهده گنبد

بارگاه فی البداهه عرض کردم: 

 

جان عالم بفدایت یا رضا (ع)

شده ام مست لقایت یا رضا (ع) 

 

گر کنی لطف و کرم از فضل خویش 

من شوم قربان پایت یا رضا (ع) 

 

و چنانکه مشاهده می شود،

خود شعر سست بوده و ارزش ادبی چندانی ندارد و 

همچنین بعضی کلمات از شاعران دیگر است.  

 

آیا اولین سروده خود را به یاد دارید

که برای خودتان هم قابل قبول باشد؟ 

 

آری: 

بیست و سه ساله بودم که در یکی از شبهای قدر،

بعد از مراسم احیای آن شب، بسیار پریشان حال شدم

و از خداوند منّان خواستم

تا مرا شاعر اهل بیت عصمت و طهارت (ع) قرار دهد

و الحمدالله به عنایت حضرت حق سبحانه تعالی

این شعر را در همان شب سرودم: 

 

چو در ماه صیام افتد به دل عکس رخ ساقی

دمادم خون چکد از دیدۀ بیمار مشتاقی 

 

چه غوغاها برانگیزد رخت هر شب که می بینم

فلک انجم فشاند بر درت از سبزگون طاقی

 

به عالم هرچه می بینی فنا باشد سرانجامش

بقاء ملک هستی را در این عالم تویی باقی 

 

غم هر دو جهان را می فشاند عاشقان از سر

که با درد جهان هرگز نباشد درد عشّاقی

 

به عالم نغمه سر دادی که اخلاق نکو باید

ببین طفل دبستانم شها استاد اخلاقی ... 

 

شور و اشتیاقم بیش از حد شده بود

و احساس می کردم مورد نظر

رحمت حضرت حق قرار گرفته ام و

در پوست خود نمی گنجیدم و با شوق فراوان

اشک می ریختم و شعر حافظ شیراز را زمزمه می کردم:

 

«چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند»

 

و بدین ترتیب اولین شعر رسمی بنده

با عنایت خداوند متعال سروده شد.

 

در مورد تخلّصتان صحبت کنید. چرا فانی؟ 

 

گاهی دوستان عزیز نیز درخصوص انتخاب

تخلص «فانی» پرسش می کنند،‌

لازم به ذکر است که این تخلّص زیبا را از استاد بزرگوارم

مرحوم عابد تبریزی رحمه الله علیه

به یادگار دارم و داستان آن بدین قرار است که:

روزی در وصف جمال دلارای او غزلی سروده بودم که با مطلع:

 

از رخت نقاب افکن ای جمال نورانی

عالمی منوّر کن از فروغ پیشانی

 

شروع شده و در آخر غزل درخواست تخلّص کرده بودم.

 

گوش جان بباید داد هر چه پیر فرماید 

داغ بندگی باید تا رسی به سلطانی

 

عابد این غزل ما  را جان و دل همی سوزد

لطف و مرحمت فرما هر لقب که می خوانی

 

از کرم عنایت کن با تخلّصی ما را

ای که چین هر زلفت مجمع پریشانی

 

و حضرت استاد یک بیت به اشعار اینجانب اضافه نمودند

که تخلّص بنده نیز در داخل آن بیت بود:

 

عاشق رخ جانان در فنا بقا یابد

شعر خود موشّح کن با تخلّص «فانی»

 

 آقای فانی از تألیفات و تحقیقات و

آثارتان بفرمایید و تاکنون چند مورد از 

کتابهایتان به زیور طبع  آراسته شده است؟

 

  در این گشت و گذار و سپری شدن عمر و کسب تجربه و انتقال آن

به نسل جدید ورقهایی را به عنوان تألیف و تحقیق سیاه نموده ام،‌

اگرچه آثار و تألیفات بنده حقیر در دیده خویش

هیچ ارزش علمی و ادبی ندارند

و خود نیز هیچ ادعایی در نویسندگی و

تحقیق و شاعری ندارم و خود را 

سالکی بی سلوک و دانشجویی بیش«اگر خدا قبول کند» نمی دانم،‌

ولی امیدوارم که خداوند منّان چنان که

در کتاب خویش فرموده است،

ما را نیز از رحمت بی منتهای خویش محروم  نفرماید.

« انا لانضیع اجر من احسن عملا» 

اما زمانی که به کارنامه درخشان علمی اساتید می نگرم،

عرق شرم بر پیشانی ام می نشیند که  من نیز تألیفاتی دارم!

اما آیۀ «لا یکلّف الله نفسا الّا وسعها» امیدوارم می کند که هر چه در 

توان دارم بخوانم و بنویسم و خداوند متعال را شاکر باشم: 

 

«این همه آوازها از شه بود 

گرچه از حلقوم عبدالله بود»

 

در حدّ بضاعت خویش و عنایات حق سبحانه تعالی

چندین اثر تألیفی و تحقیقی

به رشته تحریر  درآورده ام که به اختصار،‌

عنوان آن ها را بیان می کنم:

 «هفت شهر عشق»

که ترکیب بندی است در شرح هفت شهر عشق

عطار نیشابوری و با خط بسیار زیبای

استاد بخت شکوهی و

با مقدمه و تصحیح استاد

عابد تبریزی توسط انتشارات ستوده 

به زیور طبع آراسته شده و چاپ دوم آن با مقدمه

استاد بهاءالدین خرمشاهی توسط فرهنگستان 

هنر ایران در تهران به چاپ می رسد.

«کیمیای هستی»

رساله ای است عرفانی درخصوص تشویق سالکان

طریقت به سیر و سلوک معنوی و

می توان گفت که کیمیای هستی درددلی است

با تشنگان عشق و مستی که توسط 

انتشارات منشور به چاپ رسیده است.

 «عابد خلوت نشین»

شرح حال و سیری در آثار مولانا محمد عابد تبریزی است

که با همکاری اساتید دانشگاههای ایران و شعرا و نویسندگان ،‌

دوستان و شاگردان استاد تهیه شده

و توسط انتشارات ستوده با همکاری

سازمان تبلیغات اسلامی استان به زیور طبع آراسته شده است. 

«عبادت احرار»

نیز رساله ای است

کوتاه درخصوص نماز و عبادت عاشقانه. 

 «شمع شب افروز»

مجموعه اشعاری است در وصف جمال دل آرای

یوسف زهرا (ع) با مقدمه ای مقاله مانند

در معرفی آن بزرگوار که به دو زبان

فارسی و ترکی سروده شده  و

توسط انتشارات منشور به چاپ رسیده است. 

«منظومۀ کاروان عشق»

ترکیب بندی است از زبان گویای حضرت زینب (س)

درخصوص رویدادهای

 مهمّ تاریخ اسلام از زمان رحلت پیامبر (ص)

تا شهادت امام حسین (ع)

که توسط انتشارات آیدین چاپ شده است . 

 «وصف خورشید»

اثری است تحقیقی و تألیفی که موضوع

آن «مهدی موعود(عج) از منظر

 شعرای نامی ایران» است که ماندگارترین

چکامه های ادبی در وصف مهدی موعود (عج)

که بیش از 400 دیوان بزرگان

جمع آوری شده و توسط انتشارات منشور چاپ شده است. 

 «سودای عشق»

مجموعه غزلیات ترکی است که با مقدمه علمی و ادبی

استاد علی حاجی بلند توسط انتشارات منشور به چاپ رسیده است. 

«ستارگان هدایت»

مجموعه اشعاری است در مدایح و مراثی

حضرات معصومین (ع) به دو زبان ترکی و فارسی

درخصوص رویدادهای عاشورا

که توسط انتشارات منشور به چاپ رسیده است. 

«مثنوی یوسف و زلیخا»

که بیش از هشتصد بیت است و داستان پرماجرای

حضرت یوسف و زلیخا را به تصویر کشیده است

که توسط انتشارات آیدین چاپ شده است.  

 

جناب استاد از آثار زیر چاپ و تازه چه خبر؟

اگر صحبتی داشته باشید در خدمتیم؟ 

 

  یکی «زلف دلاویز»  است که  مجموعه اشعار به زبان فارسی است

و شامل غزلیات، قصاید، ‌

مثنوی ها و اشعار متفرقه است که

توسط انتشارات آیدین در تبریز به چاپ می رسد.

 «فالهای شگفت انگیز حافظ»

در موضوعات مختلف فال و استخاره که با همکاری 

استاد الاساتید بهاءالدین خرّمشاهی  توسط 

انتشارات آیدین تبریز به چاپ می رسد.

 «شاه اقلیم ولا»

که ترکیب بندی است در وصف و

منقبت حضرت امیر المؤمنین (ع) 

با خط زیبای استاد فرزبود که ان شاءالله

به زیور طبع آراسته خواهد شد. 

 «گوهرهای سیر و سلوک»

در خصوص عرفان عملی و نظری که کاری است

تألیفی و تحقیقی و در موضوع مراتب عشق،‌

مراتب معرفت و مراتب سیر و سلوک

و ...بحث شده است.

 «علی در آئینه علی(ع)»

کتابی است در معرفی حضرت علی (ع)‌

از زبان خود آن بزرگوار که در

 سه بخش «علی در آئینه علی»، 

«فرمان مالک اشتر»

و «چکامه های ماندگار»

به زودی به چاپ خواهد رسید. 

در نهایت شایان ذکر است که

تالیفات و تحقیقات بنده حقیر چنانکه

در متن نیز اشاره نمودم

در بضاعت و استعداد خویش است و امیدوارم

که ارباب معرفت خرده نگیرند و

به دیده اغماض بنگرند و دعا کنند 

که پروردگار قبول فرماید،

چراکه اقرار می کنم نه تألیفی دارم که

شایان تعریف باشد و نه تحقیقی که سزاوار تحسین و  این همه: 

 

« برگ سبزی است تحفه درویش

چه کند بینوا همین دارد»

 

اکنون که در حضور شمایم یک اربعین کامل

از زندگانی بی برگ و بار حقیر فقیر 

سپری شده و چون نیک می اندیشم در می یابم که: 

 

نه شکوفه ای نه برگی نه ثمر نه سایه دارم 

همه حیرتم که دهقان به چه کار کشت ما را 

الحمدلله که موفّق هستید،

 

جناب فانی در وادی شاعری برخی

ابیات بر دل سراینده شعر می نشیند

شما از بین اشعارتان آن شعری

که خیلی به دلتان نشسته کدام بیت و شعر بوده؟ 

 

به نظر من تمامی اشعار شاعر به دلش نشسته که سروده است و

اگر به دلش ننشیند شعر را پاره می کند ونگه نمی دارد.

ولی تا سوال شما را جوابی عرض کنم؛

در یک مثنوی بلندی که با عنوان

«قصّۀ صداع»

سروده شده است در یکی از ابیات آن عرض کرده ام:

 

درد سر گردید یارب زندگی

حیف شد، شد بندگی شرمندگی 

حیف شد،‌ شد بندگی شرمندگی  

 

 شما در بین شعرای گذشته و

معاصرا ن با کدام یک از آنها ارتباط

برقرار و از آنها در سروده هایتان تاثیر گرفته اید؟  

 

بنده در حد بضاعت و استعداد خویش

اشعار بزرگان ادب را مطالعه کرده ام

و صددرصد در اشعارم تأثیرگذار بوده اند؛ 

مثلا در غزل فارسی از حافظ و سعدی و

در غزلیات ترکی ازصرّاف تبریزی

و در مدایح و مراثی اهل بیت عصمت و طهارت (ع)

از استاد بزرگوارم زنده یاد عابدتبریزی،

عمّان سامانی و بزرگان دیگر استفاده فراوان کرده ام.  

 

جناب فانی مختصری در مورد

انجمن ادبی "استاد عابد" که شما زحمت

تأسیس و اداره آن را بر عهده دارید بفرمایید؟ 

 

با لطف و عنایت خداوند متعال و حضرت سیّدالشّهداء 

در اواخر سال 1387 با همّت دوستان و

شاگردان استاد عابد تبریزی ازجمله

استادان بزرگوار آقایان:

علی حاجی بلند، حیدر حزین، سیدعلی اکبر صدرالدینی، 

ایوب شهبازی، مهدی رستم زاده،

اصغر آسایش،‌مختار صدرمحمدی و ...

 

و همچنین با عنایات ویژه مدیرکل محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی

جناب آقای حاج احمد احمدی منش،‌این انجمن تأسیس شد

و بحمدالله جلسات هفتگی انجمن هر هفته روزهای چهارشنبه از

ساعت چهار بعدازظهر با حضور اساتید،

شعرا و مداحان اهل بیت عصمت و طهارت (ع)

در مجتمع فرهنگی و هنری تبریز برگزار می شود

و برنامه انجمن ادبی تدریس

شرح گلشن راز،‌آرایه های ادبی و شعرخوانی

توسط شعرای بزرگوار است

و از اهداف و فعالیتهای دیگر انجمن

برگزاری کنگره و بزرگداشت برای شعرای نامی آذربایجان

و برگزاری نمایشگاه های فرهنگی

و هنری و راه اندازی سایت اینترنتی و تهیّه

و تدوین فصلنامه علمی و ادبی است.  

 

 آخرین شعری که سروده اید کی بوده

و اگر محبت کنید وآخرین سروده خود را جهت

حسن ختام بیان فرمایید خیلی ممنون می شویم؟ 

 

غزلی در آستانه چهل سالگی خویش سروده ام

که شرح پریشانی دل خویش است

و تقدیم شما می کنم: 

 

گه عاشق گل گه چمن و لاله شدم حیف

گه سرخوش بستان و گهی ژاله شدم حیف

 

گه مست خط و خال و لب و قامت دلدار

گه واله رخساره چون لاله شدم حیف

 

گه شیفتۀ انجم و دلداده افلاک

گه بیدل خورشید و مه و هاله شدم حیف 

 

ما را نبود جلوه طور و ید بیضاء 

چون سامری اندر پی گوساله شدم حیف

 

شد عمر گرانمایه به سودای اباطیل

یک عمر پی درد و غم و ناله شدم حیف

 

می گفت یکی عاشق یوسف شده، گفتم:

از چاه برون نامده بر چاله شدم حیف 

 

حاصل نشد ای وای مرا طاعت محبوب

"فانی" نشده حیف چهل ساله شدم حیف

 

منبع سایت اشعار فانی تبریزی

جهت ارسال ایمیل و بازدید از سایت استاد فانی تبریزی:

ایمیل : info@fanitabrizi.com

سایت : http://fanitabrizi.com

غزل 4106

غزل

نغمه تسبیح

 

ذکرهمه کاینات نغمه تسبیح اوست

اوست که مجذوب اوجمله جهان موبه موست

 

پرتو الله نور تافت به مشکات جان

عالم غیب و شهود روشن از انوار اوست

 

جلوه اشراق حق هست چنان آشکار

هرطرفی رو کنی یار تو را روبه روست

 

نغمه مرغ چمن نکهت نسرین و گل

ازلب او نغمه ساز وز دم او مشکبوست

 

رهروی ازکوی عشق گفت به گوشم نهان

ناله قمری به باغ از رخ او گفتگوست

 

خسته مشو جان من درطلب وصل دوست

زآنکه همه کاینات در طلبش کوبه کوست

 

خون دل از دیدگان گاه به شب گه به روز

ازپی او رهسپار وز غم او جو به جوست

 

برسر دار فنا خوش بسرود آن فتی

بهر نماز ولا خون دل آب وضوست

 

مقصد و مقصود ما فقروفنا در خداست

فانی مسکین مگو در طلب های وهوست

 

فانی تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در مدح حضرت زینب کبری (س) 4080

در مدح حضرت زینب کبری (سلام الله)

 

اي بانوي خلوت خدارت

وي نام تو معني طهارت

 

اي چرخ برين عماري تو

وي اوج فلك تو را عمارت

 

اي معني زهد و قدس و تقوي

از نام تو وجه استعارت

 

اي پرده فكنده بر رخ ماه

 سبّابه تو به يك اشارت

 

گر سايه تو سپهر بيند

 بر اختر كان دهد بشارت

 

گر آه تو بر فلك كشد سر

 سوزد دل چرخ از ارادت

 

اجرام فلك اگر به صدرند

بر جمله تو  را بود صدارت

 

در كام تو هست شهد فائق

 در راه حسين هر مرارت

 

 از تست علاج دردمندان  

 اي عقده گشاي مستمندان  

 

اي از تو عفاف را تفاخر

از صبر تو صبر در تحيّر

 

از درك وقار نفس پاكت

 درمانده، عقولِ در تحجّر

 

ته جرعه خوران بزم اخلاص

 در بهت ز مست ساغر پر

 

كي قدر تو را توان سنجش

  نشناخته خشت خام از دُر

 

هرگز نرسد به درك فضلت

 ارباب عقول از تفكر

 

از آن همه زنجها كه بردي

هر اهل دل است در تأثر

 

بالّه كه تو برتري و والا

 از هر چه خرد كند تدبّر

 

محتاج عنايت تو هستند

 از خرد و كلان و بنده و حرّ

 

  مام فلك از تو هست نازان  

  تا روز جزا به اهل عرفان

 

 استاد فانی

منبع کانال و وبسایت استاد عباس داداش زاده (فانی)

زبانحال حضرت فاطمه زهرا (س) 3223

زبانحال حضرت فاطمه زهرا (سلام الله)

 

اي منيم جسميمه جان عمواوغلي

درديمه يوخدي درمان عمواوغلي

 

گرچه يوخ چاره درد فراقه

ياندي دل آتش اشتياقه

واريئري اوج ائده نُه رواقه

ناله و آه و افغان عمواوغلي

 

ظلميله ياندي باب امامت

قلبيم اودلاندي اولدي قيامت

محسنيم تاپدي فيض شهادت

منده جانانه قربان عمواوغلي

 

 اولسا جسميمده گر مين جراحت

بير باخشيدا ائدرسن طبابت

لطفله گل ايله سن تلاوت

باشيم اوستونده قرآن عمواوغلي

 

دوشدي عمروم گوني گر زواله

قامتيم دوندي غمدن هلاله

يا علي سن داريخما بوحاله

اولما غمناك و نالان عمواوغلي

 

سن امام هامي ماسواسن

كون و امكانه مشكل گشاسن

فاطمه دردينه آشناسن

مشكلين ايله آسان عمواوغلي

 

سن وصّي آتام مصطفي‌سن

شأنيده رتبه‌ده مرتضي‌سن

معني سورة هل اَتي‌سن

ساقي باغ رضوان عمواوغلي

 

درد عشقون سنون كيميادي

خاك پايون گؤزه توتيادي

ريزه خوارين هامي ماسوادي

اولموشام منده مهمان عمواوغلي

 

آغلاسا گر حسنله حسينيم

زينب و ام‌كلثوم دوعينيم

آسمانه چخار شور و شينيم

قويما ايتسونله افغان عمواوغلي

 

سيّـــدي آبــــرومند و عــــطّار

ايستــه‌دي ((فاني‌دن)) بيــله اشعـار

يازدي او نوحه‌سين ديده خونبار

سنده قيل لطف شايان عمواوغلي

 

استاد فانی تبریزی

منبع وبسایت استاد فانی تبریزی

در مدح حضرت فاطمه زهرا (س) 3222

در مدح حضرت فاطمه زهرا (سلام الله)

 

 چه مي‌توانم بيان نمايم به وصف زهرا‌ زطبع گويا

ستوده او را به قول شيوا، كه گفته طاها‌ بر‌او«فداها»

 

تويي فروغ چراغ خلقت صفاي ايمان زلال عصمت

تو آن همائي به اوج عزّت كه پر كشيدي به بيكران‌ها

 

شراب عرفان ازل تراويد ، شدي تو سرمست جام توحيد

ز نشئة آن بسان خورشيد كني فروزان تمام دنيا

 

به اصل ايمان شدي تو نائل زخويش فاني به حق واصل

تو هستي آري به صد دلايل فروغ عصمت بهاي تقوا

 

تو شاهكاري ز صنع سرمد تو يادگاري ز نور احمد‌

به هر دياري تويي مسدّد زلطف حيّ خداي دانا

 

به آفرينش يگانه گوهر صفات حق را نشان و مظهر

چو هست نورت زنور داور به جمله عالم تويي چو بيضا

 

بود مقامت بلند و شاهق نيازمندت همه خلايق

از آن بفرمود امام صادق‌ كه امّ ما بِه زجملة ما

 

حديث و قولت نداي قرآن ولايت تو ولاي قرآن

رضايت تو رضاي قرآن توئي به‌قرآن مفاد و معنا

 

بود طريقت طريق عرفان ولايت تو كليد رضوان

بود نصيبش عذاب و نيران هر آن كه باشد تو را ز اعدا

 

نمودي از دل چو خطبه ايراد بناي طغيان برفت بر باد

بلي جهان را زظلم و بيداد نمودي آگاه زنطق گويا

 

زني كه اهل صواب باشد هميشه بر رخ نقاب باشد

پيام زهرا حجاب باشد چه پيش بينا چه پيش اعمي

 

اگر بپرسي زجور امّت چه گشته ((فاني)) گل رسالت؟

بود شهيد ره ولايت به حق حيدر به جان طاها

 

استاد فانی تبریزی

منبع وبسایت استاد فانی تبریزی

اربعین حسینی 3122

اربعین حسینی

 

تا غمزدگان آل طاها

ديدند ديار كربلا را

 

از ناقه خود زمين فتادند

كردند همه فغان و غوغا

 

شد شور قيامتي نمايان

اندر دل دشت و كوه و صحرا

 

هر مادر غم كشيده بوئيد

عطر گل خود به زير غبرا

 

سرگرم وصال يار خويشند

از مرد و زن و ز پير و برنا

 

من نيز حسين خويشتن را

بودم به ميان دشت جويا

 

جوياي بقاي آفرينش

آن مظهر حق ، شهيد تقوا

 

اينجاست كه آرميده در خاك

آن آيت ذات حيّ اعلا

 

تا مرقد او به بر گرفتم

فرياد و فغان ز سر گرفتم

 

گفتم كه غمم ز سر بگويم

يا كوته و مختصر بگويم

 

گويم ز جفاي كوفه يا شام

يا محنت اين سفر بگويم

 

از درد و غم خرابه گويم

يا خون شدن جگر بگويم

 

ازغصه دختر سه ساله

ياشرح غم دگر بگويم

 

با باد صبا حديث عشقت

هر روز و شب و سحر بگويم

 

گه شرح فراق جانستانت

با شمس و گهي قمر بگويم

 

گه قشه داستان ايثار

بر اهل جهان ز سر بگويم

 

گويد دل من، تمام غمها

باخاك تو سر بسر بگويم

 

هر جا نگرم غم است و اعدا

درد است و ملال و رنج و غوغا

 

يكسو همه مادران عاشق

در مهر و وفا و عشق صادق



درد و غم هجر را كشيده

آخر شده بر وصال لاحق

 

گويند بهم به رمز و ايماء

شرح دل دردمند واثق

 

چون كوه به صبر و بردباري

بودند همه بلند و شاهق

 

بودند همه وفا گزينان

مشتاق حقيقت و حقايق

 

سرمست وصال يار خويشند

مدهوش حق و بهم موافق



بودند همه ز فرط ايثار

فارغ ز تمامي علايق

 

جز صحبت يار هچكس را

در بزم لقا نبود لايق

 

شد نوبت كوچ كاروانم

هنگام فراق جانستانم

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

اربعين حسيني 3092

اربعين حسيني

 

منم آنكه از فراقت غم جانگداز دارم

چه كنم كه با تو پنهان سر كشف راز دارم

 

منم آن غمين بيدل كه بلاكش فراقم

به وصالت آرزومند دل پاكباز دارم

 

به كجا روم كه بي تو همه عالم است ظُلمت

زبهاي دولت تو سر سرفراز دارم

 

چو شميم جانفزايت به مشام جان رسيده

زهواي وصل رويت دل چاره ساز دارم

 

چه غم ار زجور دشمن، شده خاك تيره گلگون

كه ميان اين گلستان چو تو سروِ ناز دارم

 

زجدايي تو خون شد دل داغدار زينب(س)

مه من مگر نداني كه به تو نياز دارم؟

 

به نماز ليل گفتي كه تو را به ياد آرم

همه شب به يادت اي جان هوس نماز دارم

 

زگذشت اربعيني شدم از جهان چنان سير

كه نه شوق خانه رفتن نه سر حجاز دارم

 

«غم دل چه‌ باز گويم كه تو را ملال گيرد

كنم اين حديث كوته كه غم دراز دارم»

 

دل دردمند فاني شده عاشق لقايت

نظري نما كه من نيز نظر مُجاز دارم

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

زبانحال به حضرت رقیه (س) 3079

زبانحال به حضرت رقیه (سلام الله)

 

يوزون ارغوان گلي تك سولوب بو نه داستاندي رقيّه‌جان

بولوسن جمال مهون منه گل و گلستاندي رقيّه‌جان

 

گوره‌گر بو حالت زاريله سني ديدة مه و آفتاب

توكر اشگ تر يوزه دم به دم يانار اي قرار دل رباب

اولا كاش كون و مكان بو گون دل بيقرار يمه تك خراب

نيه هر نفس ايشون اي گلوم غمله فغاندي رقيّه‌جان

 

بو خرابه طيّ طريقده سنه خانقاه حضور دور

بو خرابه راه وصالده سنه شاهراه عبور دور

بو خرابه قلّه عشقده سنه جلوه‌گاه ظهور دور

بلي مست جام محبّته بورا چون جناندي رقيّه‌جان

 

اولا گر بو راه وصالده او گؤزل اياقلارون آبله

داغلوب گيده ره عشقده فرّ و شوكتون ايلمه گله

بوني بول‌كي ياره يتيشماقين يولي چوخدي مرحله مرحله

بو بلالر اهل محبّته ره امتحاندي رقيّه‌جان

 

بو خرابده گيجه‌لر ايشون اولي ناله تا دم صبحگاه

ائليوب سنون نفسون منه بو مكاني مسجد و خانقاه

نه صفالي يردي عبادته سوله ياحسين سوله يا الاه

كه بو ذكرلر هامي عاشقين دلنه رواندي رقيّه‌جان

 

نه سنون گوزونده قالوب يوخي نه قالوبدي منده توان و تاب

گيجه گوندوز آه و فغانيله سالوسان بو عالمه انقلاب

سارالوب يوزون غم و غصّه‌دن يورولوبسان اي دل بوتراب

سوله نيلييم، بولوسن آنان سنه مهرباندي رقيّه‌جان

 

بو خرابه گوشه‌سي اولدي تا سن نازنينه مكان بالا

دئديم ايله سن غم و درديوي من بي‌نوايه بيان بالا

ندن ايلدون بو قدر غمي من دل غمينه نهان بالا

منه ايندي كشف و عيان اولور بونه داستاندي رقيّه‌جان

 

سني اوچ گون اوچ گيجه ايليوب غم آيريلوق بيله ديده‌تر

من زاره گور او شهين ايدر غم فرقتي نقدر اثر

ايليوب مصيبت آيريلوق من خسته ني ايله خون جگر

كه دوزنمّرم بو مصيبته غم بيكراندي رقيّه‌جان

 

ندن اي گل حق لم يزل گيجه آغلوسان گونوز آغلوسان

ندن اي جمال حقه مثل گيجه آغلوسان گونوز آغلوسان

بيله كيم فراقدن اي گوزل گيجه آغلوسان گونوز آغلوسان

يته سن وصال حقيقته منه بو عياندي رقيّه‌جان

 

سنده من كيمي اي گوزل بالام نار هجردن گرچه يانموسان

شوق وصل جانان هوا سيله شام و كوفه ني چوخ دولانموسان

ايله اوز موسن ال بوكوندن بو خرابده دالدالانموسان

گوئيا بو يئر شامده سنه ابدي مكاندي رقيّه‌جان

 

سن كي ايلدون بو خرابده وصل ياريدن اوتري اعتكاف

گوز ياشيله آيينة دلي صيقل ايلدون مثل آفتاب

لايق اولدي دل، جان حضورنه، گلدي شه باشي ايلدون طواف

باش نه باش كه هر آشنايه بير گنج شايگاندي رقيّه‌جان

 

فكر شاعري شوق وصلدن نوحه ايليوب ايله منحرف

وزن و قافيه چخدي فكردن اولدي وزن‌لر بيله مختلف

يازدي نوحه ني اشگ چشمله راز عشقوي ايّدي منكشف

سنده لطفله ايله بير نظر گورنه خوش بياندي رقيّه‌جان

 

طاقت و توان ويردي فكرينه تا بو نوحه ني ايستيوب «حبيب»

«عابد» فتي سويليوب كي ياز «فانيا» داخي ايلمه شكيب

ايسته حقّدن تا كي ايليه جمله اونلارا كربلا نصيب

حق يانوندا چوخدور شرافتون عالمه عياندي رقيّه‌جان

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

راه شام و احوالات دیر راهب 2995

راه شام و احوالات دیر راهب

 

از جور سپهر و دور ايام

شد وقت سفر به جانب شام

 

تا بانگ جرس ز كاروان خاست

شد باز شروع درد و آلام

 

اولاد نبي به روي ناقه

چون صيد بخون طپيده در دام

 

دشمن ز پس و ز پيش سرها

اطفال حرم چو آهوان رام

 

هستند همه بلا كشيده

خاموش و شكسته حال و آرام

 

سرها همه روي ني فروزان

چون در شقف اختران گلفام

 

يارب ز كه باشد اين ستم ها؟

از كافر و گبر و عبد اصنام

 

نه اين همه ظلم و جور و كينه

باشد همه از شيوخ اسلام

 

اندر دل غربت و بيابان

اولاد نبي ز غصه نالان

 

شد شامگه و در آن بيابان

بوديم همه ز غصه حيران

 

افتاد ره حرم به ديري

ديري كه بود مكان عرفان

 

بودي به درون دير ترسا

روشندلي از تبار خوبان

 

خود مظهر زهد و پارسائي

بل معدن لطف وجود و احسان

 

خود رسته ز ننگ و نام تثليث

بل خسته ز اُسقفي و حيران

 

در علم و عمل چو پور مريم

عيسي دم و مست و حسن جانان

 

انجيل بدست ليك در دل

جوياي حقيقت او ز قرآن

 

در آتش عشق يار سوزد

نالد ز فراق و دور هجران

 

دادند مكان در آن لُب از سير

خاصّان حرم بپاي آن دير

 

شب بود و سكوت و نور مهتاب

من بودم و ياد يار و محراب

 

شب غرق سكوت و جمله عالم

در خواب خوش از عدو و احباب

 

در نيمه شب نداي غيبي

بيدار نموده راهب از خواب

 

بشنيده ز گوش جان ز ذرات

تسبيح و سلام ربّ الأرباب

 

سر كرده برون ز دير و ديده

نور است جهان بسان مهتاب

 

در خارج دير ديده درجي

درجي كه بود درّ ناياب

 

ز آن درج رود به آسمان نور

نوري كه برد ز هر دلي تاب

 

ظلمات شكسته از فروغش

چون نور سپيده سحرتاب

 

صندوق چو كعبه و ملائك

در طوف ويند همچون سالك

 

زان منظره عجيب و تابان

شد راهب دير مست و حيران

 

از دير برون شد و هراسان

آمد به ميان قوم نادان

 

پرسيد كه مير كاروان كيست؟

گفتند كه «خولي» آن پريشان

 

شد راهب دير سوي «خولي»

آن مست غرور و غرق عصيان

 

پرسيد ازل ز راز صندوق

گفتا بود آن سري ز عدوان

 

پرسيد كه باشد آن گرامي

گفتند بود حسين عطشان

 

پرسيد همان كه پور زهراست

فرزند نبي عزيز سبحان

 

آن زاده آخرين پيمبر

آن حكمرو اي كون و امكان

 

گفتند بلي عزيز طاهاست

فرزند علي و جان زهراست

 

راهب ز شنيدن سخن ها

زد بر سر خويش و كرد غوغا

 

گفتا كه فغان ز جور امت

كردند عجب خطاي عظما

 

اي واي عجب جفا نمودند

بر پور نبي عزيز زهرا

 

اين قتل پيمبر است و از اين

نالان و غمين بود مسيحا

 

از كشتن اين عزيز خلاق

خون گريه كنند آسمانها

 

ما قصه اين جفا شنيديم

از جمله ياوران عيسي

 

پس گفت به دشمنش چه باشد !

سر را بدهي به پير ترسا

 

اين گوهر ناب باشد امشب

مهمان به كريچه نصا را

 

زر داد به سفله گان بي درد

بگرفت سر و به دير آورد

 

شد دير از آن جمال پرنور

مشكوه هدي و بيت محمور

 

باشد ز تجليات انوار

از بهر كليم وادي طور

 

يا همچو حريم كعبه گرديد

آن بيت صنم سراچه شور

 

يا از جلوات نور ايزد

شد راهب دير مست و مسرور

 

شد دير صدف، به درّ لاهوت

آن راهب خسته نيز گنجور

 

پس رأس سليل مصطفي را

با مشگ و گلاب شست و كافور

 

بس گريه نمود و كرد زاري

شد قلب لطيف او پر از نور

 

بنهاد به پيش روي، سر را

بوسيد بسان درّ منثور

 

زد بوسه چو برگ گل رخش را

پس گفت ز جان ودل خدايا

 

بر حقّ مسيح پاك دامن

آن بنده خاصّ حيّ ذوالمن

 

لطفي بنما به پير ترسا

گردد مگر او ز شرّ ايمن

 

يارب نظري كه سرّ اين سر

گردد به من حقير روشن

 

ناگاه لب امام امكان

شد باز براي راز گفتن

 

گفتش چه بود ترا تمنا

گو داري اگر حديث با من؟

 

گفتا تو كه هستي، از غم تو

عالم شده غرق آه و شيون

 

هستي تو اگر مسيح مريم

گو از چه شدي اسير دشمن؟

 

گر روح خداي لايزالي

شأنت به جهان بود مبرهن

 

شه گفت منم سليل طاها

فرزند علي عزيز زهرا

 

راهب چو شنيد اين معما

گفتاكه محقق است رؤيا

 

ياد آمدش آنكه ديده در خواب

آن وعده حضرت مسيحا

 

گفتا به يقين كه اين حسين است

اين است همين كه گفته عيسي



پس گفت ز دل به شاه والا

رحمي بنما به پير ترسا

 

پيري كه اسير ابن واب بود

پابند سه خواني و چليپا

 

لطفي كن و اين اسير غم را

آزاد نما ز هر تمنا

 

در پيش نبي شفاعتم كن

در يوم جزا به حقّ طاها

 

برگير ز دست من در آن روز

بنماي رها ز رنج و بلوا

 

شه ديد بود به حقّ راغب

گفت از سر موهبت به راهب

 

اي طالب حقّ و غرق اوهام

خواهي تو اگر طريق اسلام

 

بگذر ز سر خواني و چليپا

شو غرق حق و رها ز اصنام

 

زنار و لباس اسقفي را

بگذار و بگير راه اسلام

 

ناقوس و صليب و رنگ تثليت

از دل بزدا و شو به حق رام

 

اقرار نما به حيّ واحد

آن صاحب عزّ و جاه و اكرام

 

بر گوي سپس نبي، محمد

تا اينكه شوي رها ز آلام

 

قرآن و نبي و آل طاها

هستند ز حق به خلق پيغام

 

تا جمله شوند نفس واحد

جوئيد ز كردگار الهام

 

آنگه ز تو در صف قيامت

پيغمبر حق كند شفاعت

 

با طيّ مراحل و مراتب

شد عارف حق، جناب راهب

 

تلقين شهنشه ولا كرد

او را به رسول حق راغب

 

اقرار به عالم آفرين كرد

گفتا كه منم به حقّ طالب

 

ز آن پس به نبي و آل احمد

اقرار نمود و گشت تائب

 

زد بوسه به رأس شاه و گفتا

هستي تو به من ز حق مواهب

 

اي هستي كلّ ماسوا را

با نفس نقيس خود مصاحب

 

هستي تو امير كلّ هستي

مائيم بتو غلام و حاجب

 

باشد به من حقير مسكين

فرمان اطاعات تو واجب

 

تهليل بلب بداد سر را

بر قافله دار قوم اعدا

 

شد باز به ني هلال زينب

آن مايه ابتهال زينب

 

شد سوي دمشق موكب عشق

افزود غم و ملال زينب

 

سرها همه روز ني فروزان

نظاره گر جلال زينب

 

ديدم چو سر برادرم را

گفتم بنگر به حال زينب

 

سرحلقه كاروان توئي تو

با تو نبود زوال زينب

 

تا قائد كاروان تو هستي

آسوده بود خيال زينب

 

نك همسفر توام در اين راه

آخر چه بود مآل زينب

 

تا سايه قسمت مأمنم ، هست

هستي همه در ظلال زينب

 

سرگرم حضور يار بودم

سرگشته شهريار بودم

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

اشاره به عصر عاشورا 2912

اشاره به عصر عاشورا

 

ديدم به خواب صحنة صحراي كربلا

خوابيده بود شورش غوغاي كربلا

 

خورشيد در شفق، خجل از آنچه ديده بود

مه در محاق غم به ثرياي كربلا

 

باد خزان وزيده، شده لاله‌هاي عشق

پرپر ز ظلم و كينة اعداي كربلا

 

هر سو نظر كني ز جفا كاري عدو

يك گلستان گل است به پهناي كربلا

 

يك سو فتاده شمس امامت ميان خون

يك سو قمر، فتاده به غبراي كربلا

 

سرها به روي ني همه رفتند ومانده‌اند

تن‌ها به روي خاك معلّاي كربلا

 

مي ‌خورده‌اند از خُم توحيد بي‌گمان

آن سرخوشان وادي سيناي كربلا

 

جان داده‌اند و دولت جانان خريده‌اند

اي دل ببين جلالت سوداي كربلا

 

اصغر به خواب رفته و ذرّات برّ و بحر

شرمنده‌اند ز آن دُر لالاي كربلا

 

گويد فرات آه به من آبرو نماند

كاشك نبودم آب گواراي كربلا

 

فاني خموش باش و دگر قصّه كن تمام

جانم بسوخت از غم رؤياي كربلا

 

 فانی تبریزی

در مدح حضرت علی (ع) 2537

در مدح حضرت علی (علیه السلام)

 

اي جوهر جان جمله ذرّات

وي گوهر كُنه كلّ آيات

 

اي معدن عزّ و جاه و شوكت

وي منبع رأفت و كرامات

 

هستي به يقين و علم و تحقيق

بر خلق جهان تو باب حاجات

 

مرآت صفات كبريايي

اي آينة تمام آيات

 

اوصاف محيّر العقولت

بنموده عقول عاقلان مات

 

احباب تو در جنان غنودند

اعداي تو در سَقَر به ظُلمات

 

فرمود نبي:(ص)« تو باب علمي»

بر اهل زمين و بر سماوات

 

بر اوج كمال تو رسد فهم؟

پرسيدم و عقل گفت: هيهات!

 

تو صاحب تيغ ذوالفقاري

بي شبهه عزيز كردگاري

 

 استاد فانی تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

احوالات عید غدیر خم 2076

احوالات عید غدیر خم

 

سروشی دوش گفت از سرّ وحدت

به گوش هوش جانم صد حکایت

 

گشود از راز هستی پرده هایی

که برد از دل توان و تاب و طاقت

 

سخن‌ها گفت و دُر سفت از امامت

خصوص از شاه اقلیم ولایت

 

از آن سر مست جام لایزالی

از آن سودائی حسن حقیقت

 

علی ز آن ماه عالم تاب عرفان

علی آن مهر رخشان سماحت

 

علی آن چشمه سار آب حیوان

علی آن پیر عرفان و دلالت

 

علی آن هادی راه عدالت

علی آن منبع جود و کرامت

 

علی آن گوهر دریای هستی

علی آن شهریار ملک عزّت

 

علی آن روح والای شریعت

علی آن مشعل راه طریقت

 

جمال الّله، لسان الّله، یدالّله

امین الله و مصباح هدایت

 

از آن اوصاف حسن کبریایی

چوسر مستان فرو ماندم به حیرت

 

رسید آنگه به گوش جان ندائی

بگو ای سالک جویای وحدت

 

هوالحیّ و هو الحقّ و هوالهو

علی حیّ و علی حقّ و علی هو

 

مرا بودی به دل ذکر هوالهو

حقیقت او، ازل او، لم یزل او

 

چنان در او فنا بودم ز وحدت

که بین ما نمی گنجید یک مو

 

به او حیران همه شب تا سحرگاه

همه رطب اللّسان با ذکر یاهو

 

به هر جایی نظر مي‌کردم از دل

تجلّی مي‌نمودی جلوۀ او

 

به حسن عارض دلدار خوبان

به بالای بلند و چین گیسو

 

به آن چشمان مست گلعذاران

که مي‌بردی گرو از چشم آهو

 

به چشمان بصیرت بین که هر دم

جمال یار دیدندی به هر سو

 

به اخلاق تعبّد پیشه رندی

که بردی سجده بر محراب ابرو

 

به جام باده و پیر خرابات

به شمع و شاهد و ساقی خوش رو

 

به باغ و زاغ و گلگشت مصفّا

به رنگ ارغوان و یاس و شب بو

 

به آن آواز قمری در بهاران

به آن آوای شور انگیز کوکو

 

چه در کثرت چه در وحدت ندیدم

به جز ذکر هوالحیّ و هوالهو

 

تو هم ای عاشق شوریده بر گوی

چه در دیر و چه در مسجد،به هر کو

 

هوالحیّ و هوالحقّ و هوالهو

علی حیّ و علی حقّ و علی هو

 

به حال جذبه دیدم در سحرگاه

که از مستی خرابم خواه ، نا خواه

 

به خود باز آمدم رفتم به مسجد

بدیدم بندگانی سر به درگاه

 

چنان سرگرم ذکرند و مناجات

که نشناسد کسی درویش از شاه

 

گهی مستند و گه در جذبه و حال

گهی در حیرت آن رندان آگاه

 

گهی اندر قیام و گه قعودند

گهی گریان ز سوز درد جان کاه

 

فروغ و نور و اخلاص و کرامت

عیان از چهره های همچنان ماه

 

پریشان خاطرند از دوری یار

به حال توبه با استغفرالله

 

به پیش بندگان بودی امامی

که بسته چشم جان از ماسوی الله

 

مریدان صف به صف اندر قفایش

رها از قید و بند منصب و جاه

 

در آن وحدت سرای زهد و تقوا

بدیدم جملگی از ماه تا چاه

 

مصلّا پر فروغ و شور و عرفان

مصلّی اشک در چشم و به‌لب آه

 

در آن دم از رواق و طاق و محراب

به گوش جان رسید این بانگ ناگاه

 

هوالحیّ و هوالحقّ و هوالهو

علی حیّ و علی حقّ و علی هو

 

ز مسجد رفتم آنگه در خرابات

بدیدم عاشقانی در مناجات

 

ز جامی جملگی سر مست و حیران

به دور از خرقه‌ها و شطح و طامات

 

شراب‌ها هُوَالّله سرکشیده

عیان بردیده هاشان سرّ آیات

 

چنان مدهوش دلدارند تا حشر

که هوش خویشتن یابند هیهات!

 

بریده از تعلّق های هستی

رها گردیده از وادیّ ظلمات

 

تجلّیگاه حقّند و حقیقت

گهی با صبر و گاهی با کرامات

 

ز روی زرد و از چشمان گریان

نشان عاشقی می‌گشت اثبات

 

ز شادیّ و غم دنیا و عقبا

رها در محضر قاضی حاجات

 

به صدرمیکده رندی که کرده

به یاد وصل جانان صرف اوقات

 

چو پر مي‌شد سبو از جام عرفان

به سوی عاشقان بودش اشارات

 

چو دیدم گفتم ای پیر خرابات

چه گویند این مریدان در مناجات

 

بگفت آن رهنما ی راه جانان

که می‌گویند از جان، همچو ذرّات

 

هوالحیّ و هوالحّق و هو الهو

علی حیّ و علی حقّ و علی هو

 

همی دیدم سحر در کوی رندان

پریشان خاطری سرمست و حیران

 

گذار افتاده در میخانۀ عشق

شراب معرفت نوشیده از جان

 

تو گوئی یک دو خُم صهبا کشیده

فرو شسته دل از زنگار عصیان

 

به تيرغمزه از عشّاق جانان

رباید عقل و هوش و دین و ایمان

 

ز چشمانش چکد آثار مستی

ز میگون لعل ریزد آب حیوان

 

کمند زلف او آشفته بردوش

شکار دل کند با فوج مژگان

 

به هنگام قیام آن سرو قامت

قیامت کردی از قامت نمایان

 

چکد ازدیده بر رخسار گلگون

سرشک او چنان از ابر، باران

 

چنان نالد زسوز درد جان سوز

که آتش مي‌زند بر کون وامکان

 

چو درویشان حق ذکری به لب داشت

که گفتی گه نمایان گاه پنهان

 

بگفتم کای نگار دلفریبم

چه گویی زیر لب با حیّ منّان

 

بگفت آن کاشف اسرار جانان

به گوش هوش جان با چشم گریان

 

هوالحیّ و هوالحقّ و هوالهو

علی حیّ و علی حقّ و علی هو

 

شدم از فرط مستی در تمنّا

خیال یار آمد کرد غوغا

 

در آن غوغای سر مستی و رندی

طلب کردم ز ساقی جام صهبا

 

بداد آن ساقی میخانه جامی

که عقلم رفت و عشق آمد هویدا

 

ز شوق جلوة رخسار جانان

نظر کردم به هستی بی محابا

 

ندیدم جز علیّ حیّ اعلی

چه در مسجد چه در دیر و کلیسا

 

ز گوش جان شنو تا بازگویم

چه‌ها دیدم در آن شوریدگی ها

 

ز دیری آتشی روشن، ز پیری

به‌سان آتش موسی به سینا

 

به گرد آتش آن پیر بُرنا

قبا پوشان مه پیکر چو حورا

 

به ناقوس کلیسا نغمۀ عشق

نوازد گوش هر صاحب دلی را

 

از آن آهنگ موزون در تفکّر

پری رویان مه سیمای ترسا

 

به مسجد هم نوای بانگ تکبیر

از آن گل دسته‌ها مي‌رفت بالا

 

بهشتی سیرتان در اوج اخلاص

به حال سجده با محبوب یکتا

 

همه در بندگیّ شاه کونین

کمر بر بسته چون مردان هیجا

 

همه افتان و خیزان از تحیّر

همه سرمست و حیران از تماشا

 

به ذکرش مست و حیران جمله ذرّات

به وردش سر گران اعیان و اشیا

 

نظر کردم در آن احوال مستی

به هفت اقلیم عشق و هفت خضرا

 

به هفت اورنگ و هفت آباء علوی

به هفت ایّام هفته هفت دریا

 

به هر هفتی که باشد هفت در هفت

به هفت اندام «فانی» هفت اعضا

 

ندیدم در همه ذرّات هستی

به جز ذکری که مي‌گویند پیدا

 

هوالحیّ و هوالحقّ و هوالهو

علی حیّ و علی حقّ و علی هو

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت مسلم ابن عقیل (ع) 2023

حضرت مسلم ابن عقیل (علیه السلام)

 

عاشقان مستند از صهباي عشق

نقد جان، بازند در سوداي عشق

 

در دل دلدادگان حسن يار

هست شوري وسعت درياي عشق

 

در سر شوريدگان حق پرست

هست تا روز جزا غوغاي عشق

 

چهرشان از جذبة نور الاه

سرخ گردد چون رخ شيدايي عشق

 

سر زپا نشناسد از شوق لقا

عاشق سرگشتة صحراي عشق

 

هو زنان از شوق مستي و جنون

سر به صحرا مي‌نهد رسواي عشق

 

غافلان در فكر جاهند و مقام

بي خبر هستند از سوداي عشق

 

ديدة دل باز كن تا بنگري

در دل مستان حق غوغاي عشق

 

هست آري هر كه را شور و لا

سرخوش و مست است از ميناي عشق

 

خواهي گر تو بيش از اين اوصاف عشق

يا شناساي دل داناي عشق

 

گوش جان بگشاي تا شر ذمه‌اي

گويمت از مستي شيداي عشق

 

«مسلم» آن شيداي ذات ذوالجلال

بود مست جام استغناي عشق

 

آنچنان مجذوب حسن يار بود

كه نبودش سر مگر در پاي عشق

 

كرده پند پير ميخواران به گوش

همچو دُر آويزه آن برناي عشق

 

ديده اندر كوفه راه وصل دوست

بسته چشم از هستي آن بنياي عشق

 

نائب فرزند ختم الأنبياء

خود بود در راه حق جوياي عشق

 

كو به كو در شهر غربت مي‌گذشت

تا مگر يابد ره احياي عشق

 

خار غم در مزرع دل مي‌نشاند

بشكفاند تا مگر گل‌هاي عشق

 

او أنا الحق بر زبان و سر به دار

گوش كو؟ تا بشنود آواي عشق

 

كوفيان را نيست آري گوش هوش

تا كه پندي بشنوند از ناي هوش

 

ديد با آن ديد اشراقي خويش

مي‌رود يغما شود كالاي عشق

 

شعله بر جان زد ز بيداد زمان

عاشق مست ولا، شيداي عشق

 

با صبا گفت اي صبا با شه بگوي

تا نيايد، نيست اينجا جاي عشق

 

گو نيايد در ديار كينه‌ها

سرور كون و مكان مولاي عشق

 

گو كه اينجا حيله و مكر و فريب

كار دونان گشته، اي داناي عشق

 

كوفيان پيمان خود بشكسته‌اند

گو نيا بر كوفه، اي گوياي عشق

 

جان و دل بادا فدايت خسروا

از دل و جان مي‌كنم افشاي عشق

 

مانده بي‌كس در ميان ناكسان

آن سفير آسمان پيماي عشق

 

آري آن سرگشتة عشق حسين‌(ع)

بود بي‌كس در غم مولاي عشق

 

در سرش شوق لقاي كبرياست

در لبش مولايَ يا مولاي عشق

 

ناگه از هر سو روان شد تير كين

همچو باران بر سر عنقاي عشق

 

سنگباران بلا را شد سپر

آن يگانه گوهر والاي عشق

 

پس نبردي كرد باخيل خسان

آن يل سرمست بي پرواي عشق

 

آن نبردي كه نديده آسمان

دور خود گرديده تا، ز ابناي عشق

 

آن نبردي كه همه افلاكيان

آفرين گفتند بر شيداي عشق

 

عاقبت با حيله و نيرنگ و جور

بسته گرديد آن يد بيضاي عشق

 

گفتم اي دل چيست جرمش؟ گفت هان!

كثرت حبّ علي(ع) مولاي عشق

 

رفت بر دارالعماره آن همام

تا كند اثبات حق رسواي عشق

 

نغمة توحيد بر لب زاشتياق

گو، كه موسي مي‌رود سيناي عشق

 

تا كند بر پا نماز عشق را

بست احرامي زجان، جوياي عشق

 

چار تكبيري بزد بر هر چه هست

سالك حق، وارث عظماي عشق

 

من ندانستم چه شد در پشت‌بام؟

آسمان لرزيد زان غوغاي عشق

 

گرچه آمد بر زمين از بام، ليك

رفت سوي آسمان عيساي عشق

 

سجده‌اي در پاي يار خويش كرد

گشت خونين صورت و سيماي عشق

 

كرد فتح‌البابِ عشق آن پاكباز

بهر آن هفتاد و دو شيداي عشق

«فانيا» گر عاشق دردي تو هم

 

استاد فانی تبریزی

احوالات شب عاشورا 1867

احوالات شب عاشورا

 

شب غرق سكوت و جمله ذرات

اندر رخ شاه اوليا مات

 

با خالق خود نموده خلوت

سرگرم دعا و در مناجات

 

از اهل كرم شود در آن دشت

هر لحظه عيان دوصد كرامات

 

اندر رخ هر كدام بيتي

صد معجزع و ظهور آيات

 

از مستي سرخوشان ساقي

حيران شده جمله سماوات

 

روشن دل جمله از فروغش

چون ظلمت شب ز نور مشكات

 

هستند همه چو بندگاني

در محضر كاشف مهمّات

 

آن شور و شعور و مستي

بتوان كه بخواب ديد هيهات !

 

شب رفت و دلي ز رفتن شب

شد جام دلم از غم لبالب

 

شب رفت بسوي صبحگاهان

تا روز بلا شود نمايان

 

ميرفت سوي سحر شبانگاه

اما به قدوم لرز لرزان

 

گوئي دل شامگه خبر داشت

از شور و نشور آن بيابان

 

ميرفت ولي نه روي عادت

ميرفت و ليك لنگ لنگان

 

ميرفت و به خويشتن همي گفت

يارب نرسد رسم به پايان

 

خورشيد مگر ز هول آن روز

بودي ز طلوع خود هراسان

 

اي كاش نبود آخر شب

تا چاك كنم ز شب گريبان

 

اي كاش افق حجاب مي شد

تا چهره كنم به پرده پنهان

 

اي كاش حجاب ظلمت شب

تا حشر نمي شكافت از تب

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام حسین (ع) 1836

حضرت امام حسین (علیه السلام)

 

ای شرف کون و مکان یا حسین

پیکره عالمه جان یا حسین

 

ای هامی  ذراتیده روح روان

جوهره جان جهان یا حسین

 

عاشق اولوبدور سنه بوعالمون

قلبی کران تا به کران یاحسین

 

دولدوروب آفاقی حسین  نغمه سی

ذکرون اولوب ورد زبان یا حسین

 

عالم لاهوت اولوب مسندون

ای باشی عرشه اوجالان یا حسین

 

عرشه عروج ائتماقا  یوخدورسنه

قید مکان قید زمان یا حسین

 

راه حقیقتده سنون حسنووه

عاشق اولوب پیر و جوان یا حسین

 

فکر و خیالین دی وئرن روز و شب

جسمه توان روحه روان یا حسین

 

پرچم اسلام و دیانت بوگون

سنله تاپوپ نام و نشان یا حسین

 

جمله عناصر دی سنون لشگرون

کیمدی مگر شمر و سنان یا حسین؟

 

قهرین اولوب دشمنه دوزخ یقین

مهرین اولوب یاره جنان یا حسین

 

نیزه باشین وادی طور ایله دون

روشن اولوب سر نهان یا حسین

 

قانون آخوب ییرده انالحق یازوب

حقی ائدوب خلقه عیان یا حسین

 

یاندی اورک آتش هجرانووه

زینبم ای جسمیمه جان یا حسین

 

باخ باجوون ، درد و غم و غصه دن

اولدی رسا قدی کمان یا حسین

 

ماه محرم دی اولوب شیعه لر

سینه زنان اشک فشان یا حسین

 

گلدی محرم آیی اما گینه

گلمدی اول قانین آلان یا حسین

 

ایله دعا گلسون او عیسی نفس

اولدی اورک لر هامی قان یا حسین

 

گلسه اگر مهدی صاحب زمان

عالم اولار باغ جنان یا حسین

 

ایستدی طبعیم سنی توصیف ائده

دلده ولی یوخدی توان یا حسین

 

فانی دلخسته یم احسان ایله

یاز منی ده نوحه یازان یا حسین

 

عباس داداش زاده (فانی تبریزی)

در مدح حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) 1489

در مدح علی ابن موسی الرضا (علیه السلام)

 

دل هست به وصلت آرزومند

آرام دلم فراق تا چند؟

 

ما غرق غم و ملال و درديم

هستي تو مرا طبيب دلبند

 

تو صابر و فاضل و رئوفي

اي حجّت كامل خداوند

 

هستيم همه زجان و از دل

از بودن بندة تو خرسند

 

اندر دو جهان بجز امامان

بر تو نبود نظير و مانند

 

من شيفتة جمال يارم

ناصح تو دگر مده مرا پند

 

من عاشق مشهد الرضّايم

بر عزّت كردگار سوگند

 

از روز ازل دلم به عشقش

تا شام ابد گرفته پيوند

 

اوجان من است و جانِ جانم

جان چيست زحق بود نشانم

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

در مدح حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) 1488

در مدح علی ابن موسی الرضا (علیه السلام)

 

ای جان همه عالمیان در دل غبرا

وی روح سلاطین فنا در ره تقوا

ای جوهره عشق و وفا در دل شیدا

دل رفت به سودای سر زلف مطرا

جان در تب و تاب است ز هجران تو جانا

 

ای حجّت حق سرّ نهان کنز حقایق

مدحت نبود در خور ادراک خلایق

لیکن به وصالت شده دل راغب و شایق

لطفی کن و از دل بزدا زنگ علایق

توصیف کنم تا مگر آن طلعت زیبا

 

نافذ همه فرمان تو از ماه به ماهی

از بندگیت داده خدا منصب شاهی

کرسی و فلک،لوح و قلم،عرش الاهی

ذرّات جهان،کون و مکان،جمله کماهی

در سیطرِۀ حکم تو ماهیت اشیاء

 

نه کرسی و افلاک و زمین جمله کیهان

جوزا و اسد،قوس و حمل،عقرب و میزان

دلو و سرطان،حوت و جدی،سنبله،کیوان

اجرام فلک،جن و ملک،عالم امکان

هستند ز جان طالب فرمان تو شاها

 

ای آنکه به رخ موج زند جلوه توحید

یک لمعه ز رخسار تو صد چشمه خورشید

پیش قد دلجوی تو خم قامت ناهید

از جام روانبخش تو هر ذرّه که نوشید

خورشید شد و چرخ زنان رفت به بالا

 

روشن ز جمالت شده هر دیده حق بین

مبهوت وقار و کرمت جمله سلاطین

سرمست کمالات تو شد سوری و نسرین

مریخ و زمین،مشتری و زهره و پروین

دور حرمت چرخ زنان با دل بینا

 

رخسار تو ای جان جهان معدن انوار

از شمس رخت نور خدا هست پدیدار

مجذوب جمالت شده هر عارف بیدار

مهر تو دو صد جنّت و قهر تو دو صد نار

از مهر تو بر سالک حق،خلد مهیّا

 

تو جلوه حق،معدن عرفانی و حکمت

تندیس صفا،عشق و وفا،شور و محبت

احسان و کرم،جود و عطا،لطف و کرامت

فرزند نبی روح علی با همه دولت

محبوب خداوندی و خود بنده والا

 

سر مست لب لعل تو هر عاشق جانان

دلداده عشق تو دو صد بنده و سلطان

مدهوش تجلای رخت زاده عمران

در حکمت حق بنده تو را حضرت لقمان

استاد همه جن و ملک، آدم و حوا

 

ای کنج خرابات تو آباده عرفان

از فیض نگاهت شده دل بیدل و حیران

خاک حرم پاک تو ای شاه خراسان

مسجود ملک رشک فلک غبطه رضوان

منظور همه اهل جهان کعبه دلها

 

ای شمسه ایوان تو خورشید ممالک

وی بر همه ذرّات جهان حاکم و مالک

عشّاق جهان،پیر مغان،عارف و سالک

احرار زمان،پیر و جوان،خیل ملایک

مشغول طواف حرمت با دل دانا

 

آن گنبد زرّین تو بر عرش نگین است

صحن حرمت روضه رضوان برین است

عشّاق تو ای شاه جهان اهل یقین است

مشتاق تو با خیل ملک،روح الامین است

بر موسی جان خاک درت سینه سینا

 

عالم همه در دیدۀ حق بین تو زاهق

فرمان تو بر کون و مکان نافذ و فائق

پیمان عناصر به ره عشق تو واثق

اجرای فرامین تو بر عاشق صادق

چون شهد و شکر،هست بسی نوش و مهنّا

 

از همّت مردانگی و عشق و ارادت

یاران همگی با دل و جان رفته زیارت

ای حجّت حق پادشه عشق و کرامت

هر چند بدل موج زند شوق ضیافت

صد حیف نشد قرعه بنام من شیدا

 

توفیق تشّرف نشد امسال صد افسوس

دل خونم از این درد، نه از لطف تو مأیوس

ای کان کرم،میر هدی،پادشه طوس

از دور بود " فانی " مسکین تو پابوس

لطفی کن و درمان بنما غصه ما را

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 1434

مظهر حسن خدایی

 

مظهر حُسن خدائيست دلارائي تو

شهرة دير و حرم شد سر شيدائي تو

 

مردگان را بدمي زنده كني همچو مسيح

آفرين بر نفس پاك و مسيحائي تو

 

سوسن و سوري و نسرين، همه گل‌ها به چمن

هيچ يك نيست در اين باغ به زيبائي تو

 

دل صاحبنظران سوختي از نرگس مست

دل فداي تو و آن نرگس شهلائي تو

 

برفشان زلف پريشان كه دل‌خون شده‌ام

تا به كي صبر نمايد به شكيبائي تو

 

دل ما خون شد و از ديده برون ريخت كه تا

بيند آن نرگس شهلاي تماشائي تو

 

گر خرامي به چمن با قد چون سرو شود

قد شمشاد خم از قامت رعنائي تو

 

اي خوش آن جان كه رود پيش رخت بر سر دار

اي خوش آن سر كه رود در سر سودائي تو

 

بندة خويش بخواني گرم از لطف و كرم

سر نپيچم ز خطت مير به مولائي تو

 

شبنم از مهر تو بر چشمة خورشيد رسيد

نازها مي‌كشم از غمزة والائي تو

 

عاشقان را تو مگر لطف كني تا كه شوند

مست از جام مِي و ساغر مينائي تو

 

چشم بگشا و نظر بر من «فاني» انداز

تا شوم غرق در آن ديدة دريائي تو

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 1406

حضرت امام زمان (عج)

 

از روي همچون ماه تو در جان و دل سوداستي

وز زلف و خطّ و خال تو دلها چنين شيداستي

 

رويت چو لاله ارغوان مويت كمند عاشقان

با چشم مست سرگران سرتا به‌پا غوغاستي

 

اي جلوة مرأت حق وي ناطق آيات حق

برنور وجه ذات حق تو آيت كبراستي

 

افلاك و انجم مست تو،كون و مكان پابست تو

جانها همه در دست تو، تو سرور و مولاستي

 

اي درج عصمت را گهر وي برج عزّت را قمر

اي در عنايت مشتهر، تو گوهر والاستي

 

در علم و حكمت عالمي، در كشف و رويت عارفي

در زهد و طاعت كاملي، در عشق بي همتاستي

 

اسرار حيّ لم يزل پيدا و پنهان از ازل

مكشوف پيشت سر به سر تو كاشف بيناستي

 

از غمزه‌ات دل مي‌بري وز ناوكت جان مي‌دري

از عاشقان با دلبري در غايت يغماستي

 

در محفل روحانيان بنشستي و برخاستي

گويا قيامت شد عيان، وقتي زجا برخاستي

 

از چشم مستت سر گران بينم هزاران نيمه جان

اي تير مژگانت به‌جان، تو يوسف زهراستي؟

 

فانيّ مستِ باده را، اين عاشق دلداده را

رحمي ز پا افتاده را، تو شافع عقباستي

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 1373

خیال خیال

 

پرتو نور حق بود روشني جمال تو

هستي ما خلق بود در كنف كمال تو

 

هر كه ز روي صدق دل وصل تو را طلب كند

محرم راز مي‌شود در حرم جلال تو

 

دانة دام عاشقان در رخ تست آشكار

طاير دل بجان زند نقش خيال خال تو

 

تا كه جمال روي تو منظر چشم جان شود

مُژّه به هم نمي‌زنم در هوس خيال تو

 

تا كه خلاص يابم از درد فراق، هر شبي

تا به سحر نخفته‌ام در طلب وصال تو

 

خوش به خرام در چمن با قد معتدل كه تا

كور شوند كافران از قد اعتدال تو

 

سحر سخن گشائي ار، با لب لعل موسوي

جمله سخنوران بود لال ز قيل و قال تو

 

تا كه كنار مي‌زني از رخ خود نقاب را

دل به تحيّر افتد از طلعت بي‌مثال تو

 

يافت نجات هر كسي بر تو چو اقتدا نمود

حبل متين حق بود آيت اتصال تو

 

جلوة نور احمدي(ص) زادة آل حيدري(ع)

جمله خصال اوليا هست به حق خصال تو

 

كن نظري ز مرحمت «فاني» غم كشيده را

تا كه به عمر خود كنـد مدح خصال آل تو

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 1372

چشمه خورشید

 

اي محو كمالات تو هر عارف كامل

اي كون و مكان واله آن حُسن و شمايل

 

اي كان كرم معدن عرفان و فضيلت

اي آنكه جهان از تو كند كسب فضايل

 

اي حجّت حق مير هدي كنز حقايق

اي لطف تو بر عالميان فايض و شامل

 

آيينة اوصاف خداوند ودودي

آري به رخت هست عيان جمله خصايل

 

در روي نگارين تو با آن همه خوبي

بر قدرت خلاّق ازل هست دلايل

 

بر ديدن رخسار تو اي چشمة خورشيد

جز ديدة اعمي نبود حاجب و حايل

 

خورشيد صفت تا كه ز رخ پرده گشودي

بُردي تو به يك جلوه، دل و دين ز قبايل

 

هست آن رخ دلجوي تو چون شمس هدايت

بر سالك عرفان تو در طيّ منازل

 

مشتاق توأم اي به جهان مونس جانم

باز آي خدا را كه دل و جان به تو مايل

 

جوياي تو در كوي طلب بوده و هستند

هر عاشق شوريده و هر سالك عاقل

 

لطفي كن و از دل بزدا زنگ علايق

اي آن كه به يك غمزه كني حلِّ مسائل

 

«فاني» كه بود تا سخن از وصف تو گويد؟

يك بندة مسكين به در لطف تو سائل

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 1371

بنده مسکین

 

سي سال بود از دل و جان در تب و تابم

سرگرم ريا و حسد و در خور و خوابم

 

عمريست كه از شوق تماشاي رخ يار

سرگشته و آشفته و رنجور و خرابم

 

ساقي تو كجايي كه من دلشده عمريست؟

از ساغر تو، تشنة يك جرعه شرابم

 

گاهي ز سر شوق تو سرگرم مناجات

گاه از غم تو غرق ني و چنگ و ربابم

 

گاهي شود از وصل تو دل خرّم و خندان

گاهي ز فراق رخ تو ديده پر آبم

 

گاهي ز تعبّد ببرم سجده بر ابروت

گاهي ز لبت مست چنان كز مِي نابم

 

از دولت مِي گر چه بسي پرده گشودم

دورم ز تو و باز همه غرق حجابم

 

تو گوهر گنجينة درياي حقيقت

من پيش كرامات تو نقشي ز سرابم

 

هر صفحه ز اشعار من از زلف تو شرحي‌است

جز وصف جمالت نبود شرح كتابم

 

تو شاه جهان، نور خداوند ودودي

من بندة مسكينم و از جنس ترابم

 

بر بندة شرمنده خود مرحمتي كن

هر چند خطا كارم و خود اهل صوابم

 

لطفي كن و باز آي كه چون «فاني» درويش

از غصّه هجران تو در رنج و عذابم

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

در فراق امام زمان (عج) 1363

در فراق امام زمان (عج)

 

تا بكي از هجر رخسارت دلم پر خون شود

دامن صبرم ز اشگ ديدگان گلگون شود

 

پرده از رخ بر فكن اي آفتاب چرخ حُسن

كز جمال دلربايت عالمي مفتون شود

 

بر فشان آن طرّة طرّار تا از اشتياق

صد هزاران ليلي عقل آفرين مجنون شود

 

خوش خرام اندر چمن اي سرو قامت كزقَدَت

قامت شمشاد و نسرين، سرو و سوسن نون شود

 

تشنگان را جان ببخشد لعل ساغر نوش تو

باده در ساغر زشوق لعل تو معجون شود

 

تا رود در سر خيال خواب دوشين از فراق

چشمة چشمم بياد وصل تو جيحون شود

 

كرده ما را بوي مي مست و خراب جاودان

حال اگر دل، جرعه‌ئي نوشد ندانم چون شود

 

مست عرفان خود نگاهش هست اندر پاي خُم

كي تواند مستِ يار از ميكده بيرون شود

 

راه استغناي جانان در قناعت منطوي است

هست اگر قانع گداي ره‌نشين، قارون شود

 

شعله‌اي افروز تا دل منزل جانان كني

ور نه دل با ياد سيم و زر گِل مسنون شود

 

گر نريزد عشق شورانگيز شيرين نغمه‌اش

هر نوا چنگ نكيسا ساخت بي‌قانون شود

 

ساقي مجلس كجائي؟كز شراب آتشين

آتشم بر دل زني تا جان ز تن بيرون شود

 

عشق و عرفان گوئيا دل كنده از جان‌هاي ما

اي خدا لطفي كه دل از مهر تو مشحون شود

 

روح اخلاص و صفا پر زد ز دير و خانقاه

تاكي اين محراب و منبر مركز افسون شود

 

بوئي از مهر و مروّت نيست يا رب تا بكي

كينه و نيرنگ و رنگ و فتنه‌ها قانون شود

 

حكمت اشراق هم اكنون نمي‌آيد به‌كار

طالب دينار كي خواهد كه افلاطون شود

 

پير صحبت گفت فاني يك نفس بي‌ياد دوست

هر كه بنشيند به جانت خسته و مغبون شود

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

زبانحال امام حسین (ع) به حضرت ابوالفضل (ع) 1342

زبانحال حضرت امام حسین (ع)

به حضرت ابوالفضل (ع)

 

ابوالفضليم علمداريم گوزن آچ ياوريم قارداش

سن ئولدون پرچميم ياتدي داغيلدي لشگريم قارداش

 

علم بيرسمتيده بيرسمتيده مشكون دوشوب پاره

قلج بيرياندا صاحب‌سيز فرس بيرياندا آواره

وجودونده دگوب ازبس كه ياره اوستونه ياره

قيزيل‌گل تك بدن خنداندي اي گل پيكريم قارداش

 

ازل گون تا لبالب اولدي ساغر نور وحدتدن

ايچوب مست و خراب اولدون مي ناب محبّتدن

ايله سيراب اولوبسان بادة جام شهادتدن

كه يكسر عالمي ترك ايتموسن اي ياوريم قارداش

 

سن اي وادي حيرتده اولان مست رخ جانان

يتن طيّ مراحلده مقام فقره لب عطشان

وصاله يول تاپوب دين اوسته اولدون قانوه غلطان

علايقدن داخي اولدون بري اي ياوريم قارداش

 

عَلَم نصب ايلدون اي شير دل ميدانه شاهانه

داغيددون صفلري تاپدون ظفر اول قوم عدوانه

آتام حيدر كيمي جنگ ايلدون بي‌باك و مردانه

ولي آخرده آخدون اي ايشقلي اختريم قارداش

 

علي‌ رزمين مجسّم ايلدون اشراره صولتده

حنين و بدري سالدون ياده ابراز شهامتده

الوندن ال گوتوردون آرزوي قاف وحدتده

مرامه يتدون اي عنقاي خونين شهپريم قارداش

 

بلادرياسي طغيان ايليوب قان دوتدي صحراني

ستم ابري بو دشته ياغديروبدور درد باراني

سموم كينه تا ساحلده يخدي تشنه سقّاني

منيمده دولدي موج درديله دور و بريم قارداش

 

بنات مصطفانون غصّه‌دن سلب اولموش آرامي

تيكوبلر گوز يولا لب‌تشنه قيزلار الده سو جامي

مصيبت سنگباراننده سيندي سينه‌لر جامي

قيريلدي تار اميّد اي درخشان گوهريم قارداش

 

سنيدون بو سپاه ايچره منه فرمانده لشكر

سنيدون روز هيجاده پناه آل پيغمبر‌(ص)

سنيدون خرمن بيداد ده چون شعلة آذر

سنيدون ظلمت محنتده ماه انوريم قارداش

 

عجب كامه چاتوب ترك ايلدون دنيا و عقباني

رضاي حقّي آختاردون نه حور و شاخ طوباني

بو حالاتي دونن اثبات ايدوبسن اي وفا كاني

بو سودائيله اولدون اهل عشقه رهبريم قارداش

 

بوگون‌باشدان گيچوب جان وئرموسن شوقيله‌جانانه

ولايت امريني تفسير ائدوبسن اهل دورانه

وفا درسين گوزل تعليم ائدوبسن اهل ايمانه

سنه جانيم فدا اي با وفا فرمانبريم قارداش

 

گوزمدن نهر علقمده وجودون تا نهان اولدي

دئديم دلدن كه شهبازيم يقين تيره نشان اولدي

هماي عشقه جولانگه فضاي لامكان اولدي

دئدون گرچه اولوب تيره، نشان بال و پريم قارداش

 

دور اي سقّاي غم‌پرور تدارك قيل سو اطفاله

يته تا تشنه آل‌مصطفي‌(ص) مخيمده آماله

ياناركون و مكان قلبي مصيبتدن بو احواله

سوسوز دور آل پيغمبر منيم اي كوثريم قارداش

 

دور اي آرام جانيم تشنه سرداريم اويان ياتما

دور اي ماه بني هاشم محاق قانيله باتما

حرمده اهل بيتين گوزلرين، هجرونده آغلاتما

نجه گور آغليري حالون گورنده گوزلريم قارداش

 

يازيبدور مطلعي بير بنديله استاد بي همتا

آدي «عابد» تخلّصده وليكن عارف بينا

او سر مشق اولدي «فاني» قلبنه بو شعر اولوب القا

نظر قيل اونلارا لطفيله اي غم‌پروريم قارداش

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

زبانحال حضرت ابوالفضل (ع) به حضرت امام حسین (ع) 1331

زبانحال حضرت ابوالفضل (علیه السلام)

به حضرت امام حسین (علیه السلام) 

 

قارداشون دوشوب ایاقدان داده گل اماندی قارداش

آیریلوق زمانی یتدی طاقتیم تالاندی قارداش

 

ای بودار ابتلاده پادشاه ملك عزّت

ای منازل فناده رهنمای راه وحدت

ای بوخانقاه عشقه پیر و مرشد طریقت

سالك طریق عشقم همّتیم عیاندی قارداش

 

ای فروغ آفرینش علّت وجود عالم

سنده دور صفات توحید رمز و راز اسم‌اعظم

باشیم اوسته رأفتیله گلسن ای شه مكرّم

اوندا دوركی قتلگاهیم غبطۀ جناندی قارداش

 

گل طبیب عالمینیم تا گوروم گوزل جمالون

درد هجردن خلاص ایت وئر اجازه وصالون

پیكریمده تازه جاندور هر نظارۀ كمالون

كشتۀ غم فراقه بیر باخیش رواندی قارداش

 

ای امام كون و امكان معدن صفا و رأفت

سنسن ای بو بزم عشقه ساقی می شهادت

وئر شراب ناب عرفان ای خمار جام وحدت

مست یار اولوم كه مسته قرب حق مكاندی قارداش

 

كوی سیروه نولوردی بیرده یول سالیدی گوزلر

بیرده گوزلرین گوریدی باخمادان قالیدی گوزلر

اول جمال دلربادن نورحق آلیدی گوزلر

چون اوحُسن كبریائی عكس دلستاندی قارداش

 

ای فروغ حُسن یاره مظهر جمال و رحمت

سنسن اول جماله مطلق جلوۀ جلال و شوكت

سنسن اوج بنده لیقدا شاهباز اوج وحدت

منده مرغ حق، مجالیم قرب لامكاندی قارداش

 

شوقیله سنون یولوندا ماسوانی آتمیشام من

دوتموشام طریق وصلون باش و جانی آتمیشام من

منظریمدی گول جمالون گلستانی آتمیشام من

تا گورم گوزل جمالون آیریلوق یاماندی قارداش

 

سن امام مفترض سن ماسوایه انس و جانه

حكمون ایلیوبدی نافذ ذات حق هامی جهانه

منده درگهونده چاكر ملتجی بو آستانه

تك نه من كه جمله هستی عبد آستاندی قارداش

 

بی‌گمان گوزل جمالون باغ خلد و كوثر یمدور

خاك مقدمون فداسی الده جان مضطریمدور

عشقیمه دلیل و برهان زخمدار پیكر یمدور

مین یولا، ئولوب دیریلماق آرزوی جاندی قارداش

 

سن امیر ماسواسن من سنه امیر لشكر

سن شهنشه وفاسن من سنه غلام و چاكر

ای بو وادی بلاده بی معین و یار و یاور

دلده شور اشتیاقیم وسعت جهاندی قارداش

 

شوق وصل عارضونله سسلرم سنی هرایه

گوزلریم قالوبدی یولدا منتظر او مه‌لقایه

العطش سسی خیمدن اوج ایدوبدی نه سمایه

خیمه‌لرده تشنه‌لیقدان ناله و فغاندی قارداش

 

لطف قیل عنایت ‌ایله یا اخا بو سر سپاهه

منحصر اولوب امیدیم صون نفسده بیر نگاهه

مشكیم اوخلانوب یانوب دل غصّه‌ دن شرار آهه

ال گدیب علم یاتیبدی داده گل اماندی قارداش

 

خسروا عنایت‌ایله عاشقان بی‌قراره

خیمه لرده قالما دور گل درد هجره‌ایله چاره

بیرده بیر عنایت‌ایله «فانی» غریب و زاره

اشك چشم خون فشانی گورنجه رواندی قارداش

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

در مدح حضرت امام حسین (ع) 1328

در مدح حضرت امام حسین (علیه السلام)

 

حسين كعبة آمال اهل عرفان است

جهان به منزلة پيكرست و او جان است

 

حسين‌ پرتو انوار حيّ لم يزلي است

كه نور حق ز رخش روشن و نمايان است

 

حسين‌ علّت ايجاد جمله هستي

حسين جان جهان روح كون و امكان است

 

حسين‌ سرّ أَنا‌اللّـه سينة سيناست

حسين‌ آينة عكس حسن جانان است

 

حسين‌ معدن اسرار ذات لم‌يزلي است

حسين‌ مظهر اوصاف حيّ سبحان است

 

حسين‌ ماه ولايت به برج رحماني است

حسين‌ شمس هدايت به راه يزدان است

 

«حسين‌ از من و من از حسين» گفت نبي ‌‌است

همين دليل بس او را كه جان جانان است

 

به جز نبي‌ كه بود خاتم پيامبران

به جمع خيل رسل او دليل و برهان است

 

تمام كون و مكان ريزه خوار حكمت اوست

چه جاي صحبت فضل و كمال لقمان است

 

عجب زجور عدو آن حسين‌ و آن همه‌‌حسن

به دشت ماريه در خون خويش غلطان است

 

به دشت كرب و بلا آن كه غرق خون بيني

سرور قلب نبي‌ آيه‌هاي قرآن است

 

اگر به ديدة دل بنگري عيان بيني

كه قلب عالم امكان نشان پيكان است

 

فناي حق شده در جذبه است و حال‌ و‌له

سرود فتح و ظفر در لبش نمايان است

 

غريب و تشنه بود ليك تشنة آبي

كه جان زنده دلان را نويد جانان است

 

از آن شراب شهادت كه جمله اهل ولا

به نيم جرعة آن سال‌هاست عطشان است

 

هواي سر بهل ار شوق وصل او داري

كه در طريق وفا سر چو گو به چوگان است

 

درآي در دل آتش بسان ابراهيم‌

كه نار بر همة عاشقان گلستان است

 

خيال سلطنت از سر بهل كه در ره عشق

گداي كوي ولا بر دو كون سلطان است

 

كسي كه غرق غم و محنت است اي شه عشق

غلام درگه تو «فاني» پريشان است

 

محبّ تست شها رحمتي و مرحمتي

كه غرق بحر بلاهاي دور دوران است

 

تو كز درون دل زار او خبر داري

عنايتي كه زدل غرق بحر عصيان است

 

اگرچه غرق گناه است و نيست جاي سؤال

وليك چشم اميدش به فضل و احسان است

 

دلش ز هول قيامت مشوّش است ولي

اميد رحمتش از ذات حيّ رحمان است

 

هر آن كه ذاكر او بود و هست با اخلاص

يقين به خوان نوال حسين‌ مهمان است

 

كسي كه نام حسينش به لب غنوده به خاك

زكردگار بر او رحمت فراوان است

 

اگر به درد درون «فانيا» دوا خواهي

به اسم‌اعظم او چنگ زن كه درمان است

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

در توصيف بندگي از زبان حضرت امام حسين(ع) 1322

در توصيف بندگي از زبان

حضرت امام حسين (علیه السلام)

 

«بندگي كن تا كه سلطانت» كنم

بي‌نياز از كون و امكانت كنم

 

چشم دل بگشاي تا از فيض خويش

واقف اسرار سبحانت كنم

 

بگذر از جان در طريق بندگي

تا زدل مشتاق جانانت كنم

 

تا شوي آگه زكفر زلف يار

پاي بند عشق و ايمانت كنم

 

تا كه دل بر مهر مه‌رويان دهي

عاشق چاه زنخدانت كنم

 

گه شوي عاشق به خطّ و خال دوست

گه خمار آب حيوانت كنم

 

روشني بخش جهان گردي چو مهر

همچو ماه چرخ تابانت كنم

 

گر تو را صد درد بي‌درمان بود

با نگاهي جمله درمانت كنم

 

بگذري از وادي توحيد اگر

در رخ انديشه حيرانت كنم

 

گر به سر داري هواي وصل دوست

خود رها از قيد هجرانت كنم

 

گر شوي مست از شراب بيخودي

در مقام قرب مهمانت كنم

 

حكمت و عرفان حق خواهي اگر

آشناي سرّ لقمانت كنم

 

گر بپوشي راز همنوعان خويش

آگه از اسرار پنهانت كنم

 

طالب حقّ و حقيقت گر شوي

همدم مردان عرفانت كنم

 

در سر ار شوق شهيدان پروري

عاشق شاه شهيدانت كنم

 

گر به سر شوق مسلمان بودن است

همچو بوذر همچو سلمانت كنم

 

بگذري از دولت دنياي دون

بي‌نگين همچون سليمانت كنم

 

ره بيابي بر حريم قرب يار

گر قبول آه و افغانت كنم

 

اشك‌ريزان شو زشب تا صبحگاه

تا نظر بر اشگ مژگانت كنم

 

گر پشيمان گردي از اعمال خويش

با شفاعت عفو عصيانت كنم

 

من «حسينم»(ع) گر به من عاشق شوي

فارغ از رضوان و نيرانت كنم

 

دولت فقر و فنا خواهي اگر

فاني من شو كه سلطانت كنم

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 1239

یوسف گم شده

 

يوسف گم‌ شده‌ام گر به گلستان‌ آيد

شور و شادي بدل مرغ غزل‌خوان آيد

 

عُلويان سر به گريبان همه آشفته و مست

منتظر تا كه شب هجر به پايان آيد

 

بوي پيراهن آن نوگل نرگس ز حجاز

بر مشام دل آشفتة هجران آيد

 

داغ هجران به نگاهي بَرد از جان نزار

گر طبيب دل غمديده به درمان آيد

 

جان و سر در ره معشوق فدا خواهم كرد

گرچه از هر طرفم ناوك پيكان آيد

 

شور و شوق دگري هست به آفاق مگر

مرشد زنده‌دلان خسرو خوبان آيد

 

سالكان در قدمش سر بنهند از سر شوق

اگر آن يار سفركرده به بستان آيد

 

موئي از زلف تو را گر بفروشند بجان

به خريداري آن يوسف كنعان آيد

 

روز آدينه كدام است كه آن نور دوعين

از پس پرده برون چون مه تابان آيد

 

نور چشمي تو گر از منظر جان دور شوي

چشم بي‌نور به دنبال تو گريان آيد

 

مشكلي گر به دلم هست، شها دوري تست

غير هجرت همه غم‌ها به دل آسان آيد

 

ما چو موريم و به كف نيست بجز پاي ملخ

جود و احسان همه از لطف سليمان آيد

 

در مقامي كه سخن از لب لعل تو رود

«فاني» عاشق شوريده غزل‌خوان آيد

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 1147

حضرت امام زمان (عج)

 

پابند کفر

 

گل اي ساقي عنايت قيل تمام ائت دور هجراني

ندن جان آلماقا صف صف دوزوبسن فوج مژگاني

 

پريشان ايلدون زلفون مني پابند كفر ائددون

داخي تا حشره تك ايجان تاپانمّام دار ايماني

 

كمان ابرويه خم وئردون دل نالاني قصد ائددون

خدنگ جانستانيله شكار ائددون بو شيداني

 

لب لعلون هواسيله گجه صبحه كيمي اشكيم

آلوب ميگون لبون رنگين اولوب چون لعل رمّاني

 

صبا تا پرده زلفي كنار ائتدي عذاروندن

منوّر ايلدي مهر جمالون كون و امكاني

 

اورك معموره سي ويران اولور موج نگاهوندان

دولانديرما سنه قربان اولوم اُول چشم شهلاني

 

نه تك تسخير ائدوبسن گويلومي، رمز نگاهيله

گوزون هر نظره ده دوره گتورموش جام روحاني

 

كرم قيل چشم مستيله دل زار و پريشانه

صفا و شوريله دولدور عزيزيم ملك جاناني

 

مريض عشقه يوخ چاره طبيبان مجازيدن

بو دردون سنده‌دور آرام جان دارو و درماني

 

مني كوي محبّتده گدا فرض ايله اي ساقي

گتور پيمانه، وير مِي، قويما سينسون عهد و پيماني

 

ديمه نامحرمه اسرار جام باده ني ايدل

عجب‌دور درك ائده زاهد بو رمز و راز عرفاني

 

گرك حور و جنان فكرين چخادماق باشدان اي زاهد

كي تا درك ايلياق دلدن بهاي جام و صهباني

 

مشوّشدور اورك محشر گوني فوج معاصي‌دن

كرم قيل گچ گناهيمدن قبول ائت بو تمنّاني

 

دايان «فاني» داخي يازما نگارين خطّ و خالينن

خموش اول آز دانيش، خلوتده ايله ذكر سبحاني

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

در مدح حضرات معصومين (ع) 1138

در مدح حضرات معصومين (علیهم السلام)

 

اختران تابناک 

 

فرمود رفيق عاشقي دوش

كاي بر سخن تو ماسوا گوش

 

اي غرق عنايت خداوند

داراي علوم عقلي و هوش

 

اي آيت شور و شوق و احساس

وي از مي ناب عشق مدهوش

 

مستوري و عُزلت تو تا چند؟

تا چندشوي ز گفته خاموش

 

از خمّ شراب آل طاها(ص)

پركن قدحّي و باده‌اي نوش

 

پس از دل و جان خويش برگوي

يا رب ز كرم مكن فراموش

 

لطفي كند ار خداي منّان

مِي در خُم سينه‌ات زند جوش

 

آنگه زكلام دلربايت

ذرّات جهان شوند مدهوش

 

اي فاني حق زطبع گويا

برگوي صفات اوليا را

 

اي پادشه سرير لولاك

وي علّت خلقِ خاك و افلاك

 

اي مفخر كلّ آفرينش

كس غير تو برتر است؟حاشاك!

 

در پيش عماري بلندت

هستي همه خاك هست و خاشاك

 

از توست عناصر و مواليد

از آتش و آب و باد و از خاك

 

هستيّ تو باشد از خداوند

بر درد تمام خلق ترياك

 

غمناك شود اگر دل تو

ذرّات جهان شوند غمناك

 

درك شرف و جلالت تو

ما فوق تصوّر است و ادراك

 

معشوق تمام عاشقاني

از عشق تو جان عاشقان چاك

 

گفتي كه بود علّي والا

بعد از تو وليّ حيّ دانا

 

اي جوهر جان جمله ذرّات

وي گوهر كُنه كلّ آيات

 

اي معدن عزّ و جاه و شوكت

وي منبع رأفت و كرامات

 

هستي به يقين و علم و تحقيق

بر خلق جهان تو باب حاجات

 

مرآت صفات كبريايي

اي آينة تمام آيات

 

اوصاف محيّر العقولت

بنموده عقول عاقلان مات

 

احباب تو در جنان غنودند

اعداي تو در سَقَر به ظُلمات

 

فرمود نبي:(ص)« تو باب علمي

بر اهل زمين و بر سماوات

 

بر اوج كمال تو رسد فهم؟

پرسيدم و عقل گفت: هيهات!

 

تو صاحب تيغ ذوالفقاري

بي شبهه عزيز كردگاري

 

اي عصمت كردگار عالم

وي عفّت حقّ را مجسّم

 

اي جوهرة وجود هستي

وي عاصمة تمام عالم

 

اي جان علي(ع) عزيز دادار

وي نور دل رسول خاتم(ص)

 

بي عشق تو شهد ناب حنظل

با مهر تو هرچه درد، مرهم

 

با تو همه خرّم است و شاداب

بي تو همه غصّه است و ماتم

 

تو سرو بلند مرتضايي(ع)

پيش قد تو فلك بود خَم

 

تو مادر يازده امامي

اين فخر بود به نسل آدم

 

عالم همه بندة تو هستند

اي بانوي ملك عشق، من هم!

 

لطف و كرم و عنايتي كن

از بندة خود حمايتي كن

 

اي نور جهان‌ عزيز جانان

اي مظهر ذات حيّ سبحان

 

چون ذات به جلوة صفات است

هستي تو صفات ذات يزدان

 

از سوي علي(ع) شدي به تحقيق

بر عالميان وليّ منّان

 

بر جملة رهروان توحيد

هستي تو يقين دليل عرفان

 

در حسن و جمال و خطّ و خالت

انديشة عالم است حيران

 

از فيض وجود نازنينت

محروم كجا بود عزيزان!؟

 

صلحي كه نموده‌اي تو با خصم

جنگ است عليه كفر و عصيان!

 

اي معدن صبر و بردباري

وي منبع جود و حلم و احسان

 

بعد از علي(ع) آن عزيز باري

مظلوم جهان تو بودي آري

 

بعد از علي(ع) آن عزيز باري

مظلوم جهان تو بودي آري

 

تو مفخر جمله ما سوايي

تو جلوة ذات كبريايي

 

سالار و شهنشه شهيدان

تو كشتة دشت كربلايي

 

در طيّ قرون ميان عشّاق

مصباح هدايت خدايي

 

تو نور دل بتول عذرا

فرزند رشيد مرتضايي(ع)

 

بر عهد ازل وفا نمودي

اي لالة باغ مصطفايي(ع)

 

در كوي فنا دليل عرفان

بر راه بقا تو رهنمايي

 

بر جملة مشكلات مردم

اي دست خدا گره گشايي

 

با يك نظري مس وجودم

زر كن ز نگاه كيميايي

 

بعد از حسن(ع) آن غريب دوران

گشتي تو امام كون و امكان

 

بر پرتو ذاتِ حيّ واجب

تو آيت ظاهري و غائب

 

تو طاق سپهر علم و دين را

ماهي به ميانة كواكب

 

پيوسته تو در طريق وحدت

بودي به وصال يار طالب

 

سجّاده نشين بزم عرفان

بودي به تمامي مراتب

 

ارباب عقول جمله باشند

در وصف تو عاجز از مناقب

 

بر عالميان «صحيفة» عشق

هست از طرف تو يك مواهب

 

با خطبه و با دعا و تسبيح

گشتي به تمام خصم غالب

 

بيماري تو به روز عاشور

بودي به حقيقت از عجايب

 

بر عالميان تو نور عيني

سجّادي و زادة حسيني(ع)

 

اي محو رخت همه عوالم

مدهوش جمال تو اَوادم

 

تو مظهر واجب الوجودي

هستي به وجود توست قائم

 

در نشر علوم فقه و عرفان

بودي ز تمام خلق عالم

 

اخلاق و كمال و علم و حلمت

بر خلق بود زحق علائم

 

در علم، تو باقرالعلومي

در عقل و خرد شهِ اعاظم

 

الحق به طريق عشق بودي

داراي تمامي مكارم

 

هستي به يقين خليفـ‍ة الله

يعني زخدا به خلق حاكم

 

باشد به تمام شيعيانت

اجراي اوامر تو لازم

 

ديدي كه زمان بود مناسب

گفتي تو حقيقت مطالب

 

اي قوّت جان خلق عاشق

وي جان جهان امام صادق(ع)

 

در ديدة عارفان بيدار

تو معدن حقّي و حقايق

 

هركس كه تو را شناخت از دل

دل كَند ز جملة علايق

 

در بندگي تو اي شهنشاه

هستند ز جان و دل خلايق

 

روشن شده از ضياي علمت

دلهاي سياه و پست و غاسق

 

هستي تو به ملك دين و قرآن

يك موهبت عظيم خالق

 

شد بسط شريعت محمّد(ص)

با همّت تو چو مهر شارق

 

هر عالم عارف از سر شوق

باشد به عنايت تو واثق

 

تو ميوة قلب مصطفايي

دلدادة ذات كبريايي

 

اي حجّت حيّ لامكانم

وي جان جهان عزيز جانم

 

هر روز و شب اي فروغ جانها

جز نام تو نيست بر زبانم

 

تو شاه جهان و باب حاجات

من عبد ذليل و ناتوانم

 

جان در كف و دل اسير هندو

كو ناوك شوخ دلستانم

 

از عشق اگر نشان بجويي

اشك رخ و خون دل نشانم

 

من از كف لطف بيكرانت

محتاج عطاي بيكرانم

 

رفتند تمامي رفيقان

من مانده زخيل كاروانم

 

با لطف تو باقيم وليكن

بي‌لطف تو فاني زمانم

 

لطفي كن و از عنايت خويش

رحمي بنما به حال درويش

 

دل هست به وصلت آرزومند

آرام دلم فراق تا چند؟

 

ما غرق غم و ملال و درديم

هستي تو مرا طبيب دلبند

 

تو صابر و فاضل و رئوفي

اي حجّت كامل خداوند

 

هستيم همه زجان و از دل

از بودن بندة تو خرسند

 

اندر دو جهان بجز امامان

بر تو نبود نظير و مانند

 

من شيفتة جمال يارم

ناصح تو دگر مده مرا پند

 

من عاشق مشهد الرضّايم(ع)

بر عزّت كردگار سوگند

 

از روز ازل دلم به عشقش

تا شام ابد گرفته پيوند

 

اوجان من است و جانِ جانم

جان چيست زحق بود نشانم

 

اي منبع جود و حلم و حكمت

وي كان سخا و شأن و شوكت

 

تو روح كرامت و اميدي

در جان تمام اهل خلوت

 

بودي به تمام اهل عرفان

در فقر وفنا دليل وحدت

 

دانشگر زبدة خلايق

دانشور قدوة طريقت

 

هستي به علوم حكمت و فقه

تو عالم اهل بيت عصمت(ع)

 

از پرتو علم خود رهاندي

افراد جهان ز جهل و ظلمت

 

در پيش خدا هميشه بودي

مشغول عبادت و اطاعت

 

اي پور رضا(ع) كه شيوه‌ات بود

بر پير و جوان عطا و رحمت

 

ما را به دعا حمايتي كن

لطف و كرم و عنايتي كن

 

اي هادي اهل زهد وتقوا

وي نور خداي حيّ دانا

 

اي سرّ نهان كه از جمالت

نور ازلي بود هويدا

 

تو هادي جمله رهرواني

اي رهبر بيدلان شيدا

 

هم طيّب و طاهر و اميني

هم نور جمال ذات يكتا

 

هر چند كه فتنه‌ها نمودند

اشرار زمانه بي محابا

 

با اهل جفا و ظلم و عصيان

بودي تو مخالف آشكارا

 

مسموم شدي ز دست عدوان

شد اهل ستم و ليك رسوا

 

محتاج شفاعت تو هستيم

اي شافع بندگان به عقبا

 

تو شافع جمله شيعياني

شايستة لطف بيكراني

 

ذاتت چو صفات لايزال است

اوصاف تو ذات ذوالجلال است

 

درك همة فضايل تو

هرچند به علم ما محال است

 

ليكن ز فراق حسن رويت

سوداي وصال در خيال است

 

رويت مه و قامتت قيامت

ابروي كج تو چون هلال است

 

اي سرو روان فراق تاكي؟

درد دل عاشقان وصال است

 

از ظلم و جفاي اهل كينه

عشّاق به حال ابتهال است

 

گفتند تمام دشمنان نيز

فضل تو به غايت كمال است

 

نامت حسن وـ زكيّ و صادق

القاب تو بين اهل حال است

 

بعد از تو خليفة خداوند

مهدي(عج) بود آن به حقّ خُرسند

 

آيينة داورم تويي تو

فرزند پيمبرم تويي تو

 

اي حجّت حق بقيـ‍ة الله

شاهنشه كشورم تويي تو

 

اي گلبن باغ مصطفايي(ع)

شمشاد و صنوبرم تويي تو

 

اي لعل لبت چو آب حيوان

ياد آور كوثرم تويي تو

 

در بحر ولايت و امامت

دُردانه حيدرم تويي تو

 

در كوي اميد و آرزوها

سر كرده و رهبرم تويي تو

 

در لشكر عاشقان سرمست

فرمانده لشكرم تويي تو

 

اي مهدي(عج) جمله ملك هستي

سلطان فلك فرم تويي تو

 

مشتاق ظهور توست فاني

اي گنج نهان لامكاني

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

در مدح حضرت امام حسین (ع) 1122

در مدح حضرت امام حسین (علیه السلام)

 

عالم كه ز خِلقت حسين است

دلدادة طلعت حسين است

 

حق در رخ او بحق هويداست

كاين ذات حقيقت حسين است

 

پايان حديث عشق و ايثار

آغاز حكايت حسين است

 

بي شبهه تمام ماسوي الله

مديون عنايت حسين است

 

مجد و شرف و جلال و شوكت

پابوس جلالت حسين است

 

آن «حصن حصين» كه مصطفي گفت

اثبات ولايت حسين است

 

اين شور و شعور شيعه در سر

از شوق محبّت حسين است

 

فهميدن رمز و راز عرفان

ادراك رسالت حسين است

 

آزادي خلق از علايق

در راه اطاعت حسين است

 

جان دادن و جانِ جان خريدن

اسرار شهادت حسين است

 

رسوائي كفر تا قيامت

از صولت نهضت حسين است

 

درمان تمام دردمندان

اندر دل تربت حسين است

 

بِالله همه عاشقان توحيد

مهمان شفاعت حسين است

 

(فاني) شده بستة علايق

محتاج دلالت حسين است

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

ولادت حضرت امام حسن مجتبی (ع) 1112

ولادت حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

 

مشکات آفرینش

 

از آسمان عصمت خورشيد انور آمد

كرّوبيان سرودند ظلمات شب سر آمد

 

آن آفتاب رحمت و آن ماه برج عصمت

چون نور مهر رخشان از جيب خاور آمد

 

تا آن مه دل آرا تابيد از مدينه

بر جان اهل عصيان صد شعله آذر آمد

 

شد پرتو جمالش مشكات آفرينش

آنسان كه از فروغش هستي منوّر آمد

 

از دودمان احمد‌ بار نخست نوري

آمد پديد، گفتند سبط پيمبر آمد

 

حوران باغ رضوان فوج ملك شتابان

تبريك گو به زهرا‌ با درّ و گوهر آمد

 

هم آب و آتش و خاك هم باد با تذلّل

بر درگه جلالش هر يك چو چاكر آمد

 

بوسد مگر قدومش، از آسمان چارم

امروز صبحگاهان خورشيد انور آمد

 

جويندگان حق را هنگام تشنه كامي

چون راح جان فزايي آن روح‌پرور آمد

 

از حسن بي‌مثالش شد مست كون و امكان

گويي به جمع مستان ساقي و ساغر آمد

 

آري كمند زلفش در صيد عشقبازان

سرگشته ولا را مانند چنبر آمد

 

ازبس كه روي خوبش زيباست، همچو خُويش

ديوان حسن را او عنوان دفتر آمد

 

نامش حسن‌ علي را دلبند و نور ديده

جاني به شكل انسان گوئي مصوّر آمد

 

تا از زلال لعلش از بوسه كام گيرد

بابش علي اعلي ساقيّ كوثر آمد

 

زهرا‌ چو بوسه‌اي زد بر لعل شكرّينش

ارزان بهاي قند و بازار شكّر آمد

 

از مردمان حوران اسپند شد مهيّا

بر نقض زخم چشمش از خُلد مجمر آمد

 

گوئي گذر فتاده بر زلف او صبا را

كز هر طرف شميمي از بوي عنبر آمد

 

آري زيمن جودش وز دولت وجودش

بر جمله كون و امكان الطاف داور آمد

 

تا خلق را رهاند از ظلمت و جهالت

نوري زلطف سرمد بر خلق رهبر آمد

 

تا جامعه نماند بي‌مقتدا و سرور

بعد از علي به عالم مولا و سرور آمد

 

در نيمه ماه طاعت، از فيض آن ولادت

صد لطف و صد عنايت بر هفت كشور آ‌مد

 

شد جمله اهل عصيان غمگين و مات و حيران

تا از نژاد خوبان فرزند حيدر آمد

 

از دودة امامت آن مظهر كرامت

بر هدم تيرگي‌ها رخشنده اختر آمد

 

چندي زمان گذشت و شد جامعه پرآشوب

كز ظلم و جور و طغيان دل‌ها مكدّر آمد

 

آنسان جفا نمودند بر اهل بيت عصمت

كز ديدگان عشّاق خوناب احمر آمد

 

تا فتنه‌ها بخوابد در عصر ظلم و طغيان

آن مظهر صبوري سردار لشگر آمد

 

آن نو گل رسالت در حلم و بردباري

مانند جد پاكش الگو و مظهر آمد

 

چون ديد اهل طغيان غوغا كنند و بلوا

تدبير آن چنان كرد تا جمله احقر آمد

 

آن صلح چون جهادش با فوج فتنه جويان

چون آتشي به جان قوم ستمگر آمد

 

حلمش چنان شكستي بر لشكر عدو زد

گوئي به گشتزاران آفت ز صرصر آمد

 

صبرش شدي چه مطلوب در فتنه‌ها و آشوب

كز صولتش هزاران شورش مسخّر آمد

 

ما را چه جاي وصف آن حسن لايزالي است

كاندر مديح حسنش عالم سراسر آمد

 

در دل اگرچه بودي وصف جمال آن يار

از همّت رفيقان طبعم سخنور آمد

 

ما را تفقّدي كرد آن معدن كرامت

كز لطف بي‌شمارش وصفش ميسّر آمد

 

روزي رسد بگوش دلدادگان عشقش

كان وارث شفاعت در صفّ محشر آمد

 

گو اي صبا ز فاني عشّاق سرگران را

اي بيدلان كجائيد دلدار و دلبر آمد

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

ماه ضیافت  و اشاره به شهادت امیرالمومنین حضرت علی (ع) 1111

ماه ضیافت و اشاره به

شهادت امیرالمومنین حضرت علی (علیه السلام)

 

ندن ماه ضيافتده دل عالم پريشاندي

تمام كاينات آغلور بوتون ذرّات نالاندي

 

بو ايّامي كه عزّتده اولوبدور بهترين ايّام

ضيافتخانة حقده هامي شوقيله مهماندي

 

نولوبدور عرش و كرسيّ‌ و فلك‌لر جمله قان آغلور

بوتون عالم باتوب ياسه ملك‌لر ديده گرياندي

 

«مرادي» پيرو نفس اولدي بير ظلم ايلدي اي واي!

دوشوبدور عالمه لرزه دل كون و مكان ياندي

 

باشون تا قوزيوبدور شاه‌مردان سجدگاهيدن

ويروب بير تيغ زهرآگين، اوكي نامرد دوراندي

 

جمال الّه باتوب قانه اولوب شقّ‌القمر پيدا

گونون وقت طلوعنده شفق سرّي نماياندي

 

اولوب نقش زمين محراب ايچينده آيت رحمان

و يا شيرازه‌دن چخموش هامي آيات قرآندي

 

باتوب محرابيده قانه وصيّ مصطفي يارب

يانوب دل غصّه و غمدن كه فصل وصل، هجراندي

 

فضاني دولدوروب «فُزت و ربّ الكعبه» آواسي

كه يعني عاشق حقّه شهادت اوج احساندي

 

قليج‌لار شير يزداني اوكس‌كي نفسه تابع‌دي

دوشونمز قدر انساني اوكي پابند شيطاندي

 

قوتار فاني باشا گلمز ظلوم قوم بدكردار

دانيش لطف ولايتدن كه عشقه ياخشي عنواندي

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

استغاثه از امیرالمومنین حضرت علی (ع) 1110

استغاثه از حضرت علی (علیه السلام)

 

خراب و خسته عاشقم عنايت ايله يا علي

مريض درد عشقوه طبابت ايله يا علي

 

طريق عشق و اُلفتي ايتيرميشم تاپانمورام

غريب و بي‌كسم مني دلالت ايله يا علي

 

سينيبدي كشتي نجات ئولوبدي ناخداي عشق

اوني اميد ساحله هدايت ايله ياعلي

 

گؤزون تيكيب‌له اهل دل اميديله بو درگهه

بو خستگان درگهه كرامت ايله يا علي

 

نه خلقده وفا قالوب نه عدل و داد و اتّحاد

اوزون بو مسلمين آرا عدالت ايله يا علي

 

آچيب‌لـا دل شماتته مخالفان اهل بيت

شماتت ايلين‌لري خجالت ايله يا علي

 

عبادتيله بنده‌لر يتَلله اوج عزّته

بو بندگاني طالب عبادت‌ ايله يا علي

 

تشيّعه تشرّفي اوزون بيزه عطا ايله

شريعت و طريقتي، حقيقت ايله يا علي

 

قيامت عرصه‌سينده ‌كي هامي قالار اوز حالينه

بو شيعيانه لطفله شفاعت ايله يا علي

 

بو فاني شكسته ‌دل اولوب شهادت عاشقي

اوزون ختام عمروني شهادت ايله يا علي

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 1103

حضرت امام زمان (عج)

 

ما دلشدگان شوق تماشاي تو داريم

از جان و دل اي دوست تمنّاي تو داريم

 

ما در سر بازار محبّت ز دو عالم

در سر هوس و جذبه و سوداي تو داريم

 

هر كس به كسي عاشق و سرمست و گرفتار

ما دل به خَم زلف مطرّاي تو داريم

 

دل سوختگانيم كه اندر طلب دوست

اميّد هدايت ز تولاّي تو داريم

 

صد جلوه كند سرو سهي گر به گلستان

ما ديده فقط بر قد و بالاي تو داريم

 

عالم بود ار ميكده و باده و ساغر

ما چشم طمع در مِي ميناي تو داريم

 

«فاني» و من و جملة عشّاق ولايت

اي يار به دل شيوة شيواي تو داريم

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 1102

حضرت امام زمان (عج)

 

اي به جهان سرور و سالار ما

جز تو كسي نيست هوادار ما

 

طالب درديم و خريدار عشق

عشق بود گرمي بازار ما

 

هر چه نوشتيم ز هجران و وصل

وصف تو بودست به آثار ما

 

جز تو مرا در دو جهان يار نيست

يار مني يار مني يار ما

 

تا دل ما گشت گرفتار تو

جمله جهان گشته گرفتار ما

 

عقل پريشان و دلم غرق خون

شيخ چه جويي تو ز افكار ما؟!

 

جان چو شد از ديدة بيمار مست

يافت شفا ديدة بيمار ما

 

«فاني» سرگشته كجايي؟ بيا

برخي اوباش و طلبكار ما

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

در توصيف ماه صيام و  اشاره به شهادت حضرت علی (ع) 1100

درتوصيف ماه صيام و

اشاره به شهادت حضرت علی (علیه السلام) و

شهادت حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام)

 

ياد دارم روزي از ماه صيام

ماه قرآن و دعا و اهتمام

 

ماه استغفار و عفو و بندگي

ماه صبر و ماه مهر و زندگي

 

ماه وصل عاشقان با صفا

ماه مهمانيّ ذات كبريا

 

ماه كسب علم و عرفان و شعور

ماه ترك كبر و عصيان و غرور

 

مات و حيران بودم از افكار خويش

دل ز سوداي محبّت ريش ريش

 

ناگه از الطاف خلاّق ودود

گوش جان از هاتفي رازي شنود

 

صبح بود و وقت ترك خواب ناز

وقت كشف راز و هنگام نماز

 

ديدم آنگه سرخوشان وصل يار

آن قلندر مشربان كردگار

 

جمله بودند از تحيّر در قيام

مست انوار خداي لاينام

 

صف بصف اندر نياز و در نماز

غرق حيرت در جمال بي نياز

 

پيش آنان سرور و سلطان دين

ساقي كوثر اميرالمؤمنين‌

 

بود سرگرم مناجات خدا

محو توحيد و برون از ماسوا

 

آنچنان مست جمال يار بود

سرخوش و دلدادة دلدار بود

 

گو كه فارغ بود از كون و مكان

آن امام بي‌كلام انس و جان

 

عين عين‌ اللـه با عين بصير

شاهد انوار خلاّق قدير

 

نغمة «وجّهت وجْهش» هر زمان

پيچد اندر محفل لاهوتيان

 

بگذرد آواي تكبيرش عيان

از حجابات زمين و آسمان

 

از قيامش انجم و افلاك و ماه

بل تمام كاينات از ماه و چاه

 

سرخوشند از ساغر صهباي او

مستِ مست از جام استغناي او

 

جملة ذرّات مست ساز او

آفرينش بود هم آواز او

 

ناگهان آن مظهر بود و نبود

كرد آهنگ ركوع، وآنگه سجود

 

از سجودش قدسيان حيران شدند

ساكنان عرش دست افشان شدند

 

در سجودش رازها بنهفته بود

كشف آن بايد نمود اهل شهود

 

تا شهنشاه عزيز سر فراز

رأس خود برداشت از مهر نماز

 

لرزه بر اندام اهل دل فتاد

آتش اندر جان آب و گل فتاد

 

ابن ملجم آن شقّي الأَشقيا

كرد خونين وجه، وجه‌اللـه را

 

از جفاي تيغ آن ملعون خوار

آيت شقّ‌القمر شد آشكار

 

هيكل توحيد شد نقش زمين

زد به سر در آسمان روح الامين

 

نغمة «فزت و ربّ الكعبه» را

بر زبان آورد شاه اوليا

 

غرق خون گرديد محراب امام

روز شد در چشم او ظلمات شام

 

يادم آمد سرزمين كربلا

وقت جنگ پور شير لافتي

 

آن زماني كه عمود آهنين

خورد بر فرق يل امّ‌البنين

 

آن ابوالفضل‌ آن علي‌ را نورعين

آن كه بودي طاقت جان حسين‌

 

روز شد در چشم او ظلمات شام

گشت آن شير عرين آهوي رام

 

دشمنان را گشت جرأت بيشتر

تاختند آن روبهان بر شير نر

 

آن ستمكاران اشرار زمان

دشمنان كينه جوي بي‌امان

 

آن سيه بختان بنموده فرار

باز برگشتند بهر كارزار

 

ماند سقّاي حرم آن نور عين

در ميان دشمنانش بي‌معين

 

گفت ناگه از دل ادركني اخا

اي امام بي معين ما سوا

 

اي ضيابخش تمام كاينات

علّت ايجاد كلّ ممكنات

 

خود به‌فريادم رس اي جان جهان

اي مرا روح و روان، آرام جان

 

بس كن اي «فاني» حديث غم فزا

سوختي زين ناله جان ماسوا

 

خواستند اين نغمه از من اهل دل

آن برادرهاي بر حق متّصل

 

«يوسف و بهرام» آن گلهاي پاك

آن دو يار، همچو گوهر تابناك

 

هر دو از فيض ولايت كامكار

هر دو از درد ولايت اشكبار

 

بارالها از عنايات و كرم

وارهان ما را از اين ظلمات غم

 

در طريق اهل عرفان اي جليل

باش ما را تا قيامت خود دليل

 

عفو فرما جملة جرم مرا

بر تمام انبيا و اوليا

 

«فاني» و «بهرام» و «يوسف»

را زجان وارهان از فتنة آخر زمان

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

در مدح امیرالمومنین حضرت علی (ع) 1099

در مدح امیرالمومنین

حضرت علی ابن ابی طالب (علیه السلام) 

 

در كون و مكان پير خرابات علي‌ است

اي عالميان شاه كرامات علي‌ است

 

ذرّات جهان بندة مملوك، كماهي

شاهنشه آن جملة ذرّات علي‌ است

 

مفتاح كنوزات خدا را به حقيقت

در وقت دعا رمز و اشارات علي‌ است

 

آن را كه نبي‌ كرد وصي بر همه اقوام

شد منصبش از سوي حق اثبات علي‌ است

 

در مصحف حق جملة آيات الهي

در شرح رخ و قامت و آيات علي‌ است

 

در زهد و ورع در همة عالم هستي

بي‌چون و چرا بندة طاعات علي‌ است

 

صد حاجت اگر در دل مسكين تو باشد

در ملك جهان قبلة حاجات علي‌ است

 

با آن همه تسبيح و دعا، سيّد سجّاد

فرمود: شه اهل مناجات علي  است

 

شد محرم دل، كاشف اسرار ولايت

در كوي ولا كشف مهمّات علي‌ است

 

پاداشي اگر هست به عشّاق جگرسوز

در جنّت حق، جاه و مقامات علي‌ است

 

هر جا كه بود كلبة مسكين و يتيمان

آنجا به يقين كنج خرابات علي‌ است

 

غم نيست ز ظلمات طريق اي دل فاني

روشنگر آن وادي ظلمات علي است

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

استمداد از حق و توسل به اهل‌بيت (ع) 1095

الهی نامه

استمداد از حقّ و توسل به اهل‌بيت (علیهم السلام)

 

به‌نام خداوند عزّ و جلال

خداوند هستي، شه لايزال

 

خداوند روزي ده كاينات

عطابخش منظومة شش جهات

 

ثناگوي آن ذات حيّ ودود

هويدا و پنهان ز بود و نبود

 

عليم و حكيم و عظيم و حليم

رئوف و لطيف و خبير و كريم

 

ستايش تو را باشد اي ذوالجلال

كه بخشنده هستي و صاحب كمال

 

تو هستي كه «هستي» به فرمان توست

تو جاني كه جان‌ها به قربان توست

 

تويي خالق جمله ارض و سما

تويي رازق جملة ماسوا

 

تويي آفرينندة مهر و ماه

تويي بر همه اهل عالم پناه

 

تو هستي كه عالم، همه مست توست

نه بل ماسوا جمله پابست توست

 

تويي بر همه بندگان مستعان

عطابخش صد نعمت بيكران

 

تو اوّل تو آخر تويي لايزال

تو ظاهر تو باطن تويي ذوالجلال

 

تو حنّان و منّان تو پروردگار

تو رحمان و يزدان تويي كردگار

 

تو بر پيكر ماسوا جان دهي

به كون و به امكان تو فرمان دهي

 

به جز عكس روي تو در ديده نيست

به جز نقش يادت در انديشه كيست؟

 

مرا ديده دادي كه بينم تو را

به كوه و به دشت و به ارض و سما

 

ندارم به راهت اگر توشه‌اي

نكردم ز كارم گر انديشه‌اي

 

پشيمانم اكنون ببخش از كرم

رها كن دلم را ز درد و الم

 

گناهم فزون شد گر از كوه‌ها

فزون تر بود عفوت اي كبريا

 

عذابم كني گر دو صد ماه و سال

شوم نااميد از عطايت! محال

 

نگيري ز دستم به لطف و كرم

شود روزگارم چو شام ظُلَم

 

مرا غرق غم كرده، ليل و نهار

گناهان پنهاني و آشكار

 

اگر معصيت كردم از جهل بود

اميدم فزون بود بر عفو و جود

 

ببخش اي خداوند خورشيد و ماه

گناهان اين بندة روسياه

 

الهي گر از اهل عصيانمي

سزاوار درد فراوانمي

 

عطا كن ز رحمت سروري به دل

به حقّ و حقيقت شود متّصل

 

الهي به جز باب احسان تو

نكوبم دري را به امكان تو

 

دلم را صفا مي‌دهد ياد تو

مصفّا چو آيينه اوراد تو

 

گر از باب احسان براني مرا

كجا چاره سازم به درد و بلا؟

 

ز جان ديده بر خوان تو دوختم

دل از مهر دلدادگان سوختم

 

الهي الهي به حقّ رسول

مگردان دلم را ز هجران ملول

 

طريق هدي را نشانم بده

حقيقت چه باشد؟ همانم بده

 

شكيبايي و حلم و جود و كرم

عطايم كن و وارهان از الم

 

به اين بندة پست و آشفته حال

عطا كن كمال و جمال و جلال

 

الهي الهي به حقّ علي‌

كه باشد نبي‌ را چو جان و ولي

 

مرا مست گردان ز صهباي او

پريشان كن از نام زيباي او

 

نيايد به جز نام او بر زبان

نباشد به جز ذكر او در ميان

 

چنان مست گردان ز ميناي او

كه گويد وجودم هوالحقّ و هو

 

خُم وحدت از ساغر «لا» بده

سپس مي ز صهباي «الاّ» بده

 

همه او شود جمله گفتارها

پي او بود جمله كردارها

 

الهي الهي به حقّ بتول‌

دعايم نما از عنايت قبول

 

به آن آيت كوثر مصطفي‌

عطايم نما حال ذوق و دعا

 

به درگاه قربت پناهم بده

به باب ولايت تو راهم بده

 

مكن بنده‌ات را ز درگاه دور

كه محروم گردد ز فيض حضور

 

الهي الهي به حقّ حسن‌

به آن مظهر حُسن هر انجمن

 

به آن پور پيغمبر مرسلين

به آن نور عين رسول امين‌

 

به آن نوگل باغ عشق و وفا

ببخش و ببخشا گناهان ما

 

به مردم عطا كن در اين روزگار

صبوري و صلح و صفا و وقار

 

الهي الهي به حقّ حسين‌

به آن مصطفي‌ و علي‌، نور عين

 

شوم تا ز اهل وقار و وفا

مرا با ولايش نما آشنا

 

به حقّ شهيدان كرب و بلا

شراب شهادت نصيبم نما

 

شهادت بود لطف پروردگار

به مشتاق حقّ و به عشّاق يار

 

الهي الهي به سجّاد پاك

به آن بي‌قرين گوهر تابناك

 

به آن عابد آن سيّد مه لقا

به آن سر خوش از باده كبريا

 

قيام و ركوع و سجودم بده

به سرّ حقيقت شهودم بده

 

عطايم نما جمله در روز و شام

دعا و مناجات و ذكر مدام

 

الهي الهي به باقر‌ امام

محمّد‌ به نام و محمّد‌ مقام

 

به آن عالم نادر روزگار

به آن كاشف علم پروردگار

 

علوم خداوند و علم زمان

عطا كن ز فضلت به خلق جهان

 

مرا آگه از جمله اسرار كن

ز اهل سخن، اهل كردار كن

 

الهي الهي به صادق‌ امام

به آن شيعيان را امام همام

 

به آن صاحب عزّت بيكران

به آن آيت علم و جان جهان

 

مرا علم و عرفان عنايت نما

مقام ولايت كرامت نما

 

مقامي كه از پرتو نور آن

حقيقت ببينم به چشم عيان

 

الهي الهي به موسي‌ امام

به آن كاظم‌ پاك عالي مقام

 

به آن بوالحسن‌ كنيه، آن پارسا

به آن عارف كوي قرب و لقا

 

به آن مبتلاي جفاي عدو

به آن عاشق سر خوش از جام «هو»

 

مرا بر حقيقت دلالت نما

دلم را محلّ عنايت نما

 

الهي الهي به موسي الرّضا‌

به سلطان هشتم به مير هدي

 

به آن مظهر عشق و شور و وفا

به آن منبع جود و حلم و رضا

 

امام رئوفي كه با يك نظر

كند خاك را كيميا همچو زر

 

ز كبر و ز نخوت نجاتم بده

به عشق ولايت حياتم بده

 

الهي الهي به حقّ جواد‌

به آن مظهر الفت و عدل و داد

 

به آن آيت جود و احسان و عشق

به آن منبع علم و عرفان و عشق

 

مرا اهل جود و كرم كن، خدا

رها از همه درد و غم كن، خدا

 

به كوي ولا آشنايم نما

سخا و كرامت عطايم نما

 

الهي الهي به هادي‌ راه

به آن بندگان را ز جان پادشاه

 

به آن رهبر خيل آزادگان

دليل هدايت به كون و مكان

 

مرا رهرو راه قرآن نما

به دردم ز رحمت تو درمان نما

 

مرا غصّه از درد بي‌دردي است

خلاصم كن از هر چه جز مردي است

 

الهي الهي به حق حسن‌

به آن عسكري‌، مونس ذوالمنن

 

به آن اسوة زهد و تقوي و راد

به آن زبدة عالم عدل و داد

 

به آن گوهر تابناك ولا

به آن جوهر عصمت كبريا

 

در اين عصر بي دردي و ننگ و عار

رها كن مرا از غم روزگار

 

الهي الهي به مهدي‌ ماه

به آن صاحب مكنت و عزّ و جاه

 

به آن آخرين يادگار رسول‌

به آن طالب خون پاك بتول‌

 

به آن صاحب ملك و صاحب زمان‌

خديو ملك منظر انس و جان

 

مرا مي ز خمخانه او بده

شرابي ز ميناي «ياهو» بده

 

ز جان تا شوم مست شيداي او

بسوزان دلم را به سوداي او

 

جهان پر ز ظلم و ستم گشته است

پر از غصّه و درد و غم گشته است

 

نه از مهر و عدل و عدالت خبر

نه از دين حق و ديانت خبر

 

نباشد خبر از نشاط و سرور

نبينم به دوران به جز ظلم و زور

 

نه در خيل مردم وفا مانده است

نه مهر و نه لطف و صفا مانده است

 

برونها همه صلح و مهر است و داد

درونها همه پر ز مكر و فساد

 

در اين روزگار پر از درد و غم

كجا باشد آن قائم منتقم؟

 

الهي به آن صاحب ذوالفقار

مرا وارهان از غم انتظار

 

به «فيروز»  و «فاني» ز راه كرم

عنايت كن و وارهان از الم

 

به هر دو كه باشند بيمار او

مهيّا نما راه ديدار او

 

كند شمس حق تا ز مشرق ظهور

مرا مست كن از شراب طهور

 

به آن جوهر جان و جان جهان

مرا ز آتش قهر خود وارهان

 

ندارم به كف غير عصيان خويش

مرا ميهمان كن به احسان خويش

 

به فضل تو هستيم اميّدوار

كرم كن ببخشا به هشت و چهار

 

این اثر به درخواست مداح اهل بیت

جناب حاج فیروز زیرک کار سروده شده است.

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

قصه صداع 1077

قصّة صُداع 

 

قصه‌اي گويم تو را بس دردناك

از زبان عاشقي سرمست و پاك

 

بشنوي اين قصّه گر با گوش جان

جمله اعضايت بنالد بي‌زبان

 

بود در تبريز شهر دلبران

كودكي رنجور و زار و ناتوان

 

چهره‌اش افسرده و دل بي‌قرار

روز و شب از درد و محنت اشگبار

 

گوئيا رخساره گلگون چو ورد

از دم باد خزان گرديده زرد

 

زلف او آشفته‌تر از زلف يار

بَل پريشان‌تر ز دور روزگار

 

ني ز كس بودي به درد او علاج

ني چراغي در برش در ليل داج

 

جمله اعضايش ز تب در سوز و درد

ذكر او مادر به لب با آه سرد

 

مادرا مي‌گفت با سوز و نوا

ليك مادر را نبودي اعتنا

 

گفت مادر را برادر اي عجيب

چون كني او را زمهرت بي‌نصيب

 

او تو راخواهد عزيز مادرم

اي مرا نور دو ديده، خواهرم

 

مادرش گفت اي برادر اي عزيز

خود نمك بر لخت لخت دل مريز

 

او مريض است و زتب در التهاب

كي به هذيان مي‌توان گفتن جواب!؟

 

گر شوم آگه كه او خواند مرا

صد هزاران جان بگويم اي فتي

 

ليك از هذيان همي خواند مرا

نيست هذيان را جواب اي باوفا

 

كن تأمّل اي دل اندر داستان

تا بيابي راز عشق راستان

 

آنچه حق را هست مفهوم از دعا

جملة دردت كند با‌ آن دوا

 

گويد اندر مصحف دلجوي خويش

هرچه خواهي مي‌دهم ز اندازه بيش

 

بهر هر اعمال خيرت اي فتي

ده برابر اجر باشد از خدا

 

با نگاهي بنگري تاريخ را

لطف حق را بيني اي‌جان در دعا

 

اين مجرّب باشد اي‌دل هوش‌دار

گوش جان بر پند هشياران سپار

 

مشكل ما چيست اي‌دل كز خدا

نيست لبيّكي به صد ياربّ ما

 

درد بايد تا شود درمان ز غيب

دل ببايد خالي از زنگار و عيب

 

كي به‌دل داريم شور اشتياق

كي زجان ناليم بر درد فراق

 

روز و شب با ناله و سوز و گداز

جمله سرگرم نمازيم و نياز

 

گه به‌لب اَمّن يُجيب و ربنّا

گه كميل و ندبه با شور و نوا

 

گه دعاي عهد و گه جوشن كبير

گه به‌لب يا ذالكرم گه يا مُجير

 

گه نيايش در نهان گه بر ملا

گه توسّل بر شهيد كربلا

 

گه توسّل بر امامان مي‌كنيم

اشگ خونين زيب دامان مي‌كنيم

 

روز و شب بر لب هزاران ربّنا

نشنود ليك از هزاران يك خدا

 

اين‌همه زخم فراق و اهتمام

ليك از عرفان نباشد التيام؟!

 

اين‌همه فرياد و افغان صبح و شام

ليك نبود، لطف حيّ لاينام؟!

 

هان و هان! اي‌دل نباشد همچو«او»

از ره هذيان همي‌خوانيم «هو»

 

الغياث از درد غفلت الغياث

الغياث از جهل و ظلمت الغياث

 

درد سر گرديد يا رب زندگي

حيف شد شد بند‌گي شرمندگي

 

چيست اين احوال درد آلود ما

از چه شد شد سيم و زر معبود ما

 

اي برادر اي كه اهل طاعتي

تا به‌كي سرمست خواب غفلتي

 

گر بخواني با خلوص و التجا

ربّ خود را در نماز و در دعا

 

بي‌گمان از لطف و الطاف خدا

راه يابي بر حريم كبريا

 

ور نباشد از ره صدق و صواب

صد دعا گويي نگردد مستجاب

 

آن دعا باشد عزيزم بي بها

رو به حق باشيم و دل بر ماسوا

 

با خلوص و با تضرّّع با نياز

رو به جانان كن شوي تا سرفراز

 

گر ز اخلاص و صفا ياهو زني

با كف اخلاص باب او زني

 

ربّنا گويي اگر از جان و دل

بشنوي لبّيك‌هاي متّصل

 

گر تو را باشد به‌كف حبل المتين

با ولاي مرتضي(ع) سلطان دين

 

وا رهاند آن دو ثقل بي قرين

مر تو را از فتنه‌هاي آتشين

 

گرنشان يابي ز يار بي‌نشان

سرخوش و سرمست گردي بي‌گمان

 

بشنوي با گوش جان آواي دوست

بنگري در هر كران سوداي دوست...

 

بس كن اي «فاني» كه سوزد جان و دل

آتش افكندي به جان آب وگِل

 

رو به جانان كن ز اخلاص و صفا

گو فقيرم ربّنا اِغفر لَنا

 

گو كه اي بخشنده ما آواره‌ايم

چاره‌اي فرما كه ما بيچاره‌ايم

 

ضعف ما را اي‌خدا هستي گواه

خود بشوي از قلب ما زنگ گناه

 

جملة ما را ببخشا از كرم

وارهان از غصّه و درد و الم

 

با نگاهي وارهان از سر صُداع

ربّنا هَب لي كمال الأنقطاع

 

«عابد» است استاد بي‌همتاي ما

يادگار شمس و مولاناي ما

 

اين حكايت را ز حال معنوي

گفت ما را در كلاس مثنوي

 

اوست آري در طريق اوليا

شعر را سلطان و ما را مقتدا

 

خواهي ار زين بيش با او آشنا

پور «مولانا يتيم» است اي فتي

 

اي خداوند حكيم و اي عليم

رحمتي فرما به مولانا «يتيم »

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

مناجات 1070

 مناجات

 

دل غصّه و غمدن يئتشوب جانه الهي

رحم ايله من زار و پريشانه الهي

 

مين درده سالوبدور مني بو دور زمانه

امّيد يوخوم‌دور داخي درمانه الهي

 

مجنون كيمي بو عاشق دلخسته و رنجور

دوشسون نَقَدر كوه و بيابانه الهي

 

وصلوندي فقط چاره دل عاشق زاره

بولمم نَدَن اولموش اودا افسانه الهي

 

رحم ايله كرم قيل ئولورم لطفيله بير باخ

باغريم بَلَه‌شيب گورنه قزل قانه الهي

 

فرياد و فغان اولدي ايشيم هر گئجه گوندوز

گل رحم ايله بو عاشق نالانه الهي

 

بير عبد گنهكارم و شرمنده و مسكين

عفو ايله مني شاه شهيدانه الهي

 

نفسيم‌دي مني غرق ايلين بحر گناهه

اولدور اوني تا گلميه جولانه الهي

 

باشيم آغاريب ليك يوزوم قاره‌دي نيليم

چوخ وار نيازيم بخشش و احسانه الهي

 

مهمانووام اي پادشه بنده نوازيم

احسان و كرم ايله بو مهمانه الهي

 

حيرتده قالوب طالب عرفان و حقيقت

باخ لطفيله بو بيدل حيرانه الهي

 

آخر نفسيم دور منه بير مرحمت ايله جانا

تا جان وئريم اول دلبر جانانه الهي

 

يوخدور خبر اول يار پريچهره‌دن اي واي

ياندي اورگيم آتش هجرانه الهي

 

چوخداندي يانير درد فراقه دل زاريم

يار گلمه‌سه بودل اولي ديوانه الهي

 

اندوه و محن چولقالييب كلّ جهاني

گؤندر گله اول حجّتي امكانه الهي

 

مهدي گله‌گر چاره قيلار درد جهانه

گلسه اويئتر ظلم‌ده پايانه الهي

 

قرآن و ولايتدي فقط خلقي اوجالدان

بونلار يئتيرر سالكي عرفانه الهي

 

هم اهل ولايتدن ايله «فاني» زاري

هم عارف‌ايله قلبيني قرآنه الهي

 

عطّار حسينيله بو طاهاي عزيزي

دعوت ايله بير وقفه خراسانه الهي

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

در رویت هلال ماه مبارک رمضان 1052

در رویت هلال ماه مبارک رمضان

خلوت انس

 

بگوش زنده دلان گفت پير باده فروش

هلال ماه دميده است و هست باده به جوش

 

مَه صيام به رمز و اشاره افكنده ست

به بزم باده گساران نواي نوشا نوش

 

صلاي رحمت عام است و وقت عفو گناه

شنو ز گوش درون اين پيام پيك سروش

 

كنون كه باده به جام است و حُسن يار به كام

بگير جام شراب از نگار باده فروش

 

ز خطّ و خال شنيدي كنون به خلوت اُنس

بيا و دلبر دلدار گير در آغوش

 

اگر كه طالب ياري بهل طريقة شيخ

بيا به محفل صاحبدلان و باده بنوش

 

شوي چو مست لبش بي‌گمان زدل بيني

نه عقل مانده بجا، ني بجاست دانش و هوش

 

بسوزجان و دل از آرزوي بادة ناب

بگير باده زيار سبوي باده به دوش

 

شكايت از غم هجران دگر مكن درويش

اميد وصل بود بيشتر ز پيش، بكوش

 

همه به بُهت و تحّير ز جوش رحمت دوست

تو در تكلّم و ذرّات كاينات خموش

 

ترانة ازلي هر كرانه موج زند

ولي چه فايده آن را كه دل بود مدهوش

 

خموش باش ز گفتار عالم فاني

ز هر كران رسدت ذكر حق مگر بر گوش

 

منت طريق تعبّد به صد زبان گفتم

ولي چه سود تو را نيست گوش پند نيوش

 

به غير صحبت جانان مگوي با منِ مست

سخن ز غير گنه باشد اي فتي خاموش

 

خيال خال تو و خواب عاشقان هيهات

خصوص در شب قدري كه هست باده به جوش

 

مشوّش است دل از هول روز رستاخيز

گناه فاني مسكين ببخش بر لب نوش

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

در توصيف نماز و اشاره به آخرين نماز حضرت امام حسین (ع) 1051

در توصيف نماز و

اشاره به آخرين نماز حضرت امام حسین (ع)

 

هستي تو اگر اي جان مشتاق رخ جانان

مستانه زجان بگذر اي عاشق بي‌سامان

 

جانبازي رندان را بازي نتوان پنداشت

در راه طلب بايد، سرگو شود و چوگان

 

در بندگي جانان صد منصب شاهي بين

گر بندة حق باشي گردي به همه سلطان

 

گر از دل و جان خواهي رسم و ره دينداري

با چشم حقيقت بين، معنا نگر از قرآن

 

گر مصحف حق خواني با ديدة دل، داني

از خلقت انس و جان، منظور حق رحمان

 

با ذكر خدا اي جان آرامش دل يابي

با ياد خدا اي دل پيدا بكني فرقان

 

خواهي تو اگر جانا اسرار ربوبيّت

در كُنه عبوديّت، جو رسم و ره عرفان

 

گر محنت و غم داري، صد درد نهان داري

صبر است و نماز اي دل بر درد درون درمان

 

پيغام الهي را با گوش درون بشنو

پس نقش معاني را در ديدة جان بنشان

 

آري بشنو از دل گلبانگ اذان، وانگه

رو بر در جانان كن تا از تو برد نقصان

 

فرموده: نماز آري تقديس خداوند است

هم قول حق رحمان، هم قفل در رضوان

 

هم ماية دوري از هر منكر و هر فحشا

هم ماية نزديكي بر بارگه يزدان

 

هنگام نماز اي دل منظور خداوندي

از ديدة باراني گر تر بكني مژگان

 

از ديدة باراني، دل رفت به صحرائي

كانجا همگان بيدل كانجا همه بي‌سامان

 

دشتي است پر از دشمن با سينة پركينه

چندي به ميان عاشق سرمست مي عرفان

 

افتاده به هر سويي از ظلم و ستمكاري

سرو و گل و سوسن‌ها، هر گوشة آن ميدان

 

با چشم حقيقت بين، صد شور قيامت بين

بيداد زمان بنگر، جور و ستم دوران

 

ناگاه زيك سوئي تكبير شه عطشان

چون نغمة داوودي بنواخت دل امكان

 

اين هيكل توحيد است! يا پور نبي؟ يا رب

كز نور رخش بينم افلاك و زمين تابان

 

از گفتن تكبيرش هنگامة محشر شد

صد غلغله در افلاك، افتاد از آن عنوان

 

از گوش فلك بگذشت آن نغمة لاهوتي

صد شور و نوا انداخت در گوش دل كيوان

 

احرام زجان بنديد اي همسفران تاكي

از شوق لقا در دل، صد شور و نوا پنهان

 

اي دلشدگان حق، هنگام مناجات است

هان! وقت وصال آمد، طي گشت غم هجران

 

يك سو شه مظلومان سر مست مي عرفان

سرگرم حضور حق، مدهوش رخ جانان

 

از جذبة حق فاني، در فقر و فنا باقي

سرمست رخ ساقي بي باده در اين كيهان

 

احرام چنان بسته كز حال قيام او

صد شور قيامت بين اندر دل اين امكان

 

هنگام ركوع آري، اركان زمين لرزان

هنگام سجود آري ذرّات جهان حيران

 

از شوق لقا مفتون، وز مهر خدا مشحون

مشغول مناجات است با ذات حق سبحان

 

يك سوي دگر قومي بد اختر و افسونگر

اشرار زبون يكسر، سرمست مي عصيان

 

آن ناطق قرآن را آماج نمودستند

گاهي به سنان گاهي بر نيزه و گه پيكان

 

هنگامة حشر است اين، يا وقت نماز اي دل؟

اي كاش بدانستي منظور شه خوبان

 

آن حجّت حقّ آري با شيوة جانبازي

آموخت به ما ايمان هم بندگي يزدان

 

هم عزّت و حرّيت هم عشق و جوانمردي

هم درس فداكاري هم رسم و ره ايمان

 

آري ره دينداري بايد ز حسين(ع) آموخت

اين قول نبي‌(ص) باشد:«هم عترت و هم قرآن»

 

او شمس هدايت بود، كز آن همه ايثارش

رسم و ره دينداري آموخت به هر انسان

 

هر درد نهان داري، درمان شود اي (فاني)

گر از دل و جان باشي در بندگي سلطان

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

غزل 986

بام کلیسا

 

عزیزیم گل خبردار اول داخی اسرار شیدادن

قولاق ویر تا دییوم دلدن بیرآز سر تولادن

 

گزیردیم من خراباتی دونن سرگشته و حیران

کی گوردوم بیر ملک سیما باخیر بام کلیسادن

 

کمان ابرولری یاده سالیر مسجدده محرابی

پریشان کاکلی ایلور حکایت مین چلیپادن

 

یوزی آی تک ایدیب روشن تمام کون و امکانی

ایله روشندی کی گویا آلوبدور نور بیضادن

 

خطا ایدیم گذشت ایله جمالین آیه بنزددیم

کی آی آلمیشدی اوز نورین او بانوی ثریادن

 

باخان اول قامت سروه دییردی مست و بی پروا

قیامت قامتی آلموش ملاحت شاخ طوبادن

 

شراب آخمیشدی لعلوندن توکولموشدی زنخدانه

دییرسن آب حیوان دور جالانمیش جام مینادن

 

خمار گوزلر سوزوب مخموردور گویا شرابیله

گورن سویلر ایچیب یارب بو دلبر هانسی صهبادن

 

خدنگ تار مژگانی کی دوزموش چشم مست اوسته

کمان ابرویه خم ویردی آتیب بیر اوخ او بالادن

 

دیدیم رحم ایت منه جانا یاخین دور جان وییرم غمدن

کی گر رحم ایله سن اجرین آلارسان سن مسیحادن

 

تبسم ایلدی باخدی منه اول یار بی همتا

اورک گیتدی یخیلدیم جذبه های چشم شهلادن

 

گلوب آهسته دلداریم اوتوردی باشیم اوستونده

دیدی ای خسته دل فانی آییل جانا بو رویادن

 

آییل دیم مست و آشفته اوتوردوم مات و حیران تک

گینه جومدوم خیالاته کلام یار زیبادن

 

خطاب ایدی گینه یاریم آییل جانا آییل جانا

دیدیم دلدن بحمدالله نظر وار حی دانادن

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 950

مشكات وجود

 

اي فروغ عارضت مصباح مشكات وجود

وي تجلاّي جمالت‌ آيت حُسن ودود

 

اي يگانه پادشاه عاشقان در ملك عشق

دارم از جان بر حضورت صد سلام و صد درود

 

بي‌ولايت زندگاني جان خود آزردنست

با ولايت ليك باشد سر بسر شور و صعود

 

بي‌ولايت عالم اندر ظلمت و جهل و ركود

با ولايت كون و امكان رشگ جنّات الخلود

 

بي‌ولايت عاقلان مشغول عقلند و غرور

با ولايت عارفان مست حضورند و شهود

 

بي‌ولايت عاقلان محروم رُشدند و كمال

با ولايت عارفان سرمست احسانند و جود

 

با تو بودن آري آري رمز و راز بندگي است

ورنه بي‌تو هيچ هيچ است اين قيام و اين قعود

 

حكم و فرمانت بود چون نافذ اندر ماسوا

زان به پيشت جمله عالم در ركوعند و سجود

 

رمز و راز خلقتي و علّت ايجاد كون

اي فداي تار مويت جمله از بود و نبود

 

گشته ذكر بيدلان هر روز و شب در هجر تو

در فرج تعجيل كن اي حجّت حيّ ودود

 

پرده از رخ بر فكن اي ماه عالمتاب حسن

تا كه گويم الله الله مَه نقاب از رخ گشود

 

جملة گل‌ها خدايا از خزان پژمرده‌اند

آن نسيم جانفزا را گو بيايد هر چه زود

 

كي بگنجد وصف او در وسعت انديشه‌ها

ليك دل گويد مرا اوصاف او بايد ستود

 

آنكه در وصفش غزلخوان است ذرّات جهان

كي توان در مدحت او «فانيا» شعري سرود

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 949

طرّة هندو

 

نور هستي از طلوع روي توست

ظلمت امكان سواد موي توست

 

آفتاب و ماه در نيلي قباب

پرتوي از قدرت بازوي توست

 

ظلمت شب در دل هر صبحگاه

آيتي از طرّة هندوي توست

 

آن كه خور را مست كرده در فلك

يك نگاه نرگس جادوي توست

 

طاق محراب نماز عاشقان

روي هم پيوسته چون ابروي توست

 

جان هميشه در كمند زلف يار

دل گرفتار و اسير موي توست

 

نغمة مستان حق هر نيمه‌شب

شمّه‌اي از ذكر هاي و هوي توست

 

جُنب و جوشِ عالم هستي عيان

روز و شب افتان وخيزان سوي توست

 

اين دل شوريده را بهر علاج

درد تو جانا يقين داروي توست

 

مرحمِ زخمِ دلِ «فانيّ» زار

بي‌گمان آن رحمت نيكوي توست

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 948

سرو خرامان

 

اي جان چه شود روزي بينم رخ جانان را

آن ماه جهان‌آرا يا مهر درخشان را

 

در باغ همه گل‌ها مشتاق رخ يارند

تا از دل و جان بينند آن سرو خرامان را

 

بس كفر سر زلفت آشفته بود بر دوش

ترسم ز پريشاني يغما كند ايمان را

 

از غمزه و مژگانت دل‌ها همه در خون است

بر هم بزن اي دلدار آن لشگر مژگان را

 

در ملك سيه‌چشمان تو پادشه حُسني

ما بندة تسليميم شاهنشه خوبان را

 

لب تشنة وصليم و دلخستة هجرانيم

خود وعدة وصلي ده اين خستة هجران را

 

تا كي ز فراق تو دل خون كند اي دلبر

باز آي و چراغان كن اين بزم پريشان را

 

اي حجّت حق گر تو از پرده برون آيي

در پاي تو اندازيم جانانه سر و جان را

 

ظلمتكده شد گيتي از ظلم و ستمكاري

از عدل منوّر كن اين عالم امكان را

 

هر حكم كه فرمايي ما بندة فرمانيم

از جان همه فرمانبر فرمايش سلطان را

 

آدينه بود جانا وقت است كه باز آيي

خاموش كني در دل اين آتش هجران را

 

مولا تو شفاعت كن در روز جزا از لطف

اين «فاني» مسكين و سرگشتة حيران را

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

اشاره به شب عاشورا و شهادت حضرت علي‌اصغر (ع) 910

اشاره به شب عاشورا

و شهادت حضرت علی اصغر (علیه السلام)

 

خواهم اي ياران كنم چون ني، نوا

تا زدل گويم حديث نينوا

 

اي خدا دستي زپا افتاده را

تا بگويم ماجراي كربلا

 

روز عاشوراست و روز عشق و خون

روز جانبازيّ مردان خدا

 

نغمة تسبيح ذرّات جهان

كرده پُر، گوش سمك را تا سما

 

ذكر يا قدّوس از لاهوتيان

مي‌نوازد گوش هر درد آشنا

 

علّت ايجاد عالم در ميان

همچو قطبي، بين اخوان صفا

 

سالكان از جذبة ارشاد شاه

مست استغناي حيّ كبريا

 

جملة اصحاب عرفان محو حال

غرق حيرت در رخ شاه ولا

 

طي نمودند از طلب، شوريدگان

هفت شهر عشق تا كوي فنا

 

گوش جان‌ها پر زبانگ «ارجعي»

محو و مات حق، برون از ماسوا

 

بس كه درد و رنج هجران ديده‌اند

منتظر بر وصل يارند و لقا

 

عقل را گفتم كه بس كن ماجرا

عشق گفتا: رو به آغوش بلا

 

رفتم از نزديك بينم شور عشق

شور جانبازان دشت كربلا

 

خيمه گاهي ديدم آنگه رشك طور

رشك خلد و غبطة حور و قصور

 

خيمه‌گاهي در صفا بيت‌الحرام

محرمانش آفرينش را قوام

 

خيمه‌گاهي پر زغيرت، پر زشور

دارد از آزادگي‌ها صد پيام

 

نور يزدان جلوه‌گر از قبّه‌اش

روشن از انوار حيّ لاينام

 

شه در او چون مه، ميان اختران

اختران، چون هاله دور آن همام

 

صد جهان ذوق و صفا و عشق و شور

خفته اندر قلب هر يك بي‌كلام

 

در زمين از زمرة افلاكيان

عاشقاني زنده دل بي‌ننگ و نام

 

عارفاني بينم از دلدادگي

چهرشان از آتش دل، سرخ فام

 

زاهداني بينم اندر كوي عشق

در عبادت بي ركوع و بي‌قيام

 

مست عرفان هر يك اندر گوشه‌اي

بي مي و ميخانه و ساقيّ و جام

 

شكر حق، كز لطف ذات ذوالجلال

پيش هم جمعند مردان كرام

 

در خيال آمد دُر ناسفته‌اي

چون گل نشكفته در آغوش مام

 

عشق را گفتم كه هان! اصغر كجاست؟

آن كه او را صد درود و صد سلام

 

رهنما شد عشق، ديدم گوهري

خفته در گهواره گويا اختري

 

اختري در برج ايوان شرف

راز «كنت كنز» حق را متّصف

 

آن دُر درياي عشق و معرفت

بود اندر دُرج لاهوتي صدف

 

نور يزدان موج ميزد در رخش

و آن رخ از الطاف حقّ اندر شعف

 

خاصّه بر دور خيام آن گهر

انبيا اندر طواف از هر طرف

 

بهر تشريفش به فردوس برين

منتظر حوران جنّت صف به صف

 

كوثر و تسنيم و زمزم، سلسبيل

هر يك اندر گوشه‌اي جامي بكف

 

در مقام و رتبه و اصل و نسب

متّصف بودي به سلطان نجف

 

بي‌سخن اما لب خاموش او

صد سخن دارد به ارباب شرف

 

نام او اصغر، ولي در كوي عشق

اكبري بودي ز اولاد خلف

 

طفل بود اما دليل راه عشق

آخرين قربان قربانگاه عشق

 

تا شنيد از گوش جان آواي عشق

آن نداي پير استغناي عشق

 

گفت: لبيك اي پدر، جانم فدات

مي‌خرم با نقد جان كالاي عشق

 

نغمة «هل من مُعينت» را به جان

من خريدارم در اين سوداي عشق

 

تا كنم جان را فدا در كوي عشق

عاشقم من عاشق شيداي عشق

 

در سرم شوق لقاي كبرياست

خود تو گويي چون كنم افشاي عشق؟

 

تشنة آب بقايم اي پدر

سرخوشم كن از مي ميناي عشق

 

لطفي اي درياي شور و اشتياق

تا رساني قطره بر، درياي عشق

 

ساقيا جامي دگر با دست خويش

پركن از ميخانة والاي عشق

 

تا در اين وادي پررنج و بلا

سرنبازم خود، مگر در پاي عشق

 

ساقي لب تشنه آمد سوي مام

خواند اصغر را، برون شد از خيام

 

مي درخشد همچو دُر در دست باب

بي‌تو اي گوهر شود عالم خراب

 

اختري روشنگر ارض و سما

در كف خورشيد گويا ماهتاب

 

جملة ذرّات هستي در خروش

از نگاه ماهتاب و آفتاب

 

مي‌سرودي لعل شورانگيز او

با زبان بي‌زباني آب، آب

 

تشنه بود، اما لب نوشين او

صد حكايت مي‌نمودي از شراب

 

تشنه بود، اما زشكرّ خنده‌اش

ماسوا سيراب بودي بي‌حساب

 

ماه رويش مي‌درخشيد از ضياء

روشن از انوار رويش نُه قباب

 

خفته گويا در يد بيضاي شاه

«سه ولد با چار مام و هفت باب»

 

ديد با چشم الهي چشم شاه

در همه افلاك و انجم انقلاب

 

شد به سوي رزمگه با صد شتاب

تا دعاي او نمايد مستجاب

 

گفتم اي دل،‌ مام عصمت در كجاست؟

آن كه دل باشد به حال وي كباب

 

آنكه اصغر بود او را جان جان

نام وي در بين نسوان بُد رباب

 

دل بگفت: اي جان، چه گويم از رباب

داده صد جان از فراق آفتاب

 

در قمار عشق و در دلدادگي

هر چه بودش باخته، الاّ حجاب

 

طفل اندر دست آن آب حيات

جملة افلاك و انجم، محو و مات

 

شه زبان بگشود با صد درد و آه

تا مگر سيراب گردد قرص ماه

 

گفت: هان! اي كوفيان، كه برده‌ايد

از در حق، بر در شيطان پناه

 

در كدامين كيش و مذهب، منع شد

قطره آبي بر رضيع بي‌گناه

 

خاصّه آن باشد ز اولاد علي‌(ع)

ميوة قلب نبي‌(ص) نور الاه

 

خواهش آب از سپاه پست و دون؟!

شهريار دين ز قومي دين تباه؟!

 

اي عجب! از گردش دور زمان

آه از اين درد و مصيبت آه آه

 

داد از آن ظلم و جفا، آن مكر و كين

داد از آن، بيداد قومي روسياه

 

واژگون گردد الهي آسمان

تا نبيند چشم گردون اين گناه

 

از كمان كينه، ناگه حرمله

زه كشيد و كرد عالم را تباه

 

بس كن اي فاني دگر اين ناله را

جان عالم سوختي زين ني، نوا

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

مناجات حضرت امام حسین (ع) در قتلگاه 875

مناجات حضرت امام حسین (ع)

در قتلگاه

 

يكّه و تنها قالوب ميدانيده سلطان دين

نور چشم مصطفي سر حلقة اهل يقين

 

عالم شوق و وله‌ده پادشاه ملك عشق

طاقتون آلموشدي گويا زخم تيغ آهنين

 

نغمة «وجّهتُ وجهي» دلده سرگرم حضور

مست و مدهوش جمال حضرت جان‌آفرين

 

آه واويلا اوساعتدن كه قوم ظلم و كين

بير جفا‌ايّدي بوياندي قانه اول غرّا جبين

 

مه‌جبينندن آخوب قان دولدي چشم مستنه

ماسواني دوتدي اول بيدادن داد و انين

 

عين عين اللّهي قان دوتدي اوقاني سيلماقا

قوزادي دست خدائي گوشة پيراهنين

 

قلبِ قلبِ عالم اولدي آفتاب آسا عيان

بوسه‌گاه ايتدي او قلبي ناگهان بير تيركين

 

اوخ كي ديدي قلبينه قان اولدي قلب كاينات

سيندي اسلامه اولان بو ظلميله حصن حصين

 

تيره و تار اولدي يكسر شش جهات و نه قباب

آشكار اولدي جهاندا شور روز واپسين

 

جملة ذرّات عالم آب و آتش، باد و خاك

باتدي يكسر ماتمه اول غصه‌دن اولدي غمين

 

ناله و افغانه گلدي جملة افلاكيان

نازل اولدي عرش اعلادن يئره روح‌الامين

 

بو مصيبتدن پريشان اولدي جمله ماسوا

پردة ماتم چكيلدي گويلره مثل زمين

 

تا كه جاري اولدي ثاراللّـه يئره ياحق يازيب

كربلا دشتي سراسر اولدي رشگ ناف چين

 

قويدي يوز درگاه حقده سجديه سلطان عشق

اولدي مشغول ثناي ذات ربّ‌‌العالمين

 

عرض‌ائديب عشقنده يارب ماسوادن گيچموشم

بندة مسكينوم ايّاك نعبد نستعين

 

يوخ گلايم درد و محنتدن نه فرمان ايله‌سن

حكموه تابع‌دي دلدن پور ختم‌المرسلين

 

من رضاوه راضيم اي خالق ارض و سما

امريوه تسليم محضم دلدن اي جان‌آفرين

 

سالك عشقم طريق عشقده تعليم ايدوب

بوسلوكي قائد هستي اميرلمؤمنين‌

 

سيرة جدّيمدن اوتري من شهيد اولاّم كه تا

اولماسون بازيچه احكام خداوند معين

 

ورموشم يتميش ايكي قربان مناي عشقده

تا يئرين آلسون جهاندا حكم و دستورات دين

 

من تحمّل ايلرم مينلر بلا و محنته

اولماسون تعطيل تا مفهوم آيات مبين

 

من فراموش ايتموشم دنيا و مافيهاني تا

اولموشام ياد لقائيله بوگون خلوت‌نشين

 

شكر للّـه جمله ياران باش و جان تركين قيلوب

اولدولار منزلگه قرب و لقاده همنشين

 

لطف و احسان‌ايله يارب شاعر و مداحمه

«فاني و فيروزي» فيروز‌ايله روز واپسين

 

گلدي سس درگاه عزّلم يزلدن گوئيا بو سس

گل حسينيم گل كه سن سن زينت بزم لقا

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 861

حضرت امام زمان (عج)

 

تا به كي سوداي وصلت از رقيبان بشنوم

«خود سخن گو كز دهانت نغمة جان بشنوم»

 

گوش جان را نيست ياراي نيوشيدن ز غير

لب گشا تا از تو وصف حُسن جانان بشنوم

 

طاقت و تاب فراقت را ندارم رحمتي

تا به كي قول و غزل از وصل و هجران بشنوم

 

آرزويي هست در دل لب‌گشا اي پير راه

تا ز لعل دُر فشانت ذكر سبحان بشنوم

 

هر غم و دردي كه دارم كرده‌ام در دل نهان

كز شميم جانفزايت بوي درمان بشنوم

 

زاهدان را نيست در سر شور عشق و عاشقي

شايد اين افسانه را از پور عمران بشنوم

 

ارزش مي را نداند خرقه‌پوشان مجاز

وصف اين اكسير جان بايد ز مستان بشنوم

 

سال‌ها گشتم خُمار اندر دل ميخانه‌ها

تا شبي از گوش جان هو حق ز رندان بشنوم

 

گوش دل يازيده‌ام جانا كه از لعل لبت

سرّ توحيد و تجرّد راز عرفان بشنوم

 

رحمتي كن مكرمت فرما كه از ذرّات كون

نغمة تسبيح حق پيدا و پنهان بشنوم

 

در دلم بود از طفوليت كه رمز و راز عشق

از دم پير مغان مهدي دوران بشنوم

 

حاليا من رمز و راز اين حيات جاودان

از لب اهل ولا وز صوت قرآن بشنوم

 

گوش «فاني» را نباشد طاقت گفتار لاف

وصف هو گوييد ياران تا كه از جان بشنوم

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

اربعین حسینی 857

اربعین حسینی

و پايان اسارت و رفتن بسوی مدينه

 

القصه حديث درد غربت

آن جور و جفا و رنج و محنت

 

آن محنت غربت و اسارت

و آن پستي خصم بي مروّت

 

با لطف و عنايت خداوند

  شد مايه فخر آل عصمت

 

پيروزي اين نبرد جانسوز

 با ما شد و شد عدو خجالت

 

پيروز در اين نبرد بالّه

 مائيم ز دولت شهادت

 

ما معدن عزّ و فرّ و جاهيم

 ما معني شوكتيم و عزّت

 

دور است ز خاندان عصمت

 تسليم ستم  قبول ذلّت

 

هرگز نسزد به آل طاها

  تمكين به گروه پست فطرت

 

آمد به سر آن بلا و آلام

 رفتيم سوي مدينه از شام 

 

بوديم همه ز درد هجران

 نالان و غمين و ديده گريان

 

گفتيم به رهنماي موكب

 كاي قائد زمره اسيران

 

اين قافله را گذردهي گر

 از كرب و بلاي شاه عطشان

 

گرديم همه بدور آن شمع

 پروانه صفت در آن بيابان

 

تا گريه كنيم از دل و جان

 چون ابر بهار بر شهيدان

 

بردند سپس قطار غم را

 در دشت بلا بسوي جانان

 

ناگاه ديار جان جانان

چون كعبه به ديده شد نمايان

 

عطر خوش كوي يار گوئي

 پيچيده به دشت و كوه و بستان

 

اين بوي خوش ديار عشق است

  يا نكهت جانفزاي رضوان

 

 گفتيم كه ناقه را نگهدار

 اي ناقه سوار كوي دلدار 

 

اينجاست همان ديار دلبر

 آن جوهز جان هفت كشور

 

اينجاست كه شد حسينم از جور

 لب تشنه شهيد راه داور

 

اينجاست كه شد عليّ اكبر

 مقتول جفاي قوم ابتر

 

اينجاست كه از ستم علمدار

 غلطيد به خون خويشتن در

 

اينجاست كه از سموم كينه

شد غرقه به خون عليّ اصغر

 

اينجاست كه قاسم سهي قد

 شد كشته جور قوم كافر

 

اينجاست كه خيمه هاي اطفال

 از جور عدو گرفت آذر

 

اينجاست كه از جفاي دشمن

خون شد دل خاندان حيدر

 

 اينجاست كه خيمه گاه سلطان

 گرديد ز كينه تيرباران 

 

تا غمزدگان آل طاها

 ديدند ديار كربلا را

 

از ناقه خود زمين فتادند

كردند همه فغان و غوغا

 

شد شور قيامتي نمايان

 اندر دل دشت و كوه و صحرا

 

هر مادر غم كشيده بوئيد

 عطر گل خود به زير غبرا

 

سرگرم وصال يار خويشند

 از مرد و زن و ز پير و برنا

 

من نيز حسين خويشتن را

 بودم به ميان دشت جويا

 

جوياي بقاي آفرينش

 آن مظهر حق ، شهيد تقوا

 

اينجاست كه آرميده در خاك

 آن آيت ذات حيّ اعلا

 

 تا مرقد او به بر گرفتم

 فرياد و فغان ز سر گرفتم 

 

گفتم كه غمم ز سر بگويم

يا كوته و مختصر بگويم

 

گويم ز جفاي كوفه يا شام

 يا محنت اين سفر بگويم

 

از درد و غم خرابه گويم

يا خون شدن جگر بگويم

 

ازغصه دختر سه ساله

 ياشرح غم دگر بگويم

 

با باد صبا حديث عشقت

هر روز و شب و سحر بگويم

 

گه شرح فراق جانستانت

 با شمس و گهي قمر بگويم

 

گه قشه داستان ايثار

 بر اهل جهان ز سر بگويم

 

گويد دل من، تمام غمها

 باخاك تو سر بسر بگويم

 

 هر جا نگرم غم است و اعدا

 درد است و ملال و رنج و غوغا 

 

يكسو همه مادران عاشق

در مهر و وفا و عشق صادق

 

درد و غم هجر را كشيده

 آخر شده بر وصال لاحق

 

گويند بهم به رمز و ايماء

شرح دل دردمند واثق

 

چون كوه به صبر و بردباري

 بودند همه بلند و شاهق

 

بودند همه وفا گزينان

 مشتاق حقيقت و حقايق

 

سرمست وصال يار خويشند

 مدهوش حق و بهم موافق

 

بودند همه ز فرط ايثار

 فارغ ز تمامي علايق

 

جز صحبت يار هچكس را

 در بزم لقا نبود لايق

 

 شد نوبت كوچ كاروانم

 هنگام فراق جانستانم

 

خيمه زدن امام سجاد (ع) در نزديكي شهر مدينه    

 

سر زد ز افق چو نور خورشيد

شد وقت وداع روح توحيد

 

بودند اگر چه كاروانم

از دور زمان ملول و نوميد

 

تا شهر مدينه شد نمايان

اشك از مژه ها دوباره جوشيد

 

فرمود «بشير» پاك دل را

سجاد امام حق و جاويد

 

كاي پيك برو به شهر يثرب

شهري كه بود سراي تمجيد

 

رو شرح حديث كربلا را

گو از دل و جان به اهل توحيد

 

تا رفت و خبر بداد از غم

اركان مدينه جمله لرزيد

 

از ظلم عدو چگويم ايدوست    

خورشيد فغان نمود و ناهيد

 

از بسكه بلا فزون ز حد بود    

شد خسف مه و ستاره ناليد

 

 افراد ميدنه جمله غمناك  

كردند ز غصّه پيرهن چاك  

 

آگاه شدن اهل مدينه از ماجراي كربلا

 

مي گفت بشير پاك فطرت    

آن پيك صديق با ديانت

 

در شهر مدينه رفتم اول    

بر مسجد حضرت رسالت

 

گفتم درگ اهل يثرب اينجا    

جا نيست به اهل بيت عصمت

 

فرياد و فغان كنيد و زاري

كشتند عدو چراغ وحدت

 

كشتند سليل مصطفي را

در طفّ گروه پست فطرت

 

آري سر سبط مرتضي را

بر نوك سنان زدند امت

 

اكنون پسر حسين مظلوم

با خواهر و خاندان عترت

 

هستند برون شهر يثرب

سرگرم عزا و غرق محنت

 

جمعي همه دردمند و غمگين

رنجور و شكسته از اسارت

 

 من قاصد آن امام هستم

داراي بسي پيام هستم  

 

آگاه نمودن قاصد امام سجّاد (ع) اهل مدينه را

 

اين ناله من چو نفخه صور

انداخت به چان بيدلان شور

 

از خانه برون شدند يكسر

محجوبه مخدّرات مستور

 

با زلف پريشان و پاي عريان

نالان همه از جفاي مذكور

 

غمگين و حزين و ديده گريان

از جور عدوي پست و مغرور

 

كردند فغان و آه و شيون

در خلد برين ملائك و حور

 

ناديده چنين غم عظيمي

تا بوده مدينه ديده هور

 

آگه چو شدند اهل يثرب

از جايگه امام منصور

 

بر اين همه غم كند صبوري

هرگز به كسي نبود مقدور

 

رفتند همه بسوي سجاد

 آن مظهر داد و خصم بيداد

 

 آمدن اهل مدينه

 

ديدم همه را ز خُرد و اكبر

آيند بسوي ما چو صر صر

 

غمگين و شكسته حال و گريان

سرگرم عزا و دل پر آذر

 

صحرا همه غرق داد و شيون

گوئي كه بپاست شور محشر

 

جمعيم همه بدور خيمه

آن خيمه گه سليل حيدر

 

از خيمه برون شد او چو خورشيد

روشنگر كلّ هفت كشور

 

با ديده پر سرشك و دلخون

بنشست چو قه به روي منبر

 

مردان مدينه تسليت گوي

بر پور نبي به ديده تر

 

چشم همگان ز اشك خونين

قلب همه پر غم و مكدّر

 

مردم همه غرق درد و ماتم

سرگرم عزاي شاه عالم

 

شاهکاری از استاد عباس داداش زاده

منخلص به (فانی تبریزی)

حضرت امام زمان (عج) 843

حضرت امام زمان (عج)

 

تو را از جوهر جان آفريدند

به درد عشق درمان آفريدند

 

رخت مرآت حُسن كبريائي

ز نورش ماه تابان آفريدند

 

جمال بي‌مثالت عالم‌آراست

تو را خورشيد رخشان آفريدند

 

ز صبح صادق ماه جبينت

فروغ عشق و ايمان آفريدند

 

ز ابروي كجت محراب طاعت

ز لعلت آب حيوان آفريدند

 

ز لعل شكّرين باده نوشت

شراب شور عرفان آفريدند

 

ز دندان و لب ميگونت اي دوست

عقيق و درّ و مرجان آفريدند

 

به صيد صد هزاران ماه كنعان

تو را چاه زنخدان آفريدند

 

تويي آن نوگل زيباي هستي

كه از بوي تو ريحان آفريدند

 

ز شمشاد قد محشر قيامت

بسي سرو خرامان آفريدند

 

به دور چشم مستت بهر تعويذ

صفوف فوج مژگان آفريدند

 

لطيف و پاكي و صافي، زلالي

تو را گويي ز باران آفريدند

 

تو اي آرام جان آخر كجايي؟

مگر غير از تو سلطان آفريدند

 

تو هاديّ تمام عاشقاني

تو را مهديّ دوران آفريدند

 

تو را اي گوهر درياي اميّد

به قلب خسته سامان آفريدند

 

به اثبات حق آن راز هستي

دو صد قانون و برهان آفريدند

 

به خلقت پيش از آدم بود و عالم

مگو در ماه شعبان آفريدند

 

ولايش را هر آن كو هست منكر

بر او دوزخ ز نيران آفريدند

 

به پاداش ولايش شيعيان را

رحيق و باغ رضوان آفريدند

 

به وصف آن جمال عالم‌آرا

دو صد مست و غزلخوان آفريدند

 

اديبان سر كويش ز مستي

هزاران بيت و عنوان آفريدند

 

بسان زلف او آشفتگان را

پريشان در پريشان آفريدند

 

مخور غم «فانيا» دردي كه داري

ز مهرش بر تو درمان آفريدند

 

تو را در پاي آن سرو خرامان

چو اسماعيل قربان آفريدند

 

به ميدان ولا و عشقبازي

سرت را گوي چوگان آفريدند

 

بيا اي دل به پايش جان فشانيم

كه جان را بهر جانان آفريدند

 

خداي حيّ و واحد آفريدست

مگو چونين و چونان آفريدند

 

رديف ار آفريدند است هشدار

به وزن است آنچه دستان آفريدند

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 834

غم هجران

 

هجران اودي يانديردي دل و جانيمي گل‌گل

آشفته قيلوب زلف پريشانيمي گل‌گل

 

آخر نفسيم‌دور اولورم هارداسان ‌اي يار

شيطان آلاجاق گلمه‌سن ايمانيمي گل‌گل

 

نفسيم‌دور ايچيردير منه هِي زهر هلاهل

آلوده ائدير چشمة حيوانيمي گل‌گل

 

جهل اولدورر آخر من بي‌نام و نشاني

لطفيله چوخات رتبة عرفانيمي گل‌گل

 

دل تشنه‌دي سيراب ايله اي آب حياتيم

يانديردي عطش سينة سوزانيمي گل‌گل

 

روح آز قاليري ترك ائده بو جسم ضعيفي

گل‌ بلكه گؤرم اول مه تابانيمي گل‌گل

 

اي حجّت حق هاردا قالوبسان؟ سني تاري

دل ايستوري اول دلبر جانانيمي گل‌گل

 

ادركني سسي دولدوروب آفاقي، كي گل‌سن

غمدن بوشادارسان دل نالانيمي گل‌گل

 

بو جمعه‌ده گئشدي گئنه‌ده گلمدون اي يار

قورتارمادون آخر غم هجرانيمي گل‌گل

 

ذكريم بو اولوب هر گئجه‌لر درگه حقدن

گؤندر منيم اول عالمه سلطانيمي گل‌گل

 

گوز ياشلي سني گؤزلوري بو فاني مسكين

گل‌سن گوره‌سن ديدة گريانيمي گل‌گل

 

قوي گويده قالا جمله رديف‌لر نولور اولسون

گل روشن ايله ظلمت امكانيمي گل‌گل

 

فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 818

 حضرت امام زمان (عج)

 

اگر ظهور كني نوبهار مي‌آيد

نسيم مژده برآرد كه يار مي‌آيد

 

اگر ز پردة غيبت دمي برون آيي

بهار در قدمت مشكبار مي‌آيد

 

نواي شور، همه عُلويان به وجد آرد

به چنگ زهره چو گويد نگار مي‌آيد

 

فلك ز گردش چشمت فتد به حال سماع

ملك ز بادة وصلت خمار مي‌آيد

 

ز شرم، غرقِ عرق غنچه مي‌شود در باغ

سوي چمن چو بت گلعذار مي‌آيد

 

خبر دهيد به رندان مست بادة عشق

كه پير زنده‌دلان هوشيار مي‌آيد

 

ز دور نرگس مستش گرفته وام ولا

ز كوي ميكده هم ميگسار مي‌آيد

 

به يك اشارت ابروي او دو صد منصور

به دار بوسه زند سر به دار مي‌آيد

 

ز بهر فديه به معشوق خويش جان عزيز

گرفته در كف خود جان‌نثار مي‌آيد

 

نشان دهد به مريدان عشق، راه وفا

امام عارفِ شب‌زنده‌دار مي‌آيد

 

سُلاله‌اي بود از نسل پاك مصطفوي

ز بهر رونق دين شهريار مي‌آيد

 

ز بهر طالب خون شهيد كرب و بلا

گرفته تيغ به كف شهسوار مي‌آيد

 

امام كون و مكان بهر بسط قسط و وداد

ز عدل بسته كمر دلفكار مي‌آيد

 

رها كند به يقين عالم از شراره غم

خود ار چه از غم دل داغدار مي‌آيد

 

گناه «فاني» مضطر ز حد گذشته ولي

نموده توبه ز جان شرمسار مي‌آيد

 

فانی تبریزی 

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 816

 حضرت امام زمان (عج)

 

مريض درد عشقم هجردن باغريم اگر قاندور

آلوب ميگون لبون رنگين علاجي وصل جاناندور

 

خط و خالون گورن گوندن ويريلديم حسنوه دلدن

نچون مه عارضون گوردوم جمال حقّه برهاندور

 

جمالوندن عيان والشّمس اولور والّيل زلفوندن

باخان سويلر تعالي الّه بو رخ آيات قرآندور

 

قاشون محراب طاعت تك هلالي قامتون طوبي

يوزون بزم محبّتده دلا مشكوت عرفاندور

 

گوزون‌ دورون دوتوب يوخ‌ ذرّه باكيم‌ جور دشمندن

حمايت ايلين شهلا گوزوندن فوج مژگاندور

 

خيال ايدقجه هر دم وعدة وصلون گوزوم ياشين

الركن سويلرم دلدن، سنه قربان دل و جاندور

 

نظر قيل چشم مستيله بو درويش پريشانه

داغيلسون تا اورك داغي گوروسن ديده گرياندور

 

يورولدوم درد و محنتدن، بو فرقتدن مصيبتدن

مريضم گل علاج ايله وصالون درده درماندور

 

ائديبدور آيريلوق داغي غم و محنت گرفتاري

اميديم يوخ اورك گولسون نچون كه قانه غلطاندور

 

غريب‌ليق تشنه ليق هم آيريلوق داغي نجه گويلوم

آچيلسون غصّه‌دن غمدن بوشالسون‌دور هجراندور

 

ازل گوندن سني ساقي يازيبدور خامة قدرت

گتور پيمانه‌ور مي‌دن عنايت‌ايله احساندور

 

كرم قيل ساقيا آدينه‌دور بير باخ آنان جاني

گورورسن حال فاني تك نجه حاليم پريشاندور

 

 فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 815

آیینه کردار



عالمده سنون تک گوزلیم یار تاپیلماز

عاشقلریوه سن کیمی دلدار تاپیلماز

 

درمان ائله سن گوشه چشمیله اگر سن

بو شهرده بیر کس داخی بیمار تاپیلماز

 

آشفته اگر ایلیه سن لشگر زلفون

دنیاده گولوم غیر گرفتار تاپیلماز

 

باشدان ایاقا مهر و وفا، صدق و صفاسن

سن تک گوزلیم آینه کردار تاپیلماز

 

شیریندی زبس صحبتون ای ماه جهاندا

سن شیوه ده بیر صاحب کفتار تاپیلماز

 

ای واعظ بی ذوق دئمه اهل صفاده

تنبور و دف و چنگ و نی و تار تاپیلماز

 

غفلت یوخوسی چولقالیب اهل جهانی

آختارما کی بو عرصه ده بیدار تاپیلماز

 

آشفته ائدر عالمی، افکار پریشان

ایمان اولا گر خلقده ادبار تاپیلماز

 

فانی نه گوزل نظمه چکیب صحبت عشقی

آختارما کی بوندان شیرین اشعار تاپیلماز

 

فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 814

عطر بهشت

 

ساقي جان عنايتي تا كه به مِي وضو كنم

مست جمال هو شده وصل تو آرزو كنم

 

رنگ رخم چو زر شده از غم عشق روي تو

چند ز هجر روي تو روي به كو به كو كنم

 

رخ بنماي پيرمن تا كه به خانقاه عشق

از سر شوق روي تو نعرة هاي و هو كنم

 

تا به حريم وصل تو راه بيابم از فراق

صبح‌و مسا ز هر كسي كوي تو پرس و جو كنم

 

گر سحري ز كوي تو باد صبا گذر كند

اي گل من ز بوي او عطر بهشت بو كنم

 

تا كه به چين زلف تو دست رقيب كم رسد

شانه ز پنجه مي‌كنم زلف تو مو به مو كنم

 

تا كه ز چشم مست تو مست شوند بيد‌لان

تربت پاك عاشقان شب همه شب سبو كنم

 

گه ز فراق روي تو راه جنون سپرده‌ام

گاه به «جمكران» شدم تا ز تو جستجو كنم

 

گر چو مسيح يك شبي بر سر من گذر كني

زخم غم فراق تو در نفسي رفو كنم

 

خواهي اگر عنايتي، «فاني» هجر ديده را

لطف نماي تا ز دل، وصل تو آرزو كنم

 

فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 813

 حضرت امام زمان (عج)

 

دييرديم درد هجراني قيامتدن علامتدور

وليكن هر دمي گوردوم كه مينلرله قيامتدور

 

تعالي‌الّه! اولور ساطع يوزوندن نور اشراقي

كه كوي عشق و عرفانه چو مصباح هدايتدور

 

يوزون عقلي ائدير يغما گوزون روحي سوزون جاني

خالون ايماني خطّون ديني اي مَه بو نه حالتدور

 

دوزوبسن چشم مست اوسته خدنگ تار مژگاني

سنه قربان مگر جانا خيالون قتل و غارتدور

 

نگاه نرگس مستون ائدير ديوانه عشّاقي

گوزون قرباني ناز ايتمه داخي غمزن كفايتدور

 

قدين سرو و صنوبردن يوزون خورشيد انوردن

گوزون لبريز ساغردن لبون مِي‌دن حكايتدور

 

قاشون محراب اولوب مفتون عشقه دير و مسجدده

جمالون سيري اي دلبر بو عشّاقه عبادتدور

 

پريشان كاكلون جانا دئديم پابند كفر ايلر

وليكن آنلييب گوردوم كي ايمانه دلالتدور

 

قيام قامتون جانا گورن حيران اولوب سويلر

تعالي‌‌الّه: بوقامتدور؟ و يا سور قيامتدور؟

 

فروغ عارضون گورجك ديديم يارب نه صورتدور

وجاهت دور؟ ملاحت دور؟ ويا عين صباحتدور؟

 

يازاندا كاتب خلقت ازل گون مصحف عشقي

آدين تذهيب ديباچه او مصحفده كتابتدور

 

ملامت ايتمه گر عاشق اولوب مجنون زنجيري

اسير زلف ليلادور كه زنجير ارادتدور

 

طريق عشق جاناندا عزيزيم جان نه لازمدور

بويولدا ترك جان اتمك ازل‌گوندن شهادتدور

 

حقيقت آختاران عاشق گرك ترك مجازايتسون

نچون راه حقيقتده ازل ترك ضلالتدور

 

اورك باشون دَلَه هرآن سنون عشقنده مين پيكان

باسوب آغوشيمه جان تك يقين بولّم عنايتدور

 

اگر چه آرزو دلده ازلدن وصل يار اولموش

وليكن درد هجراندا نگاريمدن عنايتدور

 

تشكّر ايلرم منّت قويوب گر جانمي آلسان

سنون كوي وصالونده منه ئولمك سعادتدور

 

نداي ارجعي گر ايستي‌سن جانانيدن، دلدن

شهادت ايسته اي عاشق كه مفتاح ضيافتدور

 

خيال حور و كوثردن گيچوبدور فاني مسكين

فقير عشقه اي زاهد غم دلدار دولتدور

 

فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

در مدح و میلاد شاهزاده حضرت علی اکبر (ع) 738

در مدح  حضرت علی اکبر (علیه السلام)

 

مظهر حسن و وفا

 

تا سنون صورتوي خالق معنا ياراديب

مني اول عارضوه محو تماشا ياراديب

 

حسنوون نقشيني نقّاش قضا اهل دله

مظهر حسن و وفا آيت تقوا ياراديب

 

گون كيمي روشن ائدير، كوني جمالون ديه‌سن

حق سنون مه يوزوي عالمه بيضا ياراديب

 

قاشلارون طرحي اولوب مسجده محراب دعا

زلفووون نقشي كليساده چليپا ياراديب

 

لبلرون شهد مصفّا كيمي، عارف‌لره حق

آب حيوانه قدر نوش و مهنّا ياراديب

 

گلشن حسنده اي سرو روان قامتيوي

سرولر ايچره عجب سرو دلارا ياراديب

 

گؤزلريم گورمده، اول گوزلروي، سويلدي دل

الله الله نه گؤزل گؤزلري شهلا ياراديب

 

گوئيا اي گؤ‍زليم روز ازل دست قضا

سني دلدار زمانه مني رسوا ياراديب

 

خلق ائدنده سني معشوق جهان، خالق كون

«فاني» غمزده‌ني عاشق شيدا ياراديب

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 747

دلبند گیسو

 

اگر شيخم اگر زاهد و يا از خيل رندانم

بحمدالله والمنّه غلام شاه مردانم

 

مرا عهديست با زلفت چه در دير و چه در مسجد

به جانت هر كجا باشم شها پا بوس سلطانم

 

چنان زيبا بود رويت كه نتوان وصف يك مويت

من آن دلبند گيسويت كه در حسن تو حيرانم

 

دلم هرگز نخواهد شد جدا از تار گيسويت

اگر در صُفّة شيخم وگر در صفّ رندانم

 

چو ديدم گيسوانت را به دوشت ديشب آشفته

از آن آشفتگي امشب پريشانم پريشانم

 

شرر از چشم جادويت به دين و دل برافكندي

ترحّم كن كه چشمانت برد تقوي و ايمانم

 

ز دور نرگس مستت خدا را يك قدح پر كن

ندارم تاب مهجوري كُشد اين درد هجرانم

 

به هجرانت دلم چون شمع مي‌سوزد بهر جائي

اگر در طاق ايوانم وگر در كنج ويرانم

 

به امّيد وصال تو چه شبها تا سحرگاهان

به ياد مصحف رويت شها مشغول قرآنم

 

اگر در عمر خود اي‌جان، دمي كردم فراموشت

از آن لحظه از آن ساعت پشيمانم پشيمانم

 

دلم دنبال پيري بود تا بينم رخ جانان

چو ديدم قامتت گفتم تو هستي سروبستانم

 

خصوص آن رمز عرفان را كه بر همّام فرمودي

يقين كردم كه در عالم تو هستي پير عرفانم

 

دمي با تو مرا اي‌جان بِه از دنيا و مافيها

خدا را يك دمي بنشين كه من مشتاق جانانم

 

اگر با لطف بنوازي و گر با قهر بگدازي

به‌فرمانت رضايم من مطيع حكم و فرمانم

 

غلام درگهم ساقي كه «عابد» گفته‌ام «فاني»

كرم فرما شوم باقي تو هستي شاه امكانم

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 727

تماشای صفا

 

جانا مكن منعم ز ديدارت خدا را

آيينه مي‌خواهم تماشاي صفا را

 

عمري بود مشتاق آن رخساره هستم

كي بينم آن حُسن و جمال دلربا را

 

تو مظهر اوصاف حيّ ذوالجلالي

آيينه‌اي هستي جمال كبريا را

 

اي آفتاب برج هستي جان فدايت

كي مي‌كني روشن همه ارض و سما را

 

روشنگر دنيا و مافيها توئي تو

تو آية «نورٌ علي نوري» خدا را

 

شاهنشه كون و مكان جانا توئي تو

از بهر تو حق آفريده ماسوا را

 

لب تشنگان مشرب عرفان و توحيد

جويند در ظلمات دهر آب بقا را

 

دلدادگان عشق تو اي جانِ جانان

دارند بر لب، روز و شب ذكر لقا را

 

ساقي بياور جام عرفان تا بنوشيم

از دست تو آن بادة مشكل‌گشا را

 

اندر طريق عشق و عرفان و محبّت

شمس هدي، فلك نجاتي اتقيا را

 

آن را كه درد عشق، درد اوست هرگز

بر درد خود حاجت نمي‌بيند دوا را

 

ما را دگر ذوق و تمنّايي نمانده

خود از خدا خواهي مگر حال دعا را

 

تا كي بنالم از فراقت، جان فدايت

هجران تو آخر كُشد اين بي‌نوا را

 

وصلت اگر در سرنوشتِ من نباشد

تغيير ده يارب به لطف خود قضا را

 

عالم پر از درد و غم و اندوه و كين است

مر منتظر آن جلوة ايزد نما را

 

فرعونيان در ظلم خود طغيان نمودند

اي موسي سحرآفرين بفكن عصا را

 

احكام دين در دست ما بازيچه گشته

اي واي بر قومي كه نشناسد خدا را

 

مردم گرفتار بلاي بي‌شمارند

جانا رها كن از بلا هر مبتلا را

 

اي مظهر حقّ و عدالت صبر تا كي؟

با يك نظر ويران نما كاخ جفا را

 

لطفي كن و از پرده غيبت برون آي

تا شيخ و زاهد كم كند روي و ريا را

 

گفتم صبا را گر روي بر كوي جانان

از ما رسان، عرض سلام، آن آشنا را

 

گفتا كه كس را نيست ره بر خلوت او

الاّ كسي كو طي كند راه فنا را

 

گفتم كه كي بينم جمال دلربايش

گفت آن زمان كز سر نهي باد هوا را

 

گفتم فراقش آتشي بر دل نشانده

گفتا فراق آري كُشد اهل وفا را

 

گفتم كه كي از پردة غيبت درآيد

گفتا خدا داند حديث دلگشا را

 

گفتم چرا ديوانه گشتي باز، «فاني»؟

گفتا نمي‌بينم دگر آن مَه‌لقا را

 

گفتم صبوري كن صبوري كن صبوري

گفتا صبوري تا بكي، لطفي خدا را

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 705

ماه عالم آرا

 

ما همه قطره و تو دريايي

ما همه ذرّه و تو بيضايي

ما همه بنده و تو مولايي

اي نهان از نظر كه پيدايي

بي‌همه جايي و بهر جايي

 

حقّه لعل تو گهر گفتند

لب نوشين تو شكر گفتند

پرتو روي تو سحر گفتند

عالم آراست ماه اگر گفتند

تو همان ماه عالم آرايي

 

او كه در ذات خويش بي‌همتاست

جلوه‌اش هم نهان و هم پيداست

نيست او را مكان ولي با ماست

لامكان را اگر مكان دلهاست

تو هم اي دلربا به دلهايي

 

اي رخت آفتاب عالمتاب

عارضت از چه هست پشت حجاب

عاشقان از فراق ديده پرآب

عالمي بهر ديدنت بي‌تاب

ز چه از پرده در نمي‌آيي

 

هم سما پر از جلوة رخ تست

هم ثري پر ز جلوة رخ تست

ماسوا پر ز جلوة رخ تست

همه جا پر ز جلوة رخ تست

در نهان بودنت هويدايي

 

ذات حق مظهر هويدايي است

منبع كبريا و زيبايي است

آيت شور و عشق و شيدايي است

حسن حق را اگر تجلايي است

تو همان حسن را تجلايي

 

چشم عاشق خمار ديدن تو

خسته و داغدار ديدن تو

نه منم بيقرار ديدن تو

مي‌كشند انتظار ديدن تو

يك جهان ديدة تماشايي

 

از ازل سرخوش است تا به ابد

هر كه از ساغر تو باده خورد

تا صبا پرده‌هاي ما ندَرد

اي نسيم سحر بيا كه بود

دل همه مست و ديده رؤيايي

 

همه جا پر بود ز كين و خطر

غرق خون گشته قلب اهل نظر

ظلم از حقّ برده گوي ظفر

عدل در بند كينه است، مگر

به نجاتش تو دست بگشايي

 

در فراق تو هست اهل جهان

جمله دلخون و ديده اشك‌فشان

با نشاني و نيست از تو نشان

بي‌تو سرگشته است و سرگردان

ما سوا چون سپهر مينايي

 

تو خود از عاشقان داداري

سرخوش از جام وصل دلداري

تشنة عدل و داد و ايثاري

ابر فيضي چرا نمي‌باري؟

خشك شد مزرع شكيبايي

 

گر چه ما نيستيم لايق او

رحمتي كن به جان حضرت هو

همه غرقيم غرق جور عدو

همه مستيم بي‌شراب و سبو

مست اميال و مست دنيايي

 

دوش مي‌گفت پير باده‌پرست

بر همه بيدلان باده به دست

اي ز بويت جهانيان سرمست

اي بسا دل كه بي‌تو خون شده است

اي بسا سر كه بي‌تو سودايي

 

«فاني» سرگران ديده ترت

هست از بندگان مفتخرت

ما و عالم همه فداي سرت

مهديا «عابد»م غلام درت

سر به خطّ تو تا چه فرمايي

 

استاد فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 707

تاراج عقل

 

تا بوروب آشفته زلفون باشدا چون تاج ایلدی

عقل و هوش و منطق و ایمانی تاراج ایلدی

 

« قاب قوسین» آیه سین تا شرح ائده عشاقه پیر

قاشلاریندان مشق آلیب تفسیر معراج ایلدی

 

نرگس مستیله باخدی اُول نگار می پرست

بو دل دیوانمی عرفانه محتاج ایلدی

 

گؤردی تا ملک محبّت شوکتون سلطان عشق

کون و امکان مُلکنی بالمَرّه حرّاج ایلدی

 

کعبۀ چاه زنخدانین گؤرن گؤندن گؤنول

ترک طُوف کعبه و هم ترک حجّاج ایلدی

 

من اناالحق سرّینی بولمزدیم اوّلدن، منی

راز عشقه آشنا منصور حلّاج ایلدی

 

وصلدن یوخ بیر خبر! یارب گورورسن دلبریم

اشک چشمی فرقتونده بحر موّاج ایلدی

 

چوخ اوتوزدوم فانیا لیکن منی ثابت قدم

بو قمار عشقده رفتار لیلاج ایلدی

 

استاد فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 706

سرّ نهان

 

بگذار كز پيمانه‌ات ساقي گلوئي تر كنم

فرش در ميخانه‌ات با جان و دل از سر كنم

 

در آرزوي باده‌ات جانا دلم سوزد بيا

بهر نثار مقدمت صدها دُر و گوهر كنم

 

شبها به ياد لعل تو از هجر مي نالد دلم

باشد كه روزي وصل تو جانا به جان باور كنم

 

اي مَه فراقت هر شبي آتش به جانم افكند

افشاي اين سوز نهان بر ماه و بر اختر كنم

 

بهر نثار مقدمت هرگز ندارم هديه‌اي

لطفي كن و در پاي خود بگذار ترك سر كنم

 

چون درّ و گوهر در دلم مهر تو را پرورده‌ام

هيهات ديگر رو به اين دنياي دون‌پرور كنم

 

جانا تو گر خواهي مرا در آتش قهرت كُشي

دور است از فرزانگي گر صحبت كوثر كنم

 

اي ساقي كوثر اگر لطفي به درويشت كني

هم بانگ مستي سر دهم هم عهد با ساغر كنم

 

چون عشق آل‌مصطفي(ص) اندر دل من كرده جا

زيبد اگر جان را فدا بر آل پيغمبر كنم

 

شيخ است سر مست ريا، عارف ز خودبيني رها

يارب در اين بيع و شرا آخر كه را داور كنم

 

اين «فاني» افتاده را سرّيست با لعل لبت

حيف است ايـن سرّ نهان در صفحة دفتر كنم

 

استاد فانی تبریزی

در مدح حضرت زینب کبری (س) 708

در مدح حضرت زینب کبری (سلام الله)

 

ای از تو عفاف را تفاخر

از صبر تو صبر در تحیّر

 

از درک وقار نفس پاکت

درمانده عقولِ در تحجّر

 

کی قدر تو را توان سنجش

نشناخته خشت خام از دُر

 

هرگز نرسد به درک فضلت

ارباب عقول از تفکّر

 

از آن همه رنج ها که بُردی

هر اهل دل است در تاثّر

 

بالله که تو برتری و والا

از هر چه خرد کند تدبّر

 

محتاج عنایت تو هستند

از خُرد و کلان و بنده و حُر

 

مام فلک از تو هست نازان

تا روز جزا به اهل عرفان

 

در دام غم تو پای بندم

صید تو بسته کمندم

 

جان تو که از جهان هستی

جز یاد تو را نمی پسندم

 

سرگشتۀ وادی جنونم

بیهوده دهد حکیم پندم

 

سوگند به عشق آتشینت

دل جز به لقای تو نبندم

 

ای بانوی هفت ملک هستی

بنما نظری که مستمندم

 

تو چارۀ هر چه دردمندی

من نیز علیل و دردمندم

 

بهبود من از عنایت توست

زهر است اگر شکر دهندم

 

بر لطف و عطایت آرزومند

بر آتش عشق تو سپندم

 

زینب قسمت دهم به زهرا (س)

از حق بطلب شفای ما را

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

زبانحال حضرت لیلا (س) به شاهزاده حضرت علی اکبر (ع) 699

 زبانحال حضرت لیلا (سلام الله) به

جناب حضرت علی اکبر (علیه السلام) 

 

گيسوي پريشان

 

ايليوب خم‌خم زلفون مني ديوانه اوغول

گل وريم شانه او گيسوي پريشانه اوغول

 

دوشنوب سنبل زلفون نه گوزل عارضوه

دييرم هاله‌دي گويا مه تابانه اوغول

 

عارضون شرح‌ايدور آيات الهي رقمين

بنزوري صفحة حسنون اودي قرآنه اوغول

 

نشر‌ايدور شمع جمالون بيله كيم نور لقا

يري وار منده اولام شمعوه پروانه اوغول

 

ايدوري كاكلون آشفته نسيم سحري

گذر‌ايلور ديه‌سن سنبل و ريحانه اوغول

 

قطره قطره دوزولوب طرف جبينونده عرق

يا، سمن غرقه اولوب گوهر غلطانه اوغول

 

يوخ گمانيم سويا گوز جامي مگر فيض وئره

بارش اشكميله اول لب عطشانه اوغول

 

ياندور قلبيمي حسرت اودي گوردوقجا سني

اشگ آلون دوزولوبدور صف مژگانه اوغول

 

دور پيمانه دي هر گردش مخمور گوزون

اودي مست‌ايلوري ليلاني بو پيمانه اوغول

 

وادي عشق و جنونه آپارور جذبه ايله

هر باخيشدا مني اول نرگس مستانه اوغول

 

ترك جان شرط لقاي رخ جاناندي بلي

باش ويرر عاشق اولان جلوة جانانه اوغول

 

سني سرمست ايليوب بادة وحدت يري وار

گر لبون طعنه‌ ورا چشمة حيوانه اوغول

 

نيله‌سون بي‌كس آنان اونداكي گل عارضوي

ارغوان تك بويانوب گورسه قزيل قانه اوغول

 

بير تلون قانه بويانسا يري وار ليلي آنان

دوشه مجنون‌كيمي گر كوه و بيابانه اوغول

 

ظلمله دور زماندور سني مندن آيران

واي اولا واي بيله گردش دورانه اوغول

 

قصد‌ايدوبس گيده‌سن ايندي‌كي ميدانه طرف

قويما سنسون شرف و عزّت شاهانه اوغول

 

عرصه‌ني تنگ‌ايله بو قوم جفا‌پروده تا

آنلاسونلار كه ندور همّت مردانه اوغول

 

آغلا فاني گينه تكرارايله هر شام و سحر

ايليوب خم‌خم زلفون مني ديوانه اوغول

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

حماسه نهرعلقمه حضرت ابوالفضل عباس (ع) 689

قمر منیر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس (ع)

حماسه نهرعلقمه

 

اولموش فرات اوستونده شور محشر

دوت مين قوشون بير شيرلن برابر

 

بير سمتيده سردار دين ابوالفضل

بير سمتيده اشرار كينه‌پرور

 

بير سمتيده سقّاي تشنه كامان

بير سمتيده كمگشتگان كافر

 

بير سمتيده شور و صفا و عرفان

بير سمتيده جور و جفا و منكر

 

جان تك باسوب آغوشينه سومشگون

حفظنده جهد‌ايلر سليل حيدر

 

تنگ ايليوب ميدان كارزاري

رو‌به‌لره اول شير شير داور

 

گويا قيامتدور بوگون عوالم

آشوب و غوغادن دولوب سراسر

 

طوفان اولور موجه گلنده لشكر

باشلار دوشور نهر فراته يكسر

 

ناگه عدو بير ظلم ائديب كميندن

ساق آل قلم اولدي بسان جعفر

 

غيظه گليب عبّاس شير‌يزدان

فرياد‌ائديب اي قوم پست و ابتر

 

وَاللّـهُ اِن قَطَعتَموا يَميني

اِنّي اُحامي اَبداً عَنْ ديني

 

لشكر بولون بو صاحب‌الزّماندي

مه عارضي وجه‌اللّهه بياندي

 

شمس رخي «اللّـهُ نوره» معني

مشكوة نور حيّ لامكاندي

 

ذاتنده نور حق سرشته اولموش

يوزده صفات كبريا عياندي

 

خاك رهي كحل البصردي حوره

نور جمالي جلوة جناندي

 

عزّ و جلال و شوكت و كرامت

مهر و وفا و الفته نشاندي

 

سبط نبي زهرايه نور ديده

نفس عليّ مرتضايه جاندي

 

قدوّسيان، كرّوبيان، ملائك

جنّ و بشر وصفنده ناتواندي

 

فرمان وئره، اجراسينه سراسر

ذرّات عالم، كونيله مكاندي

 

سردار دين ارشاده دل آچوبدور

لشكر جوابي تيريلن كماندي

 

گوردي علاج اولماز نصيحتيله

حاكم اويرده تيغ خونفشاندي

 

غيظه گليب فرياد ائدوبدي لشكر

ساق آل گديب باغريم اگرچه قاندي

 

وَاللّـهُ اِن قَطَعتَموا يَميني

اِنّي اُحامي اَبداً عَنْ ديني

 

مست اولموشام من بادة وفادن

تا كام آلا دل عالم بقادن

 

جانان يولوندا رند مي‌پرستم

مست اولموشام من ساغر ولادن

 

اورگشموشم درس وفا و عشقي

مكتب سراي پور مصطفي‌دن

 

لب تشنه‌يم ظاهرده ليك جانيم

سيراب اولوب سرچشمة وفادن

 

گوردوم جمالون خيمه‌دن گلنده

مخمور عشقم چهر دلربادن

 

سردار دينم، يادگار حيدر

هيجا گونونده قوخمارم جفادن

 

اي فرقة كافر بولون كه هرگز

ال چكمرم من شاه كربلادن

 

تكرار‌ائديب اول شيردل شعارين

آلدي توان و تاب اشقيادن

 

وَاللّـهُ اِن قَطَعتَموا يَميني

اِنّي اُحامي اَبداً عَنْ ديني

 

اي قوم كين عبّاس نامدارم

نام آور ميدان كارزارم

 

جانان يولوندا گيچموشم جانيمدان

من عاشقم اسلامه جان نثارم

 

جانيم فدادور شاه عالمينه

دار بلاده رند سر بدارم

 

پيمان بودور جانانيلن وجوديم

دوغرانسادا پيماندا پايدارم

 

دنيا بويي دشمن اولا سراسر

هيجا گونونده شير روزگارم

 

اولدورموسوز ياران با وفامي

هجران غمينده يار بيقرارم

 

عهد ايتموشم حق اوسته بذل ائدم جان

اي قوم كين عهديمده استوارم

 

دينه فدا اولماق منيم شعاريم

تاوار نفس پابند بو شعارم

 

وَاللّـهُ اِن قَطَعتَموا يَميني

اِنّي اُحامي اَبداً عَنْ ديني

 

من عاشقم درد و غم و بلايه

جانيم فدا دور شاه كربلايه

 

سردار دين سرلشكر حسينم

صاحب لوا سلطان نينوايه

 

من پور شير بيشة شجاعت

من وارثم عليّ مرتضايه

 

وئرمشدي فرمان شاه مشرقينيم

تحصيل آبه طفل مه‌لقايه

 

آلديم فراتين شرعه سين سراسر

دولدورموشام سو، مشك دلربايه

 

دلده واريدي آرزو، سومشكيم

سالم يئته اولاد مصطفايه

 

ناگه ويروب اوخ مشكيمه اوجاتدوز

ناله خيمدن طاق نُه سمايه

 

ساق پنجه مي سالدوز اگر غميم يوخ

اي قوم بي دين آنداولا خدايه

 

وَاللّـهُ اِن قَطَعتَموا يَميني

اِنّي اُحامي اَبداً عَنْ ديني

 

مست اولموشام مست شراب وحدت

مخمور جام بادة شهادت

 

جانان يولوندا گيچموشم جانيمدان

تا ايليم اسلامدن حمايت

 

باك ائتمرم گر دولسا دشمنيله

بودشت غم اي فرقة ضلالت

 

من زادة شير خدا علي‌يم

عبّاسم و سر حلقة شجاعت

 

من مظهر قهر خداي قهّار

من منبع شهامت و رشادت

 

من يادگار مير لافتي يم

من وارث علي شه ولايت

 

ساق آل فدا اولدي امير عشقه

تاپديم بو نوعيله علّو و رُتبت

 

صول الده گيتسه يوخدي ذرّه باكيم

هان! اي گروه كينه و جهالت

 

وَاللّـهُ اِن قَطَعتَموا يَميني

اِنّي اُحامي اَبداً عَنْ ديني

 

دل وئرميشم من شاهد السته

سودائيم دلدار مي‌پرسته

 

زنجيري زلف نگار مه‌رو

افتاده صيدم دست و پاي بسته

 

دوتموش طريق مير انس و جاني

دل وئرميشم چشم خمار مسته

 

من خستة تير نگاه يارم

اولمام خدنگ كينه‌ايله خسته

 

مين خوشه سنبل دور ره وفاده

سينمده تير كينه دسته دسته

 

سينماز اراده‌م جنگده اگرچه

اولسا عموديله باشيم شكسته

 

اوج ولاده شاهباز عشقم

باش اگمرم خصم پليد و پسته

 

«منعمدي» كايناته شهرياريم

من «فانيم» او سرور خجسته

 

اود ياغديرار شمشير آبداريم

سيز ياغيان شاه تشنه اوسته

 

اما منه فرمان جنگ ويرموب

سلطان دين نخل هدايه هسته

 

بر ال گيديب مندن ولي وجوديم

هر ذرّه سسلرسيز سپاه پسته

 

وَاللّـهُ اِن قَطَعتَموا يَميني

اِنّي اُحامي اَبداً عَنْ ديني

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

ولادت حضرت امام سجاد (ع) 681

در ولادت حضرت امام سجّاد (علیه السّلام)

 

شاه عالمين لنگر زمين

سيّد و شهنشاه ساجدين

روي ماه او جنّت برين

نام او علي مير مؤمنين

شاه ملك دين زين العابدين

آمد خوش آمد، آمد خوش آمد

 

مام روزگار اين‌ چنين ولد

از ازل نياورده تا ابد

در عبادت و دانش و خرد

زيب آسمان زينت زمين

شاه ملك دين زين العابدين

آمد خوش آمد، آمد خوش آمد

 

بندة درش طاق بي‌ستون

محو و مات او جملة عيون

در ره ولا پير رهنمون

آنكه حق بر او گفته آفرين

شاه ملك دين زين العابدين

آمد خوش آمد، آمد خوش آمد

 

جمله عابدين جرعه نوش او

عقل و علم و دين غرق هوش او

بهر حقّ باشد خروش او

خاتم ولا را بهين نگين

شاه ملك دين زين العابدين

آمد خوش آمد، آمد خوش آمد

 

جمله قدسيان محو راز او

صف به صف همه در نماز او

زلف حوريان جانماز او

در جمال او نور حق مبين

شاه ملك دين زين العابدين

آمد خوش آمد، آمد خوش آمد

 

شاه اوليا سرّ لوكشف

در رخش عيان شادي و شعف

داده حق بر او بضعة خَلَف

سرور جهان مير چارمين

شاه ملك دين زين العابدين

آمد خوش آمد، آمد خوش آمد

 

استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

در مدح امیرالمومنین حضرت علي(ع) 378

در مدح امیرالمومنین حضرت علي (ع) و

اشاره به واقعة غدير

موشّح به حروف ابجد

 

ای به جهان آيت حّی ودود

جوهره جمله بود و نبود

 

با تو بود حق و حقيقت عيان

ذات تو از ذات حقيقت نشان

 

جلوه حسن تو صفات خدا

صورت تو آينه كبريا

 

دين و ديانت ز تو بالا گرفت

لفظ عدالت ز تو معنی گرفت

 

هست شها از دل شيدای تو

گشته جهان محو تماشای تو

 

واصل عرفان و حقيقت تويی

در ره حق پير طريقت تويی

 

زادگهت بيت خدا ای فتی

عين خداوندی و عين خدا

 

حبل ولای تو به اهل جهان

هست ز حق موهبت بی كران

 

طالع فرخنده بود هركه را

مهر تو افتد به دلش ای فتی

 

يافته‌ اند اهل حقيقت عيان

در رخ دلجوی تو سّر نهان

 

كار جهان راست شد از اين كلام

تا كه بياورد سروش اين پيام

 

لازمه دين حق است ای رسول

امر ولايت، كه بود از اصول

 

منطق اسلام شود بی گمان

كامل از افكار علی در جهان

 

ناطق قرآن كه بود جز علی ؟

غير علی كيست به خاتم ولّی

 

سر به سر اين مصحف ما وصف اوست

اوست كه جز او به جهان ‌های و هوست

 

عزّت اين عالم بی منتها

مهر علی باشد و اهل ولا

 

فارس ميدان فصاحت بود

كاشف اسرار امامت بود

 

صوت نبی (ص) رفت به هفت آسمان

گفت به ياران كران تا كران

 

قافله سالار ولايت كجاست؟

پادشه ملك امامت كجاست؟

 

روز غدير است و جهان جمله شور

كون و مكان غرق سرور است ونور

 

شورش محشر شده اندر غدير

كرده نبی «اَنفُسنا» را امير

 

تا همه بينند يدالله را

كرد بلند آن يد خيبر گشا

 

ثبت شود، هركه منم يار او

هست علی سرور و سالار او

 

ختم رسل صاحب آيين و دين

كعبة جان قبله اهل يقين

 

ذوق نمود از قدح لطف يار

گفت خدا دشمن او خوار دار

 

ضامن آنم كه بود يار او

دشمن آنم كه بود خار او

 

ظلّ خدا در همه كون و مكان

مظهر خلّاق حق لامكان

 

غير علی نيست در اين ماسوا

روح نبی (ص) جان جهان فانيا

 

گرچه بود مثنوی ات ناتمام

بيت دگر گوی و بگو والسّلام

 

شعر موشَّح شده از ابجد است

لطف خداوند حق سرمد است

 

 استاد فانی تبریزی

منابع : کانال تلگرامی و سایت استاد فانی تبریزی

حضرت امام زمان (عج) 119

حضرت امام زمان (عج) 

 

فصل زمستان گذشت فصل بهار است و کار

بلبل شیرین سخن آمده بر کوهسار

 

جلوه گر است ارغوان در چمن و کوه و دشت

جملۀ هامون شده منظر هر هوشیار

 

لاله و نسرین و گل ، یاسمن و نسترن

همچو گل سوسن از دور زمان کامگار

 

باد صبا می وزد ، می چمد از لطف آن

نرگس و سوری و سرو در طرف جویبار

 

بلبل شوریده حال مست غزل های ناب

جلوه کنان در چمن آهوی مشکین تتار

 

جملۀ ذرّات کون مست تجلّای دوست

نغمۀ تسبیح حق در لبشان آشکار

 

خواب گران تا به کی ؟ صبح بود ای رفیق

نغمۀ باد سحر می وزد از کوی یار

 

خون به دل عاشقان موج زند از فراق

منتظر وصل یار با جگر داغدار

 

نی عجب ار دل شود خون ز فراق ای عزیز!

دامن صحرا شده از غم او لاله زار

 

با همه شوری که هست در دل بستان و باغ

عقل همی گویدم : نی به جهان اعتبار

 

هر طرفی بنگری دامگه فتنه هاست

نیست امان بر کسی از خطر دامیار

 

دوش یکی ساده دل شکوه نمود از جفا

گفت: که دلخون شدم از فلک کجمدار

 

عارف وارسته ای گفت جوابش که هان!

گویمت این ظلم و کین، از که بود یادگار؟

 

جمله ز شیخ است و شه، این همه ظلم ای عزیز

نیست عزیزم خطا در سر این روزگار

 

نیست پناهی به خلق جز گل نرگس که هست

مظهر اوصاف حق بر همگان شهریار

 

خلق جهان منتظر تا که ز ره می رسد

بی گل رویش بود جمله جهان شوره زار

 

مهدی زهرا گزین گر طلبی راه عشق

باش ز جان ای عزیز در پی او رهسپار

 

شهد شهادت بنوش از کف ساقی عشق

مست رخ یار باش هستی اگر هوشیار

 

کوس اناالحق بزن از لب منصور خویش

باش ز جان «فانیا» جان به کف و سر به دار

 

 استاد عبّاس داداش زاده (فانی تبریزی)

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه