نزدیک تر از رگ گردن 1106

نزدیک تر از رگ گردن 

 

از خوب و بد هر عملت با خبرم من

چون از رگ گردن به تو نزدیک ترم من

 

صد بار اگر توبه شکستی و گذشتم

صدبار دگر توبه کنی می گذرم من

 

درخواب فرو می روی وغافل ازاین که

مشتاق به دیدار تو در هر سحرم من

 

تو ثانیه ای حال خوش از خویش بیاور

تا با همه ی جاه و جلالم بخرم من

 

وقت خوشی و خنده به من نیست حواست

در وقت گرفتاری أت اول نفرم من

 

ترسی به دلت راه نده چون که برایت

در واهمه ی روز قیامت سپرم من

 

جز من نسپاری به کسی قلب و دلت را

چون ساخته أم در دل پاک تو حرم من

 

از رحمت و بخشندگی ام باخبری تو

از خوب و بد هر عملت با خبرم من

 

مجتبی خرسندی

قصه صداع 1077

قصّة صُداع 

 

قصه‌اي گويم تو را بس دردناك

از زبان عاشقي سرمست و پاك

 

بشنوي اين قصّه گر با گوش جان

جمله اعضايت بنالد بي‌زبان

 

بود در تبريز شهر دلبران

كودكي رنجور و زار و ناتوان

 

چهره‌اش افسرده و دل بي‌قرار

روز و شب از درد و محنت اشگبار

 

گوئيا رخساره گلگون چو ورد

از دم باد خزان گرديده زرد

 

زلف او آشفته‌تر از زلف يار

بَل پريشان‌تر ز دور روزگار

 

ني ز كس بودي به درد او علاج

ني چراغي در برش در ليل داج

 

جمله اعضايش ز تب در سوز و درد

ذكر او مادر به لب با آه سرد

 

مادرا مي‌گفت با سوز و نوا

ليك مادر را نبودي اعتنا

 

گفت مادر را برادر اي عجيب

چون كني او را زمهرت بي‌نصيب

 

او تو راخواهد عزيز مادرم

اي مرا نور دو ديده، خواهرم

 

مادرش گفت اي برادر اي عزيز

خود نمك بر لخت لخت دل مريز

 

او مريض است و زتب در التهاب

كي به هذيان مي‌توان گفتن جواب!؟

 

گر شوم آگه كه او خواند مرا

صد هزاران جان بگويم اي فتي

 

ليك از هذيان همي خواند مرا

نيست هذيان را جواب اي باوفا

 

كن تأمّل اي دل اندر داستان

تا بيابي راز عشق راستان

 

آنچه حق را هست مفهوم از دعا

جملة دردت كند با‌ آن دوا

 

گويد اندر مصحف دلجوي خويش

هرچه خواهي مي‌دهم ز اندازه بيش

 

بهر هر اعمال خيرت اي فتي

ده برابر اجر باشد از خدا

 

با نگاهي بنگري تاريخ را

لطف حق را بيني اي‌جان در دعا

 

اين مجرّب باشد اي‌دل هوش‌دار

گوش جان بر پند هشياران سپار

 

مشكل ما چيست اي‌دل كز خدا

نيست لبيّكي به صد ياربّ ما

 

درد بايد تا شود درمان ز غيب

دل ببايد خالي از زنگار و عيب

 

كي به‌دل داريم شور اشتياق

كي زجان ناليم بر درد فراق

 

روز و شب با ناله و سوز و گداز

جمله سرگرم نمازيم و نياز

 

گه به‌لب اَمّن يُجيب و ربنّا

گه كميل و ندبه با شور و نوا

 

گه دعاي عهد و گه جوشن كبير

گه به‌لب يا ذالكرم گه يا مُجير

 

گه نيايش در نهان گه بر ملا

گه توسّل بر شهيد كربلا

 

گه توسّل بر امامان مي‌كنيم

اشگ خونين زيب دامان مي‌كنيم

 

روز و شب بر لب هزاران ربّنا

نشنود ليك از هزاران يك خدا

 

اين‌همه زخم فراق و اهتمام

ليك از عرفان نباشد التيام؟!

 

اين‌همه فرياد و افغان صبح و شام

ليك نبود، لطف حيّ لاينام؟!

 

هان و هان! اي‌دل نباشد همچو«او»

از ره هذيان همي‌خوانيم «هو»

 

الغياث از درد غفلت الغياث

الغياث از جهل و ظلمت الغياث

 

درد سر گرديد يا رب زندگي

حيف شد شد بند‌گي شرمندگي

 

چيست اين احوال درد آلود ما

از چه شد شد سيم و زر معبود ما

 

اي برادر اي كه اهل طاعتي

تا به‌كي سرمست خواب غفلتي

 

گر بخواني با خلوص و التجا

ربّ خود را در نماز و در دعا

 

بي‌گمان از لطف و الطاف خدا

راه يابي بر حريم كبريا

 

ور نباشد از ره صدق و صواب

صد دعا گويي نگردد مستجاب

 

آن دعا باشد عزيزم بي بها

رو به حق باشيم و دل بر ماسوا

 

با خلوص و با تضرّّع با نياز

رو به جانان كن شوي تا سرفراز

 

گر ز اخلاص و صفا ياهو زني

با كف اخلاص باب او زني

 

ربّنا گويي اگر از جان و دل

بشنوي لبّيك‌هاي متّصل

 

گر تو را باشد به‌كف حبل المتين

با ولاي مرتضي(ع) سلطان دين

 

وا رهاند آن دو ثقل بي قرين

مر تو را از فتنه‌هاي آتشين

 

گرنشان يابي ز يار بي‌نشان

سرخوش و سرمست گردي بي‌گمان

 

بشنوي با گوش جان آواي دوست

بنگري در هر كران سوداي دوست...

 

بس كن اي «فاني» كه سوزد جان و دل

آتش افكندي به جان آب وگِل

 

رو به جانان كن ز اخلاص و صفا

گو فقيرم ربّنا اِغفر لَنا

 

گو كه اي بخشنده ما آواره‌ايم

چاره‌اي فرما كه ما بيچاره‌ايم

 

ضعف ما را اي‌خدا هستي گواه

خود بشوي از قلب ما زنگ گناه

 

جملة ما را ببخشا از كرم

وارهان از غصّه و درد و الم

 

با نگاهي وارهان از سر صُداع

ربّنا هَب لي كمال الأنقطاع

 

«عابد» است استاد بي‌همتاي ما

يادگار شمس و مولاناي ما

 

اين حكايت را ز حال معنوي

گفت ما را در كلاس مثنوي

 

اوست آري در طريق اوليا

شعر را سلطان و ما را مقتدا

 

خواهي ار زين بيش با او آشنا

پور «مولانا يتيم» است اي فتي

 

اي خداوند حكيم و اي عليم

رحمتي فرما به مولانا «يتيم »

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

غزل 1057

غزل

 

عنقاي قاف را هوس آشيانه بود

غوغاي نينوا همه در ره بهانه بود

 

جايي كه خورده بود مي آنجا نهاد سر

دردي كشي كه مست شراب شبانه بود

 

يكباره سوخت زآتش غيرت هواي عشق

موهوم پرده اي اگر اندر ميانه بود

 

در يك طبق به جلوهء جانان نثار كرد

هر دُرّ  شاهوار كش اندر خزانه بود

 

نامد به جز نواي حسيني به پرده راست

روزي كه در حريم الست اين ترانه بود

 

باللّه که جا نداشت بجز نی نشان در او

آن سينه اي كه تير بلا را نشانه بود

 

كوري نظاره كن كه شكستند كوفيان

آيينه اي كه مظهر حسن يگانه بود

 

ني،ني كه وجه باقي حق را هلاك نيست

صورت به جاست آيينه گر گرفت باك نيست

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 1002

غزل

 

نه سر سبحه ی زاهد نه چلیپای کشیش

کفر زلف تو رها کرد مرا از همه کیش

 

دوست گووقت تماشاست به دیوانه ی خویش

سنگ طفلان ز پی و راه بیابان در پیش

 

با هوای لب خندان تو نیشم همه نوش

با خیال سر مژگان تو نوشم همه نیش

 

در سیه روزی ما این همه ای زلف مکوش

باحذر باش زجمعیت دلهای پریش

 

لب طناز تو پر ناز و مرا حوصله کم

چشم غماز تو خونخوار و مرا حوصله بیش

 

من نتابم ز کمانخانه ی ابروی تو روی

مژه گو تیر جفا پاک بپرداز ز کیش

 

تیغ تیز از سر آن خط سیه باز مگیر

لاو بر روی خود ای دوست مکش دشمن خویش

 

ناسپاس است اگر حق نمک نشناسد

سالها خون جگر داده لبت بر دل ریش

 

خنده بر ریش رقیبت چه کنم گر نکنم

که کند غرقه به ناچار تشبت به حشیش

 

تو که شب با منی اندیشه فردا جهل است

کار امروز به فردا نگذارد درویش

 

می زند بر در دل حلقه نهانی غم دوست

نیرا خانه بپرداز ز بیگانه و خوش

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

غزل 986

بام کلیسا

 

عزیزیم گل خبردار اول داخی اسرار شیدادن

قولاق ویر تا دییوم دلدن بیرآز سر تولادن

 

گزیردیم من خراباتی دونن سرگشته و حیران

کی گوردوم بیر ملک سیما باخیر بام کلیسادن

 

کمان ابرولری یاده سالیر مسجدده محرابی

پریشان کاکلی ایلور حکایت مین چلیپادن

 

یوزی آی تک ایدیب روشن تمام کون و امکانی

ایله روشندی کی گویا آلوبدور نور بیضادن

 

خطا ایدیم گذشت ایله جمالین آیه بنزددیم

کی آی آلمیشدی اوز نورین او بانوی ثریادن

 

باخان اول قامت سروه دییردی مست و بی پروا

قیامت قامتی آلموش ملاحت شاخ طوبادن

 

شراب آخمیشدی لعلوندن توکولموشدی زنخدانه

دییرسن آب حیوان دور جالانمیش جام مینادن

 

خمار گوزلر سوزوب مخموردور گویا شرابیله

گورن سویلر ایچیب یارب بو دلبر هانسی صهبادن

 

خدنگ تار مژگانی کی دوزموش چشم مست اوسته

کمان ابرویه خم ویردی آتیب بیر اوخ او بالادن

 

دیدیم رحم ایت منه جانا یاخین دور جان وییرم غمدن

کی گر رحم ایله سن اجرین آلارسان سن مسیحادن

 

تبسم ایلدی باخدی منه اول یار بی همتا

اورک گیتدی یخیلدیم جذبه های چشم شهلادن

 

گلوب آهسته دلداریم اوتوردی باشیم اوستونده

دیدی ای خسته دل فانی آییل جانا بو رویادن

 

آییل دیم مست و آشفته اوتوردوم مات و حیران تک

گینه جومدوم خیالاته کلام یار زیبادن

 

خطاب ایدی گینه یاریم آییل جانا آییل جانا

دیدیم دلدن بحمدالله نظر وار حی دانادن

 

 استاد فانی تبریزی

منبع کانال اشعار فانی تبریزی

غزل 661

غزل

 

ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

 

تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک

باور مکن که دست ز دامن بدارمت

 

محراب ابرویت بنما تا سحرگهی

دست دعا برآرم و در گردن آرمت

 

گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی

صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت

 

خواهم که پیش میرمت ای بی ‌وفا طبیب

بیمار بازپرس که در انتظارمت

 

صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کنار

بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت

 

خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد

منت پذیر غمزه خنجر گذارمت

 

می‌گریم و مرادم از این سیل اشکبار

تخم محبت است که در دل بکارمت

 

بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل

در پای دم به دم گهر از دیده بارمت

 

حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست

فی الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمت

 

حافظ شیرازی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه