روز عشق 5987

روز عشق

 

روزِ عشق‌آموزِ عاشورا گذشت

سرگذشت عشق بود، امّا گذشت

 

روز ایثار و وفا و عشق و خون

عقل شد راهی به صحرای جنون

 

مِی‌کشان افتاده و ساقی نبود

 باده‌ای در ساغری، باقی نبود

 

عاشق و معشوق، یک‌جا سوخته

شمع‌ها، پروانه‌آسا سوخته

 

هم شکسته جام، هم خُم ریخته

ماه پنهان گشته، انجم ریخته

 

های و هویی نیست، یکسر «هو» شده

از من و ما رفته، تنها او شده

 

در دل منزل فتاده بارشان

گرم‌تر از ریگ‌ها بازارشان

 

پاره‌پاره، عاشقان سینه‌چاک

سینه‌هایی چاک و چون آیینه پاک

 

جام‌های وصل را نوشیده‌اند

جامه‌های خون به تن پوشیده‌اند

 

بس که هر مِی‌خواره خُم‌خُم، مِی زده

رنگ مِی داده به خاک مِی‌کده

 

جسم‌ها جان را تجسّم می‌کنند

زخم‌ها بر هم تبسّم می‌کنند

 

راهیان حق به حق، ملحق شدند

تشنگان، سیراب وصل حق شدند

 

قوم دریادل، کنار نهر آب

آب رو نگْذاشتند از بهر آب

 

کوریِ چشمِ ترِ تو، ای فرات!

در دلِ دریاست، کشتیّ نجات

 

روز پیشین، سر به سجده برگذاشت

روز دیگر آمد و سر برنداشت

 

این‌چنین سجده ندیده هیچ کس

از حسین این سجده را دیدند و بس

 

بُولهب‌ها، نسل احمد کُشته‌اند

مُقبلان را قوم مُرتد کُشته‌اند

 

هر ‌چه جویی گم، ولی پیدا، یکی

لفظ‌ها، هفتاد و دو؛ معنا، یکی

 

از جدایی نیست در این‌جا اثر

جز جدایی در میان جسم و سر

 

هر وجودی، خویش را خواهد عدم

هر حُدوثی، منفعل، پیش قِدَم

 

شب، نمی‌گیرد به گردن، این گناه

روز، در حاشا، ز بس سنگین، گناه

 

ای فلک! هر بود را نابود کن

نیستی را هدیه بر موجود کن

 

ای قضا! وایِ تو! هنگام قضا

ای قَدَر! بی‌قدْر مانی در جزا!

 

این ستم، خود دیده و کردید صبر

چشمتان تا حشر، گریان هم‌چو ابر!

 

کاش! گردون می‌شدی از بُن، سراب

کاش! دریاها بُدی یکسر خراب

 

بهره بر هر شاخ، بی‌برگی دهند!

 پیر گردون را جوان‌مرگی دهند!

 

از لب و چشم امام بحر و بر

خشک و تر را کام، خشک و چشم، تر

 

آفتابا! سینه‌ات بی‌سوز باد!

تیره‌تر از شب، رُخت هر روز باد!

 

بعد از این، ای باغ‌ها! بی‌گل شوید!

بی‌نصیب از نغمۀ بلبل شوید!

 

سهم ماهی‌ها، عطش در آب باد!

هر‌ چه کِشتی، ساحلش، گرداب باد!

 

مهر، بی‌مهر است از خشم فلک

کاش! بی‌مردم شدی چشم فلک

 

باد، گردون بی ‌مه و انجم شده!

هر طرف گردد، نیابد گُم‌شده

 

خنده از لب‌های گل‌ها دور باد!

کام دریا تلخ و بَختش، شور باد!

 

گوش‌وار عرش بر فرش او‌فتاد

آب و خاک و باد و آتش، نیست باد!

 

آبِ رو، ای آب! بهر خود مجوی

آبِ رفته، برنمی‌گردد به جوی

 

تا اَبد، ای باد! سرگردان شوی!

در‌به‌در هستی، ولی حیران شوی!

 

خاک باد، ای خاک! هر دم بر سرت!

پایْ‌مال دست کیفر، پیکرت!

 

آتش، ای آتش! به جانت اوفتد!

زین پس از گرمی، زبانت اوفتد!

 

از چه بالا مانده و پستی به جاست؟

نیست چون جانان، چرا هستی به جاست؟

 

سینه‌ها بر کینه‌ها، آماج شد

باغ سرسبز ولا، تاراج شد

 

هر چه گل در باغ، یکسر چیده شد

بزم عشق و عاشقی برچیده شد

 

باغ عشق است و گُلش ناچیدنی است

گر چه یک گل هم ندارد، دیدنی است

 

باغبان آمد، سری بر باغ زد

شوربختی را، نمک بر داغ زد

 

از جنان تا رو به سوی باغ کرد

دشت را چون لاله‌ها پُر‌داغ کرد

 

آمد امّا طاقت دیدن نداشت

رفت و باغ خود به بلبل واگذاشت

 

بلبلی دل‌سوخته، جان‌سوخته

آشیانش هم‌چو بستان سوخته

 

کرد با شمع دل خود جست‌و‌جوی

خاک را با یاد گل می‌کرد بوی

 

تاب، دیگر در دل بلبل نبود

بوی گل می‌آمد امّا گل نبود

 

ناگهان، از زیر شاخ و برگ‌ها

آمد این آوا که این سویم بیا

 

آمد و زد شاخه‌ها را برکنار

تا که شد گم‌گشتۀ او آشکار

 

یافت آن گل را ولی پرپر شده

پاره‌ پاره پیکری، بی‌سر شده

 

گل ولی از بس به خون، آغشته بود

یاس، بر لاله مبدّل گشته بود

 

داغ لاله بر سر گل، جا گرفت

کار عشق و عاشقی، بالا گرفت

 

دید تن، صد چاک پا تا سر شده است

آسمان عشق، پُر‌اختر شده است

 

گفت: آیا یوسف زهرا تویی؟

آنکه من می‌جویمش، آیا تویی؟

 

مانْد از یوسف به جا، پیراهنی

از تو، نه پیراهن است و نی، تنی

 

ای به قلب عالمی، فرمان‌روا!

کی بُوَد این گونه با مهمان، روا؟

 

ای همه گل‌ها به نزدت کم ز خار!

زخم تو، چون داغ زینب بی‌شمار

 

جای سالم از چه در این جسم نیست؟

باقی از این جسم، غیر از اسم نیست

 

گر چه سر تا پای تو، بوسیدنی است

بهر من جایی برای بوسه نیست

 

ای که نامت جان به عیسی می‌دهد!

قتلگاهت بوی زهرا می‌دهد

 

خاکِ گل‌گونت دهد عطر بهشت

گوییا کوثر در این‌‌‌جا، پا بهشت

 

گریم و پرسی اگر از سرگذشت

در غمت، ای تشنه! آب از سر، گذشت

 

باغبانا! گو گل یاست کجاست؟

آب و تاب باغ، عبّاست کجاست؟

 

آن‌‌چنان شد دیدۀ من اشک‌ریز

کز غمم شد، چشم دشمن، اشک‌ریز

 

ای کتاب! ای معنی «اُمّ‌الکتاب»!

از چه گشتی فصل‌فصل و باب‌باب؟

 

عاشقان را بعد از این آوازه نیست

در کتاب عاشقی، شیرازه نیست

 

پای تا سر غرقه در خونی چرا؟

آفتاب من! شفق‌گونی چرا؟

 

ای رخ تو کعبه و خالت حَجَر

حِجر را، داغی ز هجرت در جگر

 

من چو می‌دیدم به دورت ازدحام

کعبه یادم آمد و «بیت‌الحرام»

 

مسلمند و قبله را نشناختند

دین، عَلَم کردند و بر دین تاختند

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در مدح حضرت فاطمه زهرا (س) 5868

در مدح حضرت فاطمه زهرا (سلام الله)

 

باز به من راه سخن باز شد

طایر اندیشه به پرواز شد

 

تا که کند سیر، مقامات را

مدح کند،‌ مادر سادات را

 

گر، نه مدد از نظرِ وی رسد

خامه به طوف حرمش کی رسد؟

 

اختر تابنده‌ بُرج شرف

گوهر رخشنده‌ دُرج شرف

 

مایه‌ فخریه‌ خیرالبشر

دوستی و دشمنی‌اش، خیر و شر

 

ریزه خور سفره او، اولیا

در بَر او بر سَرِ پا، انبیا

 

روح  نُبی ، جان نبی، ذات دین

کشته شده بر سرِ اثبات دین

 

در شرف و عفاف، الگو تویی

 به بانوان، بزرگ بانو تویی

 

به بی‌قرین ، نیست قرین تو کَس

و گر کسی هست، علی هست و بس!

 

بود به دستور خدای اَحد

که مصطفی به دست تو، بوسه زد

 

جن و ملک، کمینه خیل توأند

خلق، عوالم به طُفیل توأند

 

حُب تو، شیرازه‌ اُمّ الکتاب

سایه‌نشینِ مِهر تو، آفتاب

 

مقدم تو داده به خاک، اعتبار

فرش کند از تو به عرش، افتخار

 

هم ز سَران، خود پسرانت سَرند

هم، همه مفتخر زِ تو مادرند

 

در صف محشر، چو رسد گام  تو

محشر دیگر شود از نام  تو

 

به‌گاه غم ذکر امامان، همه

فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه

 

دامن تو، حسین، می‌پرورَد

آن‌که دل خدای هم می‌برَد

 

فضه‌ تو، معلم عالمی

که دارد از یَم کمالت نَمی

 

خانه‌ تو گلبُن عشق و عفاف

به گِرد آن کعبه بوَد در طواف

 

صبر تو را  نداشت ایوب، هم

اشک تو را نریخت یعقوب، هم

 

عبادت و خدمت تو، متصل

دسته‌ دستاس ز دستت خجل

 

چشم ملَک، محو نماز شبت

گوش فلک، به نغمه‌ یارَبت

 

 حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در مدح حضرت فاطمه (س) 5706

در مدح حضرت فاطمه (س)

 

 

گر علی دل، قرار او زهراست

ور علی گل، بهار او زهراست

 

او که خود فخر خلقت است به حق

مایۀ افتخار او زهراست

 

جلوه‌گاه خداست خود، اما

جلوۀ کردگار او زهراست

 

ذوالفقارش اگر عدوکُش شد

جوهرِ ذوالفقار او زهراست

 

در علی مي‌توان خدا را دید

زآنکه آیینه‌دار او زهراست

 

او ندارد به دار دنیا مِهر

تا که دار و ندارِ او زهراست

 

سیر، از سِیْرِ باغ و گلزارست

گل و باغ و بهار او زهراست

 

خود میان بهشت مي‌بیند

تا به خانه کنار او زهراست

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در احوالات حضرت زهرا (س) 5538

در احوالات حضرت زهرا (سلام الله)

 

ای شمع سینه سوخته‌ی انجمن علی

تقدیر تست سوختن و ساختن، علی

 

ای رهبری که منزوی‌ات کرده جهل خلق

ای آشنای درد، غریب وطن علی‌

 

من پهلویم شکسته و تو دل شکسته‌ای

من بر تو گریه می‌کنم و تو، به من علی‌

 

من سینه خُرد گشته و تو سینه سوخته

من با تو گفتم و تو به کس دم مزن علی

 

من بازویم سیه شده تو دست، روی دست

بر گو کجاست بازوی خیبر شکن علی‌

 

سربسته به، که بعد حمایت ز حقّ تو

در اختیار من نَبُوَد دست من علی‌

 

گفتم به شب کفن کن و شب دفن کن ولیک

از تن نمانده هیچ برای کفن علی‌

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در احوالات حضرت زهرا (س) 5463

در احوالات حضرت زهرا (س)

 

برد در شب، تا نبیند بی نقاب

ماه نورانی تر از خود، آفتاب

 

برد در شب پیکری همرنگ شب

بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب

 

شسته دست از جان، تن جانانه شست

شمع شد، خاکستر پروانه شست

 

روشنان را فلک خاموش کرد

ابرها را پنبه های گوش کرد

 

تا نبیند چشم گردون پیکرش

نشنود تا ضجه های همسرش

 

هم مدینه سینه ای بی غم نداشت

هم دلی بی اشگ و خون، عالم نداشت

 

نیست در کس طاقت بشنیدنش

با علی یارب چه شد؟ با دیدنش

 

درد آن جان جهان، از تن شنید

راز غسل از زیر پیراهن شنید

 

جان هستی گشته بود از تن جدای

نیستی می خواست، هستی از خدای

 

دست دست حق، چو بر بازو رسید

آنچنان خم شد که تا زانو رسید

 

دست و بازو گفتگوها داشتند

بهر هم، باز آرزوها داشتند

 

دست، از بازوی بشکسته خجل

بازو، از دستی که شد بسته خجل

 

با زبان زخم بازو راز گفت

دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت

 

سینه و بازو و پهلو، از درون

هر سه بر هم گریه می کردند خون

 

گفت بازو من که رفتم خونشان

تو یدالله فوق ایدیهم، بمان

 

راز هستی در کفن پیچیده شد

لاله ای با یاسمن پوشیده شد

 

نیمه شب تابوت را برداشتند

بار غم بر شانه ها بگذاشتند

 

هفت تن، دنبال یک پیکر روان

وز پی آن هفت تن، هفت آسمان

 

این طرف، خیل رسل دنبال او

آن طرف احمد به استقبال او

 

ظاهراً تشییع یک پیکر، ولی

باطناً تشییع زهرا و علی

 

امشب ای مه، مهر ورز و خوش بتاب

تا ببیند پیش پایش آفتاب

 

دو عزیز فاطمه همراهشان

مشعل سوزانشان از آهشان

 

ابرها گریند بر حال علی

میرود در خاک آمال علی

 

چشم، نور از دست داده، پا، رمق

اشک بر مهتاب رویش چون شفق

 

دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت

مرده ای، تابوت روی دوش داشت

 

آه سرد و بغض پنهان در گلوی

بود با آن عده گرم گفت گوی

 

آه آه ای همرهان، آهسته تر

می برید اسرار را، سر بسته تر

 

این تن آزرده باشد جان من

جان فدایش، او شده قربان من

 

همرهان این لیله ی قدر من است

من هلال از داغ و این بدر من است

 

اشگ من زین گل، شده گلفام تر

هستی ام را می برید، آرام تر

 

وسعت اشکم به چشم ابر نیست

چاره ای غیر از نماز صبر نیست

 

چشم من از چرخ پر کوکب است

بعد از امشب روزم از شب، شب تر است

 

زین گل من باغ رضوان نفحه داشت

مصحف من بود و هجده صفحه داشت

 

مرهمی خرج دل چاکم کنید

همرهان، همراه او خاکم کنید

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در احوالات امام حسن عسکری (ع) 5419

در احوالات امام حسن عسکری (علیه السلام)

 

چشم پدر به راه بود، ای پسر بيا

تا جان نرفته از تن او، زودتر بيا

 

از پشت ابر، ای قمر فاطمي درآي‏

تا شب به در رَوَد، چو فروغ سحر بيا

 

هم صاحب الزمانی و هم صاحبِ عزا

بهر نماز بر تن پاک پدر بيا

 

افتاد جام آب، ز بس دست لرزه داشت‏

در پيکرش نمانده توانی دگر بيا

 

در احتضار باشد و چشم انتظارِ تست‏

باز است اين دو پنجره بر ره، ز در بيا

 

بس ‌‏اشکِ مردم از پیِ تشييع آمده

خاکی نمانده، شيعه چه ريزد به سر؟ بيا

 

صاحب عزا به ختم، حضورش مسلم است‏

مردم تمام منتظِر؛ ای منتظَر بيا

 

پاره جگر شده‏است و جگرپاره جز تو نيست

ای پارۀ جگر! برِ پاره جگر بيا

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

حضرت عبدالله ابن حسن (ع) 5073

حضرت عبدالله ابن حسن (علیه السلام)

 

آمدم تا جان کنم قربان تو

پیش تو گردم بلا گردان تو

 

در حرم دیدم که تنها مانده ام

همرهان رفتند و من جا مانده ام

 

رفتی و دیدم دل از کف داده ام

خوش به دام عقل و عشق افتاده ام

 

عقل، آن سو ، عشق، این سو می کشاند

از دو سو، این می کشاند، آن می نشاند

 

عقل گفتا، صبر کن  طفلی هنوز

عشق گفتا، کن شتاب و خود بسوز

 

عقل گفتا، هست یک صحرا عدو

عشق گفتا، یک تنه مانده عمو

 

عقل گفتا، روی کن سوی حرم

عشق گفتا، هان نیفتی از قلم

 

عقل گفتا، پای تو باشد به گِل

عشق گفتا، از عاشقان باشی خجل

 

عقل گفتا، نی زمان مستی است

عشق گفتا، موسم بی دستی است

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در احوالات حضرت امام جواد (ع) 4999

در احوالات امام جواد (علیه السلام)

 

در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟

یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد

 

ملعون دهر، داد به معصوم عصر، زهر

بس اُمّ‌فَضل داشت به اِبن‌الرّضا عِناد

 

این جسم سبز بوی گل سرخ می‌دهد

دست که داد دسته‌گل فاطمی به باد؟

 

شد کوچه‌های شهر پر از عطر و بوی گل

گویی فتاده باغ گلی روی دوش باد

 

گه نام باب برد و گهی آب آب کرد

لب‌تشنه داد جان و جوابش کسی نداد

 

آن کس که اَنفُس از نَفس او نَفس گرفت

زد همچنان نفس نفس و از نفس فتاد

 

علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

زبانحال  امیرالمومنین حضرت علی (ع) 4844

زبانحال حضرت علی (علیه السلام)

 

خداحافظ ای کوفه ای شهر غم

که درکام من کرده ای زهر غم

 

خداحافظ ای سجده گاه علی

که چشم تو مانده براه علی

 

خداحافظ ای نخلها،چاه ها

دگرنشنوی ازعلی اه ها

 

خدا حافظ اي روزها، روزه ها

دعاها، مناجاتها، سوزها

 

خداحافظ ای کوچه های خموش

نیارد علی نان و خرما به دوش

 

خداحافظ ای نان خشک و نمک

خداحافظ ای ماجرای فدک

 

خداحافظ ای بیت الاحزان او

خداحافظ ای قبر پنهان او

 

خداحافظ ای بی وفادوستان

خداحافظ ای آتش و ریسمان

 

خداحافظ ای کوچه پرزدود

خداحافظ ای داغ یاس کبود

 

خداحافظ ای انتظاراجل

خداحافظ ای زانوی دربغل

 

خداحافظ ای خشم لب دوخته

خداحافظ ای خانه سوخته

 

خداحافظ ای چشم حلقه به در

یتیم دوباره شده بی پدر

 

خداحافظ ای پرطنین ماذنه

که دلسنگ زشتی شکست آینه

 

بگو تیر مرغ شباهنگ خورد

دل شیشه اش از همه سنگ خورد

 

بگو این حقیقت به اهل مجاز

نماز است از من نه من از نماز

 

به خون گو به مسجد رخم تر کنند

نماز مرا بلکه باور کنند

 

به حمدی که من از دولب رانده ام

به حمد همه فاتحه خوانده ام

 

بگو جز غم جهل مردم نخورد

بگو در همه عمر گندم نخورد

 

کسی را چون من دهر تنها نکرد

زدم هم دری را یکی وا نکرد

 

ندیده در ایام چشم سحر

ز خورشید چشمم سحر خیز تر

 

غم و دردم امشب به پایان رسید

به زهرا بگویید مهمان رسیدپ

 

خداحافظ ای بوریا نان جو

کهن جامه و وصله نو به نو

 

خداحافظ ای سجده گاه علی

که مانده نگاهت به راه علی

 

خداحافظ ای نخل ها ، چاه ها

دگر نشنوید از علی آه ها

 

خداحافظ ای کوفه، ای شهر غم

که در کام من در تو شد زهر غم

 

رساندی تو ای کوفه جان بر لبم

مدارا کن ای کوفه با زینبم

 

میالا به نام خود این ننگ را

بگیر از کف کوفیان سنگ را

 

خدا حق ز حق ناسپاسان گرفت

علی از علی ناشناسان گرفت

 

الا کوفه کو یوسف مصطفی

چه کردی علی را تو ای بی وفا

 

به شامم فلک آفتابی نداد

سلام علی کس جوابی نداد

 

خداحافظی کرده ام با همه

که چشم انتظارم بود فاطمه

 

خدایا زکارم گره واشده

خدایا دلم تنگ زهراشده

 

غم و دردم آخر به پایان رسید 

به زهرابگویید مهمان رسید

 

یقین دوخته چشم زهرا به من 

نشان می دهد محسنم رابه من

 

نشان تا دهم فرق بشکسته را 

نشانم دهد بازوی خسته را

 

حاج علي انساني

در شهادت امیرالمومنین حضرت علی (ع) 4811

در شهادت حضرت علی (علیه السلام)

 

کنار من صدف دیده پر گهر نکنید

به پیش چشم یتیمان پدر پدر نکنید

 

توان دیدن اشک یتیم در من نیست

نثار خرمن جان علی شرر نکنید

 

اگر چه قاتل من سخت کرده بی مهری

به چشم خشم به مهمان من نظر نکنید

 

اگر چه پر و بال کودکان کوفه شکست

شما چو مرغ  سر خود زیر پر نکنید

 

از آن خرابه که شبها گذر گه من بود

بدون سفره ی خرما و نان گذر نکنید

 

به پیر مرد جذامی سلام من ببرید

ولی ز مرگ من او را شما خبر نکنید

 

ز کوچه ای که گرفتند راه مادرتان

تمام عمر شما هم گذر نکنید

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در احوالات حضرت موسی ابن جعفر (ع) 4288

در احوالات حضرت موسی ابن جعفر (ع)

 

از آتش دل سینه ی سوزان گله دارد

این زورق بشکسته ز طوفان گله دارد

 

یک بار پرم را به قفس بار نکردند

این صید ز صیاد ، فراوان گله دارد

 

در سینه دلی تنگ مرا مانده و صد غم

این خانه ز بسیاری مهمان گله دارد

 

ریزد شب و روز اشک غم عشق ز چشمم

زین سیل روان گوشه ی دامان گله دارد

 

هر یک دلشان سوخت به مظلومی ام ، از خصم

زنجیر کند شکوه و زندان گله دارد

 

معصومه اگر بر سرم آید نشناسد

وز جانِ به لب آمده ، آن جان گله دارد

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

حضرت ام البنین (س) 4168

حضرت ام البنین (سلام الله) 

 

گمان مکن پسرت ناتنی‌برادر بود

قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود

 

منال ام بنین و ببال از عباس

تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود

 

سقوط قلعه‌ی خیبر اگر به نام علی‌ست

فرات، خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود

 

ز شام تا به سحر دور خیمه‌ها می‌گشت

که ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود

 

به لرزه بود از او پشت هفت‌پشت ستم

یل تو یک‌تنه یک تن نبود، لشگر بود

 

به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت

ببین که تا به چه حدی مطیع رهبر بود

 

اگر فتاد روی خاک می‌شود پرپر

ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در ولادت حضرت رقیه (س) 4105

در ولادت حضرت رقیه (س)

 

در کوچه ی خاندان تردد باشد

از فوج ملائک ؛ آمد و شد باشد

 

امروز گل از گل حسینی بشکفت

در خانه ی او جشن تولد باشد

 

آن روی چو ماه را تماشا می کرد

صد غنچه ی تنگ دل؛ شکوفا می کرد

 

خورشید ؛ رخی چو ماه را می بوسید

با بوسه واشک ؛ یاد زهرا می کرد

 

آمد که حسین ؛ غم فراموش کند

جا در بر و روی دوش و آغوش کند

 

گیریم که در جشن بیاید مولود

کو؟ آن نفسی که شمع ؛ خاموش کند

 

امشب به چمن گلی شکوفا دارم

این طفل؛ رقیه نیست زهرا دارم

 

گر مانم و او کنار من خواهم گفت

من همچو نبی ام ابیها دارم

 

در چشم حسین ؛ازهمه کس ناز تر است

از سرو؛ نهال او سرافراز تر است

 

بستند اگر چه دست او را اما

دستش به کرم ؛ ازهمه کس باز تر است

 

تکبیر؛ ز کعبه با اذان خواهد گفت

تبریک؛ زمین وآسمان خواهد گفت

 

لب های ندیده خنده ؛ خواهد خندید

مهدی به رقیه ؛ عمه جان خواهد گفت

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

زبانحال به حضرت فاطمه زهرا (س) 3996

زبانحال به حضرت زهرا (سلام الله)

 

گل ، بر من و جوانی من گریه می‌ کند

بلبل به خسته جانی من گریه می‌ کند

 

از بس که هست غم به دلم ، جای آه نیست

مهمان به میزبانی من گریه می‌ کند

 

از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست

بازو به ناتوانی من گریه می‌ کند

 

گل ‌های من هنوز شکوفا نگشته ‌اند

شبنم به باغبانی من گریه می‌ کند

 

در هر قدم نشینم و خیزم میان راه

پیری ، بر این جوانی من گریه می‌ کند

 

گردون ، که خود کمان شده ، با چشم ابرها

بر قامت کمانی من گریه می‌ کند

 

این آبشار نیست که ریزد ، که چشم کوه

بر چهره ‌ی خزانی من گریه می‌ کند

 

فردا مدینه نشنود آوای گریه ‌ام

بر مرگ ناگهانی من گریه می‌ کند

 

حاج علی انسانی

زبانحال حضرت فاطمه زهرا (س) 3440

زبانحال حضرت زهرا (سلام الله)

 

من بیمار، مداوا نکند خوشنودم

غم طبیبم شده و مرگ شده بهبودم

 

هیچ کس نیست، که باری ز دلم بردارد

عاقبت داغ و غم و درد کند نابودم!

 

اشک بس ریخته ام، هرکه ببیند گوید

سرو بشکسته ی خم گشته، کنار جویم!

 

گه ز حق، مرگ طلب می کنم و گه گویم

کاش می بودم و غمخوار علی می بودم

 

زیر این چرخ علی دوست تر از فاطمه نیست

سند مستندم: بازوی خون آلودم!

 

من نفس می زدم و او کف افسوس به هم

من چه سان گویم و او چون شنود بِدرودم؟!

 

ای اجل! پا به سر من ز محبت بگذار!

جز تو کس نیست که از لطف کند خوشنودم

 

 حاج علی انسانى 

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

زبانحال حضرت فاطمه زهرا (س) 3389

زبانحال حضرت فاطمه زهرا (سلام الله)

 

ﺗﻮ ﺍﻱ ﺩﺷﻤﻦ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺁﻩ ﻭ ﻓﻐﺎﻥ ﻛﺸﺘﻲ

ﻣﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻜﺸﺘﻲ ﻣﺼﻄﻔﻲ ﺭﺍ ﺑﻲ ﮔﻤﺎﻥ ﻛﺸﺘﻲ

 

ﺍﮔﺮ ﺻﻴﺎﺩ ﺻﻴﺪﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﭘﺮﻭﺍﺯﺵ

ﺗﻮ ﺍﻱ ﺑﻴﺮﺣﻢ ﺻﻴﺪﺕ ﺭﺍ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﺷﻴﺎﻥ ﻛﺸﺘﻲ

 

ﮔﻞ ﺍﺭ ﭼﻴﻨﺪ ﻛﺴﻲ ﺍﺯ ﺑﺎﻏﺒﺎﻧﺶ ﻋﺬﺭ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ

ﺗﻮ ﮔﻞ ﭼﻴﺪﻱ ﻭ ﺑﺎﻍ ﺁﺗﺶ ﺯﺩﻱ ﻭ ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﻛﺸﺘﻲ

 

ﻣﺮﺍ ﻛﺸﺘﻲ ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺁﻧﻜﻪ ﻳﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﻋﻠﻲ ﻛﺮﺩﻡ

ﭼﻪ ﻋﺬﺭﻱ ﺁﻭﺭﻱ ﻓﺮﺩﺍ ﺗﻮ ﻃﻔﻠﻲ ﺑﻲ ﺯﺑﺎﻥ ﻛﺸﺘﻲ

 

ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺁﻣﺪﻱ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻮﻟﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﻱ ﻣﺴﺠﺪ

ﭼﺮﺍ ﺯﻫﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺁﺳﺘﺎﻥ ﻛﺸﺘﻲ

 

ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺘﻲ ﻣﻴﻮﻩ ﺍﻱ ﻧﺎﺭﺱ ﺟﺪﺍ ﻛﺮﺩﻱ

ﻛﻪ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻳﻚ ﻟﮕﺪ ﻳﻚ ﺳﻮﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ کشتی

 

علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

زبانحال حضرت زهرا (س) 3376

زبانحال حضرت زهرا (سلام الله) 

 

آزار داده‌اند ز بس در جوانی‌ام

بیزار از جوانی و از زندگانی‌ام

 

جانانه‌ ام که رفت، چرا جان نمی‌رود؟

ای مرگ! همتی که به جانان رسانی‌ام

 

هر شب به یاد ماه رخت تا سحرگاهان

هر اختری‌ست شاهد اخترفشانی‌ام

 

بر تیرهای کینه، سپر گشت سینه‌ام

آرَم گواه پیش تو پشت کمانی‌ام

 

یاری ز مرگ می‌طلبم، غربتم ببین

امت پس از تو کرد عجب قدردانی‌ام!

 

موی سپید و فصل جوانی خبر دهد

کز هجر خود به روز سیه می‌نشانی‌ام

 

دیوار می‌کند کمکم راه می‌روم

دیگر مپرس از من و از ناتوانی‌ام

 

سوزنده‌تر ز آتش غم غربت علی‌است

ای‌مرگ! مانده‌ام که ز غم‌ها رهانی‌ام

 

 حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در احوالات حضرت فاطمه (س) 3336

در احوالات حضرت فاطمه (سلام الله)

 

به بستر فاطمه افتاده و مولا پرستارش

ببین حال پرستار و مپرس احوال بیمارش

 

کسی از آشنایان هم به دیدارش نمی آید

بود چشمش به در تا کی اجل آید به دیدارش

 

علی از چشم زهرا چشم خود را بر نمی دارد

مجسم می کند عشق و فداکاری و ایثارش

 

کند اشک علی را پاک با دستی که بشکسته

نخواهد اشک مظلومی فرو ریزد به رخسارش

 

علی گه در بغل زانو گهی سر بر سر زانوست

تو گویی از جدایی می کند زهرا خبردارش

 

به زحمت واکند چشم و به سختی می نهد بر هم

رمق رفته دگر از دیده تا صبح بیدارش

 

دوای درد خود تنها ز مرگ خویش می خواهد

که در فصل جوانی از جهانی گردیده بیزارش

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در مدح سیدالکریم حضرت عبدالعظیم (ع) 3290

در مدح سیدالکریم حضرت عبدالعظیم (ع)

 

کسی که راه به باغ تو چون نسیم گرفته

صراط را زهمین راه مستقیم گرفته

 

تو از عشیرۀ عشقی تو از قبیلۀ قبله

که عطر، مرقدت جنة النّعیم گرفته

 

گدای کوی تو امروزه نیستم من و دانی

سرم به خاک درت اُنس از قدیم گرفته

 

همیشه سفرۀ دل باز کرده ام به حضورت

که فیض باز شدن ، غنچه از نسیم گرفته

 

برین بهشت مجسّم قسم که زائر قبرت

به کف برات نجات خود از جحیم گرفته

 

همیشه عبد ، حقیر است در برابر معبود

به جز تو کی سِمت عبد با عظیم گرفته؟

 

مَلک غبار زِ قبر تو تا نرُفته نرفته

در این مُقام ، فلک خویش را مقیم گرفته

 

چگونه چشم کرم زین حرم نداشته باشم

که هر کبوتر تو ذکر یا کریم گرفته

 

کسی که زائر تو شد ، حسین را شده زائر

که رنگ و بو حرم تو از آن حریم گرفته

 

حاج علی انسانی

اربعین حسینی 2289

اربعین حسینی

 

از آن ساعت كه خود را ناگزیر از تو جدا كردم

تو بر نی بودی و دیدی چه‌ها دیدم، چه‌ها كردم

 

گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمی‌بردم

ولی فیض زیارت را تمنّا از خدا كردم

 

به یادم مانده آن روزی كه می‌جستم ترا اما

تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزه‌ها كردم

 

تو را ای آشنای دل اگر نشناختم آن روز

مرا اكنون تو نشناسی، وفا بین تا كجا كردم

 

تن چاك تو را چون جان گرفتم در برم اما

برای حفظ اطفالت، تو را آخر رها كردم

 

به سان شمع، آبم كرد بانگ آب ‌آب تو

اگر چه تشنه بودم چشمه‌های چشم وا كردم

 

میان خیمه‌های سوخته همچون دلم آن شب

نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا كردم

 

شكسته جای مهرت را ز بی‌مهری به نی دیدم

شكستم فرق خویش و اقتدا بر مقتدا كردم

 

ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل

سخنرانی میان دشمنان چون مرتضی كردم

 

 حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

اربعین حسینی 2223

اربعین حسینی

 

«چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام»

«خیز، ای لب تشنه از بهر تو آب آورده ام»

 

گر بپرسی داغ تو با سینه خواهر چه کرد

قامت خم گشته یی بهر جواب آورده ام

 

اشک، سرخ، چهره زرد و تن سیاه و موسفید

اینهمه سوغات از شام خراب آورده ام

 

اشک می بارم ز داغ چارساله دخترت

گر چه پرپر شد گلت با خود گلاب آورده ام

 

همرهم زین العباد این حجت دادار را

جان و تن مجروح از بزم شراب آورده ام

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

خروج از مکه 2095

خروج از مکه

 

مپرس از من چه مظلومانه رفتند

کبوترها به شب از لانه رفتند

 

حرامی ها چه با این زمره کردند؟

که حج خود بدل بر عمره کردند

 

صفا و مروه آن شب بی صفا شد

که روح کعبه از کعبه جدا شد

 

به شب از خانه، صاحب خانه می رفت

پی یک شمع صد پروانه می رفت

 

حرم شد از حرم یک باره خالی

شده آواره مولا با موالی

 

نگویم می رود مهمان کعبه

رود از جسم کعبه جان کعبه

 

نه بیت و حِجر و زمزم گریه می کرد

که سنگین دلْ حَجَر هم گریه می کرد

 

مقام از هجر، سوزی در جگر داشت

که مولایش ز چشمش پای بر داشت

 

به سوی حج اکبر رو گذارد

که مُحرم اصغری شش ماهه دارد

 

روان با شوق دل سرو روان ها

کنار محمل مادر جوان ها

 

ز محمل می رود چون پرده بالا

تبسم می کند بر نجمه، لیلا

 

که هر کس خواست پیغمبر ببیند

بگو آید رخ اکبر ببیند

 

تفاخر، با تبسم گشت چون جفت

نگاه نجمه با لیلا سخن گفت

 

که بنگر در برم سرو چمن را

در این وجه حسن، بنگر حسن را

 

رباب آسا، رباب اندر خروش است

دلش غوغا کنان و لب خموش است

 

جوانان گرد مهدش جمع آیند

همه شش ماهه را از هم ربایند

 

ندانم از چه دستی آب خورده ست

که یک غنچه دل صد باغ برده ست

 

ادب را گرد او صف می کشیدند

صدای عمه را تا می شنیدند

 

به شب، مه چاکر و روز، آفتابش

به کف قاسم عنان، اکبر رکابش

 

کنار دیده از گریه یمی داشت

دمی چشم از حسینش برنمی داشت

 

خلاف بخت او، چشمش نمی خفت

دل او با برادر، فاش می گفت:

 

غم عشقت بیابان پرورم کرد

هوای وصل بی بال و پرم کرد

 

اگر چه شد عجین با غم گِل من

ولی در این سفر، لرزد دل من

 

از آن ترسم به غم دم ساز گردم

تو را بگذارم و خود باز گردم

 

خسان شادابی گلشن بگیرند

همه بود و نبود من بگیرند

 

کریم از خوشه چین خرمن نگیرد

الهی حق تو را ازمن نگیرد

 

اگر چه این سفر باشد خدایی

ولی آید از آن بوی جدایی

 

بیا و در کنارم ره سپر باش

به نخل آرزوی من ثمر باش

 

مگر با چشم و دل سیرت ببینم

ز گلزار رخ تو گل بچینم

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

زبانحال حضرت ام البنین (س) 1985

زبانحال حضرت ام البنین (سلام الله)

 

امّ بنین، داغ به دل ببینید

زورق افتاده به گل ببینید

 

من آسمانم و قمر ندارم

مادرم و دگر پسر ندارم

 

عطای بی‌حد، ز احد داشتم

از اسدالله، اسد داشتم

 

بدر کجا هلال ابروی او

ماه همه هاشمیان روی او

 

عزیز من که اسوه‌ی وفا بود

به هیئت و هیبت مرتضی بود

 

یلی نبود هم ترازوی او

علی زده بوسه به بازوی او

 

ولی، یل من به فدای حسین

که پروراندمش برای حسین

 

ز کودکی غلام او خواندمش

دور سر حسین گرداندمش

 

شنیده‌ام که فرق او دو تا شد

ابروی پیوسته ز هم جدا شد

 

گریه‌ی من بهر عزیز زهراست

مادر عباس کنیز زهراست

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

احوالات حضرت  امام محمد باقر (ع) 1816

احوالات امام محمد باقر (علیه السلام)

 

ای پنجمین امام که معصوم هفتمی

از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»

 

بر درد جهل خلق، ز عالم طبیب‌تر

نامت غریب و قبر، ز نامت غریب‌تر

 

وقف علوم و دانش و دین کرده، همّ خویش

باشی کنار ابن و اب و اُمّ و عَمّ خویش

 

آب و گل و سجیّت تو، جز کرم نداشت

دیدم چرا مزار تو صحن و حرم نداشت

 

گلدسته‌ای نداشت حرم، مرقدی نبود

صحن و سرا نیافتم و گنبدی نبود

 

این خاک عشق باشد و بر باد کی رود؟

غم‌های عهد کودکی از یاد کی رود

 

آتش به خرمن جگر از آه، با تو بود

یک عمر، خاطرات تو همراه با تو بود

 

از صبح تا غروب کشیدی ز سینه آه

اما چه خوب شد که نرفتی به قتلگاه

 

تو دیده‌ای چه‌ها به اسارت به عمه شد

در شهر شوم شام، جسارت به عمه شد

 

تو طفل روی ناقه‌ی عریان نشسته‌ای

بر روی رحل ناقه، چو قرآن نشسته‌ای

 

تو طعم تازیانه و سیلی چشیده‌ای

بر روی خار، همره طفلان دویده‌ای

 

دیدی تو خیمه‌های به آتش کشیده را

داغ و فرار و رنگ ز چهره پریده را

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

مناجات با حضرت امام رضا (ع) 1538

مناجات با علی ابن موسی رضا (ع)

 

من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو

سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو

 

تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم

آخر به این در آمدم ،باشم کنار خوان تو

 

من از هر دررانده ام ، من رانده ی وامانده ام

یا خوانده یا نا خوانده ام ،اکنون منم مهمان تو

 

پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد

هر در به رویم بسته شد، جز درگه احسان تو

 

گفتم منم در می زنم ،گفتی به تو سر می زنم

من هم مکرر می زنم ،کو عهد و کو پیمان تو؟

 

سوی تو رو آورده ام، ای خم سبو آورده ام

من آبرو آورده ام، کو لطف بی پایان تو؟

 

حال من گوشه نشین، با گوشه ی چشمی ببین

جز سایه ی پر مهرتان، جایی ندارم جان تو

 

من خدمتی ننموده ام، دانم بسی آلوده ام

اما به عمری بوده ام، چون خار در بستان تو

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

شهادت حضرت امام جعفر صادق (ع)  964

در شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام) 

 

ازمهر؛ آسمان مدینه اثر نداشت

من سفره ام کباب؛ به غیر از جگر نداشت

 

(ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم )

جز داغ دل نصیب ؛ جگر بیشتر نداشت

 

بردند اگر به بزم عدو نیمه شب مرا

آن جا یزید و؛چوب تر وتشت زر نداشت

 

از کودکان لرزه به پیکر فتاده ام

یک تن؛ امید دیدن روی پدر نداشت

 

گویی مدینه رسم شده ؛ خانه سوختن

سهمی دگر ؛زمادر خود این پسر نداشت

 

غم نیست خانه ام اگر آتش گرفت ؛شکر

گر خانه سوخت ؛فاطمه ای در پشت در نداشت

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در شهادت حضرت امام جعفر صادق (ع) 928

در شهادت حضرت امام جعفر صادق (ع)

 

خونین دلی که با تو ستمگر به سر بَرَد

سر می برد، ولیک به خون جگر برد

 

آنجا که هیچ لب به حمایت نگشت باز

مظلوم، داوری به برِ دادگر برد

 

بر خانه ام اگر زدی آتش مرا چه باک

اینگونه ارث مادر خود را پسر برد

 

مزدور خویش را ز چه گفتی که نیمه شب

از نزد چند کودک لرزان پدر برد

 

کردند دست خویش به سوی خدا بلند

تا بابشان ز دست عدو جان به در برد

 

دیگر امید آمدن من کسی نداشت

یک تن نبود در بر آنان خبر برد

 

ای دادگر خدای غیور، این روا مدار

تا نام پاک مادر ما، بی پدر برد

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

حضرت امام زمان (عج) 840

 حضرت امام زمان (عج)

 

هر کوچه و هر خانه‌ای از عطر، چو باغی‌ست

در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغی‌ست

 

آویخته بر سر درِ هر خانه چراغی‌ست

بر هر لبی از موعد و موعود، سراغی‌ست

 

از شوق، همه رو به سوی میکده دارند

یاری ز سفر، سوی وطن آمده دارند

 

کی یار سفر کردهٔ ما از سفر آید

بعد از شبِ دیجورِ محبان، سحر آید

 

از باب صفا، قبلهٔ ما کی به در آید

بی‌بال و پران را پر و بالی دگر آید

 

کی پرده گشاید ز رخ آن روی گشاده

کز رخ کند از اسب، دو صد شاه، پیاده

 

ای عطر بهشت از رخ تو ای گل نرگس

ای روشنی محفل و ای رونق مجلس

 

ای راز غمت درس مدرّس به مدارس

تو منعم کل هستی و ما فرقهٔ مفلِس

 

جز تو، به زمان نیست کسی مصلح و صاحب

یا مهدیِ بِن عسکری ای حاضر غائب!

 

تو در پی خود، قافله در قافله داری

در سلسلهٔ زلف، دو صد سلسله داری

 

با آن‌که خود از منتظرانت گله داری

سوگند به آن اشک که در نافله داری

 

با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن

آن چشم که روی تو ببیند تو عطا کن

 

ای گمشدهٔ مردم عالم به کجایی؟

کی از مه رخسارهٔ خود پرده گشایی؟

 

ما ریزه‌خوریم و تو ولی‌نعمت مایی

هر جمعه همه چشم به راهیم بیایی

 

یک پرتو از آن چاردهم لمعه نیامد

بیش از ده و یک قرن شد، آن جمعه نیامد...

 

بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما

کس نیست در این قافله، وامانده‌تر از ما

 

ما بی‌خبریم از تو و تو باخبر از ما

ما منتظِر و خونْ دلت ای منتظَر از ما

 

ما شب‌زده‌ایم و تو همان صبح سپیدی

تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی

 

عشق ابدی و ازلی با تو بیاید

شادی ز جهان رفته، ولی با تو بیاید

 

آرامش بین‌المللی با تو بیاید

ای عِدلِ علی! عَدلِ علی با تو بیاید

 

عمری‌ست که در بوتهٔ عشقت به‌گدازیم

هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم

 

هرچند که ما بهره‌ور از فیض حضوریم

داریم حضور تو و مشتاق ظهوریم

 

نزدیک تو بر مایی و ماییم که دوریم

با دیدهٔ آلوده چه بینیم؟ که کوریم

 

در کوه و بیابان ز چه رو دربدری تو؟

هم منتظِر مایی و هم منتظَری تو...

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

احوالات حضرت موسی بن جعفر (ع) 496

حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام)

 

بیهوده قفس را مگشایید پری نیست

جز مُشتِ پری گوشه ی زندان اثری نیست

 

در دل اثر از شادی و امّید مجویید

از شاخه ی بشکسته ی امّید ثمری نیست

 

گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم

امّا به سیه چال ، صبا را گذری نیست

 

گیرم که صبا را گذر افتاد ، چه گویم؟

دیگر ز من و دردِ دل من خبری نیست

 

امّید رهایی چو از این بند محال است

ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست

 

ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی

در سینه دگر جز نفس مختصری نیست

 

تا بال و پری بود قفس را نگشودند

امروز گشودند قفس را که پری نیست

 

حاج علی انسانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه