اشاره به شب عاشورا و شهادت حضرت علياصغر (ع) 910
اشاره به شب عاشورا
و شهادت حضرت علی اصغر (علیه السلام)
خواهم اي ياران كنم چون ني، نوا
تا زدل گويم حديث نينوا
اي خدا دستي زپا افتاده را
تا بگويم ماجراي كربلا
روز عاشوراست و روز عشق و خون
روز جانبازيّ مردان خدا
نغمة تسبيح ذرّات جهان
كرده پُر، گوش سمك را تا سما
ذكر يا قدّوس از لاهوتيان
مينوازد گوش هر درد آشنا
علّت ايجاد عالم در ميان
همچو قطبي، بين اخوان صفا
سالكان از جذبة ارشاد شاه
مست استغناي حيّ كبريا
جملة اصحاب عرفان محو حال
غرق حيرت در رخ شاه ولا
طي نمودند از طلب، شوريدگان
هفت شهر عشق تا كوي فنا
گوش جانها پر زبانگ «ارجعي»
محو و مات حق، برون از ماسوا
بس كه درد و رنج هجران ديدهاند
منتظر بر وصل يارند و لقا
عقل را گفتم كه بس كن ماجرا
عشق گفتا: رو به آغوش بلا
رفتم از نزديك بينم شور عشق
شور جانبازان دشت كربلا
خيمه گاهي ديدم آنگه رشك طور
رشك خلد و غبطة حور و قصور
خيمهگاهي در صفا بيتالحرام
محرمانش آفرينش را قوام
خيمهگاهي پر زغيرت، پر زشور
دارد از آزادگيها صد پيام
نور يزدان جلوهگر از قبّهاش
روشن از انوار حيّ لاينام
شه در او چون مه، ميان اختران
اختران، چون هاله دور آن همام
صد جهان ذوق و صفا و عشق و شور
خفته اندر قلب هر يك بيكلام
در زمين از زمرة افلاكيان
عاشقاني زنده دل بيننگ و نام
عارفاني بينم از دلدادگي
چهرشان از آتش دل، سرخ فام
زاهداني بينم اندر كوي عشق
در عبادت بي ركوع و بيقيام
مست عرفان هر يك اندر گوشهاي
بي مي و ميخانه و ساقيّ و جام
شكر حق، كز لطف ذات ذوالجلال
پيش هم جمعند مردان كرام
در خيال آمد دُر ناسفتهاي
چون گل نشكفته در آغوش مام
عشق را گفتم كه هان! اصغر كجاست؟
آن كه او را صد درود و صد سلام
رهنما شد عشق، ديدم گوهري
خفته در گهواره گويا اختري
اختري در برج ايوان شرف
راز «كنت كنز» حق را متّصف
آن دُر درياي عشق و معرفت
بود اندر دُرج لاهوتي صدف
نور يزدان موج ميزد در رخش
و آن رخ از الطاف حقّ اندر شعف
خاصّه بر دور خيام آن گهر
انبيا اندر طواف از هر طرف
بهر تشريفش به فردوس برين
منتظر حوران جنّت صف به صف
كوثر و تسنيم و زمزم، سلسبيل
هر يك اندر گوشهاي جامي بكف
در مقام و رتبه و اصل و نسب
متّصف بودي به سلطان نجف
بيسخن اما لب خاموش او
صد سخن دارد به ارباب شرف
نام او اصغر، ولي در كوي عشق
اكبري بودي ز اولاد خلف
طفل بود اما دليل راه عشق
آخرين قربان قربانگاه عشق
تا شنيد از گوش جان آواي عشق
آن نداي پير استغناي عشق
گفت: لبيك اي پدر، جانم فدات
ميخرم با نقد جان كالاي عشق
نغمة «هل من مُعينت» را به جان
من خريدارم در اين سوداي عشق
تا كنم جان را فدا در كوي عشق
عاشقم من عاشق شيداي عشق
در سرم شوق لقاي كبرياست
خود تو گويي چون كنم افشاي عشق؟
تشنة آب بقايم اي پدر
سرخوشم كن از مي ميناي عشق
لطفي اي درياي شور و اشتياق
تا رساني قطره بر، درياي عشق
ساقيا جامي دگر با دست خويش
پركن از ميخانة والاي عشق
تا در اين وادي پررنج و بلا
سرنبازم خود، مگر در پاي عشق
ساقي لب تشنه آمد سوي مام
خواند اصغر را، برون شد از خيام
مي درخشد همچو دُر در دست باب
بيتو اي گوهر شود عالم خراب
اختري روشنگر ارض و سما
در كف خورشيد گويا ماهتاب
جملة ذرّات هستي در خروش
از نگاه ماهتاب و آفتاب
ميسرودي لعل شورانگيز او
با زبان بيزباني آب، آب
تشنه بود، اما لب نوشين او
صد حكايت مينمودي از شراب
تشنه بود، اما زشكرّ خندهاش
ماسوا سيراب بودي بيحساب
ماه رويش ميدرخشيد از ضياء
روشن از انوار رويش نُه قباب
خفته گويا در يد بيضاي شاه
«سه ولد با چار مام و هفت باب»
ديد با چشم الهي چشم شاه
در همه افلاك و انجم انقلاب
شد به سوي رزمگه با صد شتاب
تا دعاي او نمايد مستجاب
گفتم اي دل، مام عصمت در كجاست؟
آن كه دل باشد به حال وي كباب
آنكه اصغر بود او را جان جان
نام وي در بين نسوان بُد رباب
دل بگفت: اي جان، چه گويم از رباب
داده صد جان از فراق آفتاب
در قمار عشق و در دلدادگي
هر چه بودش باخته، الاّ حجاب
طفل اندر دست آن آب حيات
جملة افلاك و انجم، محو و مات
شه زبان بگشود با صد درد و آه
تا مگر سيراب گردد قرص ماه
گفت: هان! اي كوفيان، كه بردهايد
از در حق، بر در شيطان پناه
در كدامين كيش و مذهب، منع شد
قطره آبي بر رضيع بيگناه
خاصّه آن باشد ز اولاد علي(ع)
ميوة قلب نبي(ص) نور الاه
خواهش آب از سپاه پست و دون؟!
شهريار دين ز قومي دين تباه؟!
اي عجب! از گردش دور زمان
آه از اين درد و مصيبت آه آه
داد از آن ظلم و جفا، آن مكر و كين
داد از آن، بيداد قومي روسياه
واژگون گردد الهي آسمان
تا نبيند چشم گردون اين گناه
از كمان كينه، ناگه حرمله
زه كشيد و كرد عالم را تباه
بس كن اي فاني دگر اين ناله را
جان عالم سوختي زين ني، نوا
استاد فانی تبریزی
منبع کانال اشعار فانی تبریزی
با سلام