قرآن ناطق 5689

قرآن ناطق

 

مظهری گردید ظاهر دوش بر عینُ الیقینم

کز تماشای جمالش رفت از کف ، عقل و دینم

 

لوحش الله از جمالِ او که چون دیدم بیاسود

از غم و اندوه بی پایان ، دلِ اندوهگینم

 

کرد دیدارِ بهشتِ جاودان ، طلعتِ وی

فارغ از یادِ بهشت و از خیالِ حورِ عینم

 

وین عجب کان دلبرِ یکتایِ بی همتا عیان شد

در جنوب و در شمال و در یسار و در یمینم

 

رفتم از خویش و بگفتم با زبانِ بی زبانی

کی حبیبِ دلفریبم ، ای نگارِ نازنینم

 

ای تو جانِ جانِ جانم ، ای ضیاءِ دیدگانم

دلبر و دلدار و دلجو ، دلستان و دلنشینم

 

از کجایی؟ کیستی؟ نامت چه؟ نسبت با که داری؟

گفت من سِرّ هویّت ، هستِ هستی آفرینم

 

در نهانم کنزِ مخفی ، در عیانم ، کلّ هستی

هستی آثار دو حرف است و من اصل آن و اینم

 

اسمِ اعظم ، گنجِ اسما ، عشقِ مطلق ، امرِ کل

داورِ کون و مکانم ، وجهِ رب العالمینم

 

من رسول الله را در خور به تمجید و ثنایم

من کتابُ الله را مصداقِ آیاتِ مبینم

 

طا و سین و میم و کاف و ها و یا و عین و صادم

طا و سین و طا و ها و حا و میم و یا و سینم

 

سِرّ الرّحمان علی العرشِ استوی را گر ندانی

آن منم ، کاندر سویدای دلِ انسان ، مکینم

 

ذاکر و مذکور و ذکرم ، حامد و محمود و حمدم

من صراطَ المستقیمم ، مالک اندر یومِ دینم

 

من قیامم ، من قعودم ، من رکوعم ، من سجودم

خود به خود گویندهء ایاک نعبد نستعینم

 

بزمِ وحدت را نوا و نغمه و نائی و نایم

باده نوش و ساقی و مینا شراب و ساتکینم

 

اصفیا را من انیسم ، ازکیا را من جلیسم

انبیا را من ظهیرم ، اولیا را من معینم

 

پادشاهِ لامکانم ، پیشوایِ انس و جانم

مقتدایِ قدسیانم ، رهبرِ روح الامینم

 

ناامیدان را امیدم ، بی پناهان را پناهم

خضرِ راهِ رهروانم ، هادیم حبل المتینم

 

هست ، عالَم جسم و در آن جسم ، من جانِ عزیزم

هست ، امکان ، بحر و در آن بحر من دُرّ ثمینم

 

نور بخشِ مِهر و ماه و زهره و مریخ و عطارد

زیورِ ارض و سما و لنگرِ عرشِ برینم

 

دستِ من برپایدارد کرسی و لوح و قلم را

من هوادارِ سپهرم ، من نگهبانِ زمینم

 

ز ابتدا تا انتها ، من خلق را قَسّامِ رِزقم

در حقیقت فیض بخشِ اولین و آخرینم

 

خستگانِ عشق را تیمارِ جانِ بی شکیبم

تشنگان وصل را سرچشمهء ماءِ مَعینم

 

عشق بایستی که تا عاشق به من نزدیک گردد

ور نه من بیرون ز استدراکِ عقلِ دوربینم

 

پای تا سر عشق و شور و جذبه ام ، همراهِ حُسنم

زین سبب گاهِ ظهور خویش ، با احمد قرینم

 

در مقام حُسن کل محمود عبد ، من عُبِیدم

نامِ نیکویم علی ، سر حلقهء اهلِ یقینم

 

یا علی مدحت سرای درگهِ عرش آستانت

من (صغیرِ) مستمندِ بی نوای دل غمینم

 

روسیاه و دل تباه و پرگناه و عذرخواهم

عاجز و بیچاره و مسکین ، مُنیب و مستکینم

 

لیک شادم زینکه مدّاحِ تو هستم ، خاصّه کز جان

بندهء فرزندِ تو صابر علی شاهِ امینم

 

مِهر او کان بی گمان ، مهر و تولای تو باشد

دستِ قدرت ریخته روزِ ازل در ماء و طینم

 

لطف او را کان بُوَد لطفِ تو من امیدوارم

منّت او را که هست ، آن منّت تو ، من رهینم

 

مرحوم صغیر اصفهانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

ولادت حضرت زهرا (س) 764

در ولادت حضرت زهرا (سلام الله)

 

امروز عالمى ز تجلى منور است

میلاد با سعادت زهراى اطهر است

 

مولود پاکى آمده از غیب در شهود

کز او وجود عالم و آدم سراسر است

 

از ره رسیده موکب بانوى بانوان

کائینه تمام نماى پیمبر است

 

نور خدا ز فرش نتق میکشد بعرش

روشن بروى فاطمه چشم پیمبر است

 

در وصف او گر ام ابیها شنیده ‏اى

این خود یک از فضائل آن پاک گوهر است

 

هر مادر آورد پسر از اوست مفتخر

بالنده مانده گیتى از این نیک دختر است

 

احمد وجود پاک او را روح خویش خواند

با آنکه خود به مرتبه روح مصور است

 

در حیرتم چه مدح سرایم به حضرتى

کو را مدیحه خوان ز شرف ذات داور است

 

تنها نه دختر است رسول خداى را

کز رتبه بر ولى خدا نیز همسر است

 

هستند گوشواره دو دلبند تو به عرش

بى شک دل تو عرش خداوند اکبر است

 

حاکى است از وقایع ما کان و ما یکون

متن صحیفه‏ اش که به قرآن برابر است

 

ربط رسالت است و ولایت جناب تو

بل این دو را وجود تو معنا و مصدر است

 

او هست عصمت و الله چندان شگفت نیست

کز چشم خلق تربت پاکش مستّر است

 

بر آستان توست ز جان منجلى صغیر

عمریست چشم و روى نیازش بر این در است

 

 صغير اصفهانى