در مدح حضرت زینب (س)

 

زینب آن بانوی عظمائیکه دستِ قدرتش

کهکشانِ چرخ را بر پا طناب انداخته

 

شمسه ی کاخ و جلال و رفعتش از فرطِ نور

مِهرِ عالمتاب را از آب و تاب انداخته

 

دخترِ مرد دو عالَم ، آنکه گاهِ خشمِ او

رعشه بر این چار مام و هفت باب انداخته

 

این همان بانوست کز نطق و بیان همچون علی

انقلاب از کوفه تا شامِ خراب انداخته

 

مرتضی از تیغِ آتشبار ، رأسِ پر دلان

مغزِ جانِ خصم را در التهاب انداخته

 

دخترش در کوفه از تیغِ زبان چون ذوالفقار

در یَمِ خون ، روزِ هیجا چون حباب انداخته

 

گر زبانش ذوالفقار حیدری نَبود چرا

خصم را در دل شرر همچون شهاب انداخته

 

همّتش چون بازوی خیبر گشای حیدری

بارگاهِ کفر را در انقلاب انداخته

 

سینه اش گر مخزنِ علم علی نبود چِسان

از تکلّم شور اندر شیخ و شاب انداخته

 

از خطابی آل سفیانرا به رسوائی کشید

پرده از کار پلیدان زان خطاب انداخته

 

تا به سرعت بگذرد کوته شود دورِ یزید

چرخ را دستِ بلندش در شتاب انداخته

 

وادی تسلیم طی میکرد و می پنداشت خصم

کز طنابِ ظلم او را در اَیاب انداخته

 

کشتی دینِ کربلا شد غرق از طوفانِ کفر

همّتِ زینب دگر بارش برآب انداخته

 

حلمِ او صبر و توانایی ز دستِ صبر برد

عِلمِ او از دستِ هر دانا کتاب انداخته

 

تا قیامت وصفِ او (موزون) اگر گوئی کم است

زآنکه حق او را چو خود در احتجاب انداخته.

 

‌موزون اصفهانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه