حلول ماه مبارک رمضان 4603

حلول ماه مبارک رمضان

 

آمد آن ماه که دل زنده شود از اثرش

نفسی تازه کند دل به دعای سحرش

 

دارد این ماه نشان از شب رحمت شب قدر

جای دارد که بریزیم همه گل به سرش

 

خواب و بیداریش این ماه بجز طاعت نیست

گرکسی یاد خدا موج زند در نظرش

 

صبح دامان پر از لطف و کرامت دارد

هرکس الماس بریزد سحر از چشم ترش

 

ربنائی که در آغاز اذان می شنوید

هست از مزده آمرزش عصیان خبرش

 

رمضان نیست مگر موسم پرهیز وگریز

دل اگر خواست خدا می شود امدادگرش

 

رمضان ساحل آرامش روح است و روان

عاشق ازخود به خدا میرسد از رهگذرش

 

رمضان عین بهار است و نسیمش قرآن

چه نسیمی که شکوفائی دلها ثمرش

 

رمضان آبی دریاست پر از گوهر راز

دل به دزیا زده و فیض ببر از گهرش

 

آن شب قدر که محراب به فریاد آمد

ماه در هاله ای از عاطفه خون شد جگرش

 

مسجد کوفه اگر داغ شقایق را دید

کعبه احرام سیه بست به دیوار ودرش

 

ای خوش آن سفره افطار که با یاد نجف

بنشینند یتیمان علی (ع) دور و برش

 

روزه چون قلب شما در ضربان است آری

روزه امساک دل و دست و زبان است آری

 

محمد جواد غفورزاده

در مدح امیرالمومنین حضرت علی ابن ابی طالب (ع) 4220

در مدح امیرالمومنین

حضرت علی ابن ابی طالب (علیه السلام)

 

تو را تا دیده‌ام محو جمال کبریا دیدم

تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم

 

تو را در سجدهٔ باران و بر سجّادهٔ صحرا

به هنگام قنوت برگ‌ها، در «ربّنا» دیدم

 

تو در هفت آسمان سیر و سفر می‌کردی امّا من

تو را در سرزمین وحی، سرگرم دعا دیدم

 

کنار «حجر اسماعیل» در سرچشمهٔ زمزم

صفا و مروه را گرد تو در سعی و صفا دیدم

 

«تو را دیدم که می‌چرخید گرد خانه‌ات کعبه

خدا را در حرم گم کرده بودم در شما دیدم»

 

تو را در دامن مادر، تو را در دست پیغمبر

تو را مولود کعبه، قبلهٔ اهل ولا دیدم

 

تو را فرمان بر «یا ایها المدثر» از اول

تو را «السابقون السابقون» از ابتدا دیدم

 

تو را پابند پیمان الست از مطلع هستی

تو را عاشق‌ترین دلدادهٔ «قالو بلا» دیدم

 

تو افکندی حجاب از روی «کَرّمنا بنی‌آدم»

که سیمای تو را آیینهٔ ایزدنما دیدم

 

تو آدم را فراخواندی به علم «عَلَّمَ الأسماء»

تو را در کشتی نوح پیمبر ناخدا دیدم

 

اگر اعجاز موسایی عصا بود و ید بیضا

سرانگشت تو را پرگار تقدیر و قضا دیدم

 

نه تنها از تو شد عیسی مسیحادم، که از اوّل

تو را هم عهد و پیمان با تمام انبیا دیدم

 

سلیمان از تو حشمت یافت هنگام نگین‌بخشی

تو را روح قناعت، اسوهٔ فقر و غنا دیدم

 

زدی خود را به آب و آتش ای شمس جهان‌آرا

تو را پروانهٔ پیغمبر از غارحرا دیدم

 

به جولان‌گاه احزاب و نبرد خندق و خیبر

به دستت تیغ «لا سیف» و به شأنت «لا فتی» دیدم

 

به یک ضربت که در خندق زدی، در برق شمشیرت

جهانی را به لب «اَهلاً و سَهلاً مَرحَبا» دیدم

 

تلاوت کردی «آیات برائت» را به زیبایی

تو را خورشید بام کعبه در «اُمُ القُری» دیدم

 

تو را در مسجد و محراب، در میدان و بر منبر

تو را در بی‌نهایت، در کجا در ناکجا دیدم

 

چه می‌دیدم خدایا روز فتح مکّه با حیرت

خلیل بت‌شکن را روی دوش مصطفی دیدم

 

«و سُبحانَ الّذی أسری بِعَبدِه» را که می‌خواندم

تو را در لیلةُ المعراج، با بدرُالدُّجا دیدم

 

سراغ آیهٔ «اَلیَوم اَکملتُ لکُم» رفتم

تمام آیه را وصف علی مرتضی دیدم

 

شکوه و عزّت هستی! کمال عشق و سرمستی!

چه گویم من که روی دست پیغمبر چه‌ها دیدم

 

تو را در سایۀ باغ «اَلَم نَشرح لَکَ صَدرَک»

شکوفا یافتم، مصداق «مِصباحُ الهُدی» دیدم

 

گل روی تو را در «سَبِّح اسم ربَّکَ الاعلی»

تَجَسُّم کردم آری، تا جمال کبریا دیدم

 

تو را در سورۀ «حامیم تنزیلٌ منَ الرَّحمن»

تو را در آیهٔ تطهیر و در «قُل اِنَّما» دیدم

 

تو را در نون «اَلرَّحمن» و عین «عَلَّمَ القُرآن»

تو را در یای «یاسن» ترجمان طا و ها دیدم

 

تو را در «قُل کَفی بِاالله» در «وَالتّین وَالزَّیتون»

تو را در «لیسَ لِلانسانَ اِلّا ما سَعی» دیدم

 

نه تنها هست اوج رفعتت در «قاف و القرآن»

تو را در سورهٔ وَالشَّمس و طور و وَالضُّحی دیدم

 

تو را با چهرهٔ پوشیده و خرما و نان بر دوش

کنار زاغه‌های شهر کوفه بارها دیدم

 

نوازش از تو می‌دیدند فرزندان شاهد هم

تو را با گوهر اشک یتیمان آشنا دیدم

 

به مسکین و یتیم از بس محبّت کردی و احسان

تو را در سورهٔ انسان و متن «هل أتی» دیدم

 

چه می‌دیدم خدا را در سکوت محض نخلستان

تو را هر نیمه‌شب، در گریه‌های بی‌صدا دیدم

 

شبی که شمع بیت‌المال را خاموش می‌کردی

تو را با بی‌ریایی، خفته روی بوریا دیدم

 

چو راز غربت خود را به گوش چاه می‌گفتی

چو نیلوفر کشیدم قد، تو را ای ماه تا دیدم

 

تو را پشت در آتش زده، با زهرةُالزّهرا

صبور و مهربان، در تیرباران بلا دیدم

 

اگر نامردمان دست تو را بستند، آن‌ها را

اسیر پنجۀ تقدیر، در «تَبَّت یَدا» دیدم

 

در ایوان نجف، در کوفه، در محراب مسجد هم

شهادت‌نامهٔ «فُزتُ وَ رَبَ الکَعبه» را دیدم

 

پس از آن لیلة القدری، که شد شقُّ القَمَر، هرشب

تو را در جوهر خون شهیدان خدا دیدم

 

تو را یاری‌گر خون خدا، با عترت یاسین

تو را دلجوی یاس ارغوان، در نینوا دیدم

 

تو را در آسمان نیلگون ظهر عاشورا

تو را در سایه‌روشن‌های شام و کربلا دیدم

 

شب شام غریبان و پرستوهای سرگردان

تو را دلسوخته در شعله‌زار خیمه‌ها دیدم

 

اگر خورشید دشت کربلا از نوک نی سر زد

تو را در موجی از آیات تسلیم و رضا دیدم

 

تو را با کاروان اهل‌بیت وحی در غربت

تو را در حیرت از خورشید در تشت طلا دیدم

 

کسی از آستانت دست خالی برنمی‌گردد

که در آیینهٔ آیین تو مهر و وفا دیدم

 

 محمد جواد غفورزاده (شفق)

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در احوالات حضرت فاطمه زهرا (س) 4141

در احوالات حضرت فاطمه زهرا (سلام الله)

 

کوه بودم، بلند و باعظمت

روی دامان دشت جایم بود

 

قد کشیدم ز خاک تا افلاک

ابرها، فرش زیر پایم بود

 

شب که چشم ستاره روشن بود

نور مهتاب، دل ز من می‌برد

 

صبح، چون آفتاب سر می‌زد

اولین پرتوش به من می‌خورد

 

دفتر وحی حق که روز به روز

جلوه‌اش سبز و سبزتر بادا

 

در بیان شکوه من، دارد

آیۀ «والجبال اوتادا»

 

سینه‌ام را اگر که بشکافند

لعل و الماس دیدنی دارم

 

از گذشت زمان و «دحو الارض»

خاطراتی شنیدنی دارم...

 

صبح یک روز چشم وا کردم

ضربۀ تیشه بود گوش خراش

 

تخته سنگی شدم جدا از کوه

اوفتادم به دست سنگ تراش

 

پتک سنگین و تیشۀ پولاد

سهم من از تمام هستی شد

 

حکم تقدیر و سرنوشت این بود

نام من «آسیای دستی» شد

 

گرچه از بازگشت خویش به کوه

پس از آن روزگار نهی شدم

 

این سعادت ولی نصیبم شد

که جهیز عروس وحی شدم

 

گوشۀ خانه‌ای مرا بردند

که حضور بهشت آن‌جا بود

 

برترین سرپناه روی زمین

بهترین سرنوشت آن‌جا بود

 

دستی از جنس یاس و نیلوفر

شد در آن خانه آسیاگردان

 

گرچه سنگم، ولی دلم می‌خواست

جان او را شوم بلاگردان

 

هر زمان گرد خویش چرخیدم

می‌شنیدم تلاوت قرآن

 

روح سنگین و سخت من کم‌کم

تازه شد از طراوت قرآن

 

راز خوش‌بختی مرا چه کسی

جز خداوند دادگر داند

 

کی گمان داشتم مرا روزی

جبرئیل امین بگرداند

 

به مقامی رسیده‌ام که چنین

بوسه‌گاه فرشتگان شده‌ام

 

مثل رکن و مقام کعبه عزیز

در نگاه فرشتگان شده‌ام

 

بارها شد که با خودم گفتم:

ای که داری به کار نان دستی!

 

کاش هرگز ز خاطرت نرود

وام‌دار چه خانه‌ای هستی؟

 

خانۀ آسمانی خورشید

خانۀ روشن ستاره و ماه

 

خانۀ وحی، خانۀ قرآن

خانۀ «انّما یُریدُ الله»

 

از همین خانه تا ابد جاری‌ست

چشمۀ فیض، چشمۀ احسان

 

سایبانِ معطّرِ این جاست

سورۀ «هل أتی علی الانسان»

 

آسیابم ولی یقین دارم

که پناهنده‌ام به سایۀ نور

 

سرنوشت مرا دگرگون کرد

اشک زهرا و ذکر آیۀ نور

 

یاس یاسین که با دعای پدر

آیۀ نور بود تن‌پوشش

 

داشت دستی به دستۀ دستاس

دست دیگر گلی در آغوشش

 

در محیطی که هر وجب خاکش

فخر بر آفتاب و ماه کند

 

آرزو می‌کنم که گاه به من

دختر کوچکی نگاه کند

 

گرچه از بازتاب گردش من

نان این خانه برقرار شده‌ست

 

شرمسارم از این‌که می‌بینم

دست زهرا جریحه‌دار شده‌ست

 

رفت خورشید وحی و آمد شب

سر نزد از ستاره سوسویی

 

صبح از کوچۀ‌ بنی‌هاشم

شد بلند آتش و هیاهویی

 

تا بدانم چه اتّفاق افتاد

تا ببینم هر آنچه بوده درست

 

دل به دریا زدم به خود گفتم:

«چشم‌ها را دوباره باید شست»

 

دیدم آن روز صبح منظره‌ای

که به خود مثل بید لرزیدم

 

آتشم زد شرار دل وقتی

شعله‌ها را به چشم خود دیدم

 

در همان آستانه‌ای کز عرش

قدسیان را به آن نظرها بود

 

اشک چشم ستارگان می‌ریخت

بین دیوار و در خبرها بود

 

من به حسرت نگاه می‌کردم

باغ گل را میان آتش و دود

 

جز خدا هیچ‌کس نمی‌داند

که چه آمد به روز یاس کبود

 

با همان دست عافیت‌پرور

که پرستاری پدر می‌کرد

 

از امام زمان خود یاری

در هیاهوی پشت در می‌کرد

 

هیزم آوردن، آتش افروزی

سهم هر رهگذر نبود ای کاش

 

خبر ناشنیده بسیار است

خبر میخ در نبود ای کاش

 

دست خورشید را که می‌بستند

شرح این ماجرا کبابم کرد

 

آنچه پشت در اتّفاق افتاد

سنگم امّا ز غصّه آبم کرد

 

محمدجواد غفورزاده (شفق)

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه