در مدح امیرالمومنین حضرت علی (ع) 5729

در مدح امیرالمومنین حضرت علی (علیه السلام)

 

تا ز دامن گیریت، کوته نماند هیچ دست

میکشی چون پرتو خورشید دامن بر زمین

 

هر گنه کاری که زد بر دامن پاک تو دست

گرد عصیان پاک کردی از رخش، با آستین

 

هیچ تعریفی تو را زین به نمی دانم که شد

در تو پیدا گوهر پاک امیرالمومنین

 

بهترین خلق بعد از بهترین انبیا

ابن عم مصطفی، داماد خیرالمرسلین

 

تا نگرداند نظر حیدر، نگردد آسمان

تا نگوید یاعلی، گردون نخیزد از زمین

 

نقطه بسم اللهی دیوان موجودات را

در سواد تست علم اولین و آخرین

 

شهپر رفعت بود هر حرفی از دیوان تو

این دو شهپر برد عیسی را به چرخ چارمین

 

سرفراز از اول نام تو عرش ذوالجلال

روشن از خورشید رویت نرگس عین الیقین

 

چون لباس کعبه بر اندام بت زیبنده نیست

جز تو بر شخص دگر، نام امیرالمومنین.

 

 صائب تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

حضرت امام حسین (ع) 3665

حضرت امام حسین (علیه السلام)

 

چون آسمان کند کمر کینه استوار

کشتی نوح بشکند از موجه بحار

 

لعل حسین را کند از مهر خشک لب

تیغ یزید را کند از کینه ابدار

 

در چاه سر نگون فکند ماه مصر را

یعقوب را سفید کند چشم انتظار

 

چون برگ کاه در نظر عقل شد سبک

هر کس که پشت داد بدیوار روزگار

 

خون شفق ز پنجه خورشید میچکد

از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار

 

ور ابو تراب جگر گوشه رسول

طفلی که بود گیسوی پیغمبرش مهار

 

روزی که پا به دایره کربلا نهاد

بشنو چه ها کشید ز چرخ ستم شعار

 

از زخم تیر بر بدن نازنین او

صد روزن از بهشت برین گشت اشکار

 

لعل لبی که بوسه گه جبرئیل بود

بی اب شد ز سنگدلی های روزگار

 

رنگین زخون شده است ز بی روئی سپهر

رویی که میگذاشت براو مصطفی عذار

 

طفلی که ناقه الله او بود مصطفی

خصم سیاه دل شده بر سینه اش سوار

 

عیسی در آسمان چهارم گرفت گوش

پیچید بسکه نوحه در آن نیلگون حصار

 

نتوان سپهر را بسر انگشت برگرفت

چون نیزه بر گرفت سر آن بزرگوار

 

در ماتم تو چرخ بسر کاه ریخته است

این نیست کهکشان که ز گردون شد آشکار

 

از بسکه طایران هوا خون گریستند

از ماتم تو روی زمین گشت لاله زار

 

خضر و مسیح را به نفس زنده میکند

آنها که در رکاب تو کردند جان نثار

 

کن گریه اشک ماتمیان حسین را

عرش التماس میکند از بهر گوشوار

 

چون خاک کربلا نشود سجده گاه عرش

خون حسین ریخت براو خاک مشکبار

 

(صائب)از این نوای جگر سوز لب ببند

کز استماع ان جگر سنگ شد فگار

 

 مرحوم صائب تبریزی

منبع کانال گنجینه گذشتگان

در مدح حضرت امام رضا (ع) 3651

در مدح حضرت امام رضا (علیه السلام)

 

آیینه‌ام دهید که رو سوی او کنم

با دل، حدیث دلبر آیینه‌ رو کنم

 

چشم از خطای قافیه پوشید، شاعران!

فرصت دهید تا غزلم را شرو... کنم

 

زمزم کجاست؟ تشنه‌ی غسل زیارتم

کوثر بیاورید که با آن وضو کنم

 

ای محض مهربانی! یا ایّها الرّئوف!

تا رأفت است خُلق تو، من با که خو کنم؟

 

رویم سیه ولیک تو هرگز به رو میار

دستم تهی ولیک تو مپسند رو کنم

 

تو آبروی پهنه‌ی خاکی، عجیب نیست

کز خاک کوی تو، طلب آبرو کنم

 

نقّاره‌ها حضور تو را جار می‌زنند

نوبت نمی‌دهند که من های و هو کنم

 

گلدسته‌ها به دیدن تو قد کشیده‌اند

قدّم نمی‌رسد، گل روی تو بو کنم

 

تو آرزوی هشتم هر هفته‌ی منی

یعنی شبانه‌روز تو را آرزو کنم

 

چشمم به چشم‌های شما، دست بر ضریح

«کفران نعمت است، بهشت آرزو کنم»

 

ای کاش! بود دعبل و می‌خوانْد روضه‌ای

تا من به اشک، روضه‌ی تو شست‌وشو کنم

 

تضمین از صائب تبریزی 

جواد هاشمی تربت

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

در مدح حضرت امام حسین (ع) 3241

در مدح حضرت امام حسین (علیه السلام)

 

خاکیان را از فلک امید آسایش خطاست

آسمان با این جلالت گوی چوگان قضاست

 

پردۀ خاراست اگر دارد گلی این بوستان

نوش این غمخانه را چاشنی زهر فناست

 

ساحلی گر دارد این دریا لب گورست و بس

هست اگر کامی درین ویرانه کام اژدهاست

 

داغ ناسورست هست این خانه را گر روزنی

آه جانسوزست اگر شمعی درین ماتم سراست

 

سختی دوران به ارباب سعادت می‌رسد

استخوان از سفرۀ این سنگدل رزق هماست

 

نیست سالم دامن پاکان ز دست انداز او

گرگ تهمت یوسف گل پیرهن را در قفاست

 

سنگ می‌بارد به نخل میوه‌دار از شش جهت

سرو از بی حاصلی پیوسته در نشو و نماست

 

قرص مهر و ماه گردون را کسی نشکسته است

از دل خود روزی مهمان درین مهمانسراست

 

هر زبانی کز فروغ صدق دارد روشنی

زنده زیر خاک دایم چون چراغ آسیاست

 

تیرباران قضا نازل به مردان می‌شود

از نیستان شیر را آرامگاه و متکاست

 

هست اگر آسایشی در زیر تیغ و خنجرست

دیدۀ حیران قربانی بر این معنی گواست

 

با قضای آسمان سودی ندارد احتیاط

بیشتر افتد به چه هرکس درین ره با عصاست

 

کی مسلم می‌گذارد زندگان را روزگار؟

کز سیه روزان این ماتم سرا آب بقاست

 

نیست غیر از نامرادی در جهان خاک مراد

مدعای هر دو عالم در دل بی مدعاست

 

عارفانی را که سر در جیب فکرت برده‌اند

چون ز ره صد چشم عبرت بین نهان زیر قباست

 

لب گشودن می‌شود موج خطر را بال و پر

لنگر این بحر پرآشوب، تسلیم و رضاست

 

زیر گردون ما ز غفلت شادمانی می‌کنیم

ورنه گندم سینه چاک از بیم زخم آسیاست

 

هر گدا چشمی نباشد مستحق این نوال

درد و محنت نُزل خاص انبیا و اولیاست

 

زخم دندان ندامت می‌رسد سبابه را

از میان جمله انگشتان، که ایمان را گواست

 

در خور ظرف است اینجا هر دهان را لقمه‌ای

ضربت تیغ شهادت طعمۀ شیر خداست

 

نیست هر نخجیر لاغر لایق فتراک عشق

آل تمغای شهادت خاصۀ آل عباست

 

کی دلش سوزد به داغ دردمندان دگر؟

چرخ کز لب تشنگان او شهید کربلاست

 

آنچه از ظلم و ستم بر قره‌العین رسول

رفت از سنگین دلان، بر صدق این معنی گواست

 

مظهر انوار ربانی، حسین بن علی

آنکه خاک آستانش دردمندان را شفاست

 

ابر رحمت سایبان قبۀ پر نور او

روضه‌اش را از پر و بال ملایک بوریاست

 

دست خالی برنمی‌گردد دعا از روضه‌اش

سائلان را آستانش کعبه حاجت رواست

 

در رجب هرکس موفق شد به طوف مرقدش

بی تردد جای او در مقعد صدق خداست

 

در ره او زائران را هر چه از نقد حیات

صرف گردد، با وجود صرف گردیدن به جاست

 

چون فتاده است این مصیبت زائران را عمر کاه

در تلافی زان طوافش روح بخش و جانفزاست

 

نیست اهل بیت را رنگین‌تر از وی مصرعی

گر بود بر صدر نه معصوم جای او، به جاست

 

کور اگر روشن شود در روضه‌اش نبود عجب

کان حریم خاص مالامال از نور خداست

 

با لب خشک از جهان تا رفت آن سلطان دین

آب را خاک مذلت در دهان زین ماجراست

 

زین مصیبت می‌کند خون گریه چرخ سنگدل

این شفق نبود که صبح و شام ظاهر برسماست

 

عقده‌ها از ماتمش روی زمین را در دل است

دانۀ تسبیح، اشک خاک پاک کربلاست

 

در ره دین هر که جان خویش را سازد فدا

در گلوی تشنه او آب تیغ آب بقاست

 

تا بدخشان شد جگرگاه زمین از خون او

هر گیاهی کز زمین سر برزند لعلی قباست

 

نیست یک دل کز وقوع این مصیبت داغ نیست

گریه فرض عین هفتاد و دو ملت زین عزاست

 

می‌دهد غسل زیارت خلق را در آب چشم

این چنین خاک جگرسوزی ز مظلومان که راست؟

 

بهر زوارش که می‌آیند با چندین امید

هر کف خاک از زمین کربلا دست دعاست

 

مردگان با اسب چوبین قطع این ره می‌کنند

زندگان را طاقت دوری ز درگاهش کجاست؟

 

از سیاهی داغ این ماتم نمی‌آید برون

این مصیبت هست بر جا تا به جا ارض و سماست

 

از جگرها می‌کشد این نخل ماتم آب خویش

تا قیامت زین سبب پیوسته در نشو و نماست

 

گر چه از حجت بود حلم الهی بی نیاز

این مصیبت حجت حلم گرانسنگ خداست

 

قطرۀ اشکی که آید در عزای او به چشم

گوشوار عرش را از پاکی گوهر سزاست

 

زائران را چون نسازد پاک از گرد گناه؟

شهپر روح الامین جاروب این جنت سراست

 

سبحه‌ای کز خاک پاک کربلا سامان دهند

بی تذکر بر زبان رشته‌اش ذکر خداست

 

چند روزی بود اگر مهر سلیمان معتبر

تا قیامت سجده‌گاه خلق، مُهر کربلاست

 

خاک این در شو که پیش همت دریا دلش

زائران را پاک کردن از گنه کمتر سخاست

 

مغز ایمان تازه می‌گردد ز بوی خاک او

این شمیم جانفزا با مشک و با عنبر کجاست؟

 

زیر سقف آسمان، خاکی که از روی نیاز

می‌توان مرد از برایش، خاک پاک کربلاست

 

تا شد از قهر الهی طعمۀ دوزخ یزید

نعرۀ هل من مزید از آتش دوزخ نخاست

 

تکیه‌گاهش بود از دوش رسول هاشمی

آن سری کز تیغ بیداد یزید از تن جداست

 

آنکه می‌شد پیکرش از برگ گل نیلوفری

چاک چاک امروز مانند گل از تیغ جفاست

 

آنکه بود آرامگاهش از کنار مصطفی

پیکر سیمین او افتاده زیر دست و پاست

 

چرخ از انجم در عزایش دامن پر اشک شد

تا به دامان جزا گر ابر خون گرید رواست

 

مدحش از ما عاجزان صائب بود ترک ادب

آنکه ممدوح خدا و مصطفی و مرتضاست

 

سال تاریخ مدیح این امام المتقین

چون نهد (جان) سر به پایش (مدح شاه کربلاست)

 

صائب تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

احوالات عاشورا 2920

احوالات عاشورا

 

چون آسمان کند کمر کینه، استوار

کشتی نوح، بشکند از موجه بِحار

 

لعل حسین را کند از مهر، خشک لب

تیغ یزید را کند از کینه، آبدار

 

خون شفق، ز پنجه خورشید می چکد

از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار

 

پور ابوتراب، جگرگوشه رسول

طفلی که بود گیسوی پیغمبرش، مهار

 

لعل لبی که، بوسه گه جبرییل بود

بی آب شد ز سنگدلی های روزگار

 

عیسی در آسمان چهارم، گرفت گوش

پیچید بس که نوحه درین نیلگون حصار

 

نتوان سپهر را به سرْ انگشت برگرفت

چون نیزه بر گرفت سرِ آن بزرگوار؟

 

در ماتم تو، چرخ به سر کاه ریخته ست

این نیست کهکشان که ز گردون شد آشکار!

 

چون خاک کربلا نشود سجده گاه عرش؟

خون حسین ریخت بر آن خاک مشکبار

 

صائب! از ین نوای جگر سوز لب ببند

کز استماع آن، جگر سنگ شد فِکار

 

صائب تبریزی

در مدح حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) 1689

در مدح حضرت امام رضا (علیه السلام)

 

این حریم کیست کز جوش ملایک روز بار

نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار؟

 

کیست یا رب شمع این فانوس کز نظاره اش

آ ب می گردد به گرد دیده ها پروانه وار؟

 

این شبستان خوابگاهِ کیست کز موج صفا

دودِ شمعش می رباید دل چو زلفِ مُشکبار

 

یا رب این خاک گرامی مغرب خورشیدِ کیست

کز فروغش می شود چشم ملایک اشکبار؟

 

این مقام کیست کز هر بَیضه قِندیلاو

سر بر آرد طایری چون جبرئیل نامدار

 

کیست یا رب در پس این پرده کز انفاسِ خوش

می بَرَد از چشمها ـ چون بوی پیراهن غبار

 

این مزار کیست یا رب کز هجوم زایران

غنچه می گردد در او بال ملایک در مطار

 

جلوه گاه کیست یا رب این زمین مشک خیز

کز شمیمش می خورد خون ناف آهوی تتار

 

ساکنِ این مهد زرین کیست کز شوقِ لبش

شیر می جوشد ز پستانْ صبح را بی اختیار

 

این همایون بقعه یا رب از کدامین سرورست

کز شرافت می زند پهلو به عرش کردگار

 

سرور دنیا و دین سلطان علی موسی الرضا

آنکه دارد همچو دل در سینه عالم قرار

 

جدول بحر رسالت کز وجود فایضش

خاک پاک طوس شد از بحر رحمت مایه دار

 

گوهر بحر ولایت کز ضمیر انورش

هر چه در نه پرده پنهان بود گردید آشکار

 

آنکه گر اوراق فضلش را به روی هم نهند

چون لباس غنچه گردد چاک این نیلی حصار

 

آسمان از باغ قدرش غنچه نیلوفری است

یک گل رعناست از گلزار او لیل و نهار

 

مهره مومی است در سرپنجه او آسمان

می دهد او را به هر شکلی که می خواهد قرار

 

حاصل دریا و کان را گر به محتاجی دهد

شق شود از جوش گوهر آسمانها چون انار

 

می شود گوهر جواهر سرمه در جیب صدف

در دل دریا شکوه او نماید بر مدار

 

رازِ سرپوشیدگانِ غیب بر صحرا فُتَد

پرده بردارد اگر از روی خورشید اشتهار

 

آنچه تا روز جزا در پرده شب مختفی است

پیش علم او بود چون روز روشن آشکار

 

گر سپر از موم باشد در دیار حفظ او

تیغِ خورشید قیامت را کند دندانه دار

 

بوی گل در غنچه از خجلت حصاری گشته است

تا نسیم خلق او پیچیده در مغز بهار

 

تیغ او چون سر بر آرد از نیام مشکفام

می شود صبح قیامت از دل شب آشکار

 

آنکه تیغ کهکشان در قبضه فرمان اوست

چون تواند خصم با او تیغ شد در کارزار؟

 

تیغ جوهردار او را گو به چشم خود ببین

آنکه گوید برنمی خیزد نهنگ از چشمه سار

 

چون تواند خصمِ روبه باز با او پنجه زد؟

آنکه شیر پرده را فرمانش آرد در شکار

 

همچو معنی در ضمیر لفظ پنهان گشته است

در رضای او رضای حضرت پروردگار

 

شکوه غربت غریبان را ز خاطر بار بست

در غریبی تا اقامت کرد آن کوهِ وقار

 

زهر در انگور تا دادند او را دشمنان

ماند چشم تاک تا روز قیامت اشکبار

 

تاک را چون مار هر جا سبز شد سر می زنند

تا شد از انگور، کام شکّرینش زهربار

 

وه چه گویم از صفای روضه پرنور او

کز فروغش کور روشن می شود بی اختیار

 

گوشوار خود به رشوت می دهد عرش برین

تا مگر یابد در او یک لحظه چون قِندیل بار

 

می توان خواند از صفای کاشی دیوار او

عکس خطّ سرنوشت خلق را شبهای تار

 

روضه پرنور او را زینتی در کار نیست

پنجه خورشید مستغنی است از نقش و نگار

 

خیره می شد دیده ها از دیدنش چون آفتاب

گر نمی شد قبه نورانی او زرنگار

 

می توان دیدن چو روی دلبران از زیر زلف

از محجرهای او خُلد برین را آشکار

 

همچو اوراق خزان بال ملایک ریخته است

هر کجا پا می نهی در روضه آن شهریار!

 

می توان رفتن به آسانی به بال قدسیان

از حریم روضه او تا به عرش کردگار

 

قُلزُمِ رحمت حبابی چند بیرون داده است

نیست قندیل اینکه می بینی به سقفش بی شمار!

 

قبه نورانی آن سرور عرش اقتدار

از مُحجّرهای زرینش که دام رحمت است

 

می توان آمرزش جاوید را کردن شکار

تا غبار آستانش جلوه گر شد، حوریان

 

از عبیر خلد افشانند زلف مشکبار

هر شب از گردون ز شوق سجده خاک درش

 

قدسیان ریزند چون برگ خزان از شاخسار

کشتی نوح است صندوقش که از طوفان غم

 

هر که در وی دست زد آمد سلامت بر کنار

خادمان صندوق پوشِ مرقدش می ساختند

 

گر نمی بود اطلس گردون ز انجم داغدار

با کمال بی نیازی مرقد زرین او

 

می کند با دام سیمین مرغ دلها را شکار

اشک شمع روضه او را ز دست یکدگر

 

حور و غلمان می رباید از برای گوشوار

نقد می سازد بهشت نسیه را بر زایران

 

روضه جنت مثالش در دل شبهای تار

می توان خواند از جبین رحل مصحفهای او

 

رازهای غیب را چون لوح محفوظ آشکار

بس که قرآن در حریم او تلاوت می کنند

 

صفحه بال ملایک می شود قرآن نگار

هر شب از جوش ملک در روضه پرنور او

 

شمعها انگشت بردارند بهر زینهار

تا دم صبح از فروغ قبه زرین او

 

آب می گردد به چشم اختران بی اختیار

هر شبی صد بار از موج صفا در روضه اش

 

در غلط از صبح افتد زاهد شب زنده دار

حسن خلقش دل نمی بخشید اگر زوّار را

 

آب می شد از شکوهش زهره ها بی اختیار

اختیار خدمتِ خدامِ این در می کند

 

هر که می خواهد شود مخدوم اهل روزگار

از صفای جبهه خدام او دلهای شب

 

می توان کردن تلاوت مُصحف خطِّ غبار

از سر گلدسته اش چون نخل اَیْمَن تا سحر

 

بر خداجویان شود برق تجلی آشکار

از نوای عندلیبان سر گلدسته اش

 

قدسیان در وجد و حال آیند ازین نیلی حصار

داغ دارد چلچراغ او درخت طور را

 

این چنین نخلی ندارد یاد چشم روزگار

از سر دربانی فردوس، رضوان بگذرد

 

گر بداند می کنندش کفشدارِ این مزار

خضر تردستی که میرابِ زلال زندگی است

 

می کند سقّایی این آستان را اختیار

می فتد در دست و پای خادمانش آفتاب

 

تا مگر چون عودسوز آنجا تواند یافت بار

مطلب کونین آنجا بر سر هم ریخته است

 

چون بر آید ناامید از حضرتش امیدوار؟

روز محشر سر برآرد از گریبانِ بهشت

 

هر که اینجا طوق بر گردن گذارد بنده وار

می کند با اسب چوب از آتش دوزخ گذر

 

هر که را تابوت گردانند گِرد این مزار

چشمه کوثر به استقبالش آید روز حشر

 

هر که را زین آستان بر جبهه بنشیند غبار

از فشار قبر تا روز جزا آسوده است

 

هر که اینجا از هجوم زایران یابد فشار

می رود فردا سراسر در خیابان بهشت

 

هر که را امروز افتد در خیابانش گذار

هر که باشد در شمار زایران درگهش

 

می تواند شد شفیع عالمی روز شمار

آتش دوزخ نمی گردد به گِردش روز حشر

 

از سر اخلاص هر کس گشت گِرد این مزار

بر جبین هر که باشد سکه اخلاص او

 

از لحد بیرون خرامد چون زر کامل عیار

می شود همسایه دیوار بر دیوار خلد

 

در جوار روضه او هر که را باشد مزار

هر که شمع نیم سوزی بُرد با خود زین حریم

 

ایمن از تاریکی قبرست تا روز شمار

می گذارد هر که در پایین پای او نماز

 

می دهد بالای سر فردوس جایش را قرار

می گشاید چشم زیر خاک بر روی بهشت

 

هر که از خاک دَرَش با خود بَرَد یک سرمه وار

بر جبین هر که بنشیند غبارِ درگهش

 

داخل جنت شود از گرد ره بی انتظار

هر که را چون مهر در پا خار راهش بشکند

 

سوزن عیسی برون آرد ز پایش نوک خار

آن که باشد یک طوافِ مرقدش هفتاد حج

 

فکر «صائب» چون تواند کرد فضلش را شمار؟

زیر بال قدسیان چون بیضه پنهان گشته است

 

صائب تبریزی