در مدح حضرت ابوالفضل عباس (ع) 672
در مدح حضرت ابوالفضل (علیه السلام)
گلواژه ی قاموسِ عاشوراست عبّاس
در حفظ دین ، چون کوه ، پابرجاست عبّاس
رخسار او را ماه می خوانند ، امّا
زیباتر از مهرِ جهان آراست عبّاس
در چهره اش نورِ خدا را می توان دید
بر بازویش گلبوسه ی مولاست عبّاس
دُردانه ی اُمّ البنین و شبلِ حیدر
محبوبِ قلبِ حضرت زهراست عبّاس
باب الحسین و مظهرِ کلّ فضائل
باب الحوائج از حق یکتاست عبّاس
ای دردمندان ! دامنش گیرید بر کف
نامش کلیدِ قفلِ مشکل هاست عبّاس
حتّی به رویِ دشمنان هم در نبندد
لطفش به خیلِ دوستان پیداست عبّاس
بی دست ، دستِ هر ز پا افتاده ، گیرد
هر چند باشد تشنه لب ، سقّاست عبّاس
دشمن شکن ، شمشیر زن ، قامت قیامت
شیرِ خدا در عرصه ی هیجاست عبّاس
از نعره اش قلبِ سپاه کفر لرزید
اسلام را سردارِ بی پرواست عبّاس
خطّ امان از شمرِ کین گستر نگیرد
وقتی امامش یکّه و تنهاست ، عبّاس
همراهِ جانان ماند و جانش را فدا کرد
از حبّ ثار اللَّه ، دلش شیداست عبّاس
سربازِ جانباز و سرافرازِ حسین است
سرلشگر اُردویِ عاشوراست عبّاس
تنها نه یک رزمنده ی جان بر کف است او
از آیه های محکمِ تقواست عبّاس
چون چشمه از محرابِ او ، اخلاص جوشد
از سجده هایش نقش ، بر سیماست عبّاس
در کربلا بوده است هفده منصب ، او را
خدمتگزارِ عترتِ طاهاست عبّاس
منظومه ی ایثار و صبر و استقامت
در علم و حلم و معرفت ، دریاست عبّاس
هر کس که دیدم ، بود مدیونِ ابالفضل
از بس کرامت پیشه و آقاست عبّاس
من از یهودی ها ، مسیحی ها شنیدم
گفتند : در جود و کرم ، غوغاست عبّاس
زرتشتی و هندو ، برایش نذر کردند
عقده گشای مردمِ دنیاست عبّاس
از آنچه در بینِ زمینی هاست مشهور
مشهورتر در عالمِ بالاست عبّاس
یک پهلوانِ قهرمان با فخر می گفت :
اُلگویِ مردی در میانِ ماست عبّاس
از ( یا ابالفضلِ ) ( رضا زاده ) عیان شد
بر دوستانش یار ، در جاست عبّاس
من گر چه سر تا پا گناهم ، روسیاهم
پشت و پناهم روزِ وانفساست عبّاس
عمری زدم بر سینه ، سنگ حبّ او را
در مُلکِ قلبم والی و والاست عبّاس
بر چای ریز و سینه زن ، سقّا ، علم کِش
فریادرس امروز و هم فرداست عبّاس
دستش بُوَد در حشر ، اسبابِ شفاعت
باللَّه ، اُمیدِ شیعه در عقباست عبّاس
آنقدر از او گفتم که دل شد کربلایی
گلدسته ها و گنبدش زیباست عبّاس
درگاه پاکش قبله ی اربابِ حاجت
صحنِ شریفش جنّت الاعلاست عبّاس
میدانِ مشکِ کربلا ، با اشک گوید :
مشکش دریده ، دیده خون پالاست عبّاس
از کفّ العبّاسش بگویم ؟ یا نگویم ؟
دستش نمی دانی چرا آنجاست عبّاس ؟
گویا قلم کردند دستش را به شمشیر
صد پاره تن از فتنه ی اعداست عبّاس
دست و سر و چشمش ز خون گردید رنگین
هر عضوِ او ، یک گوشه ی صحراست عبّاس
در موجِ غم ها فکرِ اصغر بود آن دم
چون جانِ شیرینش وِ را می خواست عبّاس
پشتِ حسین بن علی ز این غم شکسته
از بس که داغش سخت و جانفرساست عبّاس
گویا زبانِ حالِ ثار اللَّه چنین بود :
ز اشک مصیبت ، دیده ام دریاست عبّاس
سنگینیِ بارِ غمت مانده به دوشم
آثار غم در چهره ام پیداست عبّاس
از دیدنِ اشکم سرِ نعشِ برادر
شادی قرین با لشگرِ اعداست عبّاس
در خیمه هایِ سوخته ، هنگامِ غارت
ذکر همه بعد از تو ؛ واویلاست عبّاس
ای « ایزدی » بر گو به خیلِ اهلِ معنا
اخلاص را ، ایثار را ، معناست عبّاس
ایزدی
با سلام