وداع حضرت علی اکبر (ع) با امام حسین (ع) 4787
وداع حضرت علی اکبر (ع)
با حضرتِ امام حسین (ع)
آمد و افتاد از رَه با شتاب
همچو طفلِ اشک ، بر دامانِ باب
کای پدر جان ! همرهان بستند بار
ماند بارِ افتاده اندر رهگذار
هر یک از احباب ، سرخوش در قُصور
وز طَرَب پیچان ، سرِ زلفینِ حور
گام زن ، در سایهء طوبی همه
جام زن ، با یارِ کَرّوبی همه
قاسم و عبدالله و عباس و عون
آستین افشان ، ز رفعت ، بر دو کون
از سپهرم غایتِ دلتنگی ست
کاَسبِ اکبر را ، چه وقتِ لنگی ست؟
دیر شد هنگامِ رفتن ای پدر
رخصتی گر هست باری زودتر
در جواب از تُنگِ شَکّر ، قند ریخت
شَکّر از لب های شَکّر خَند ریخت
گفت : کِای فرزندِ مُقبِل آمدی؟
آفتِ جان ، رهزنِ دل آمدی
کرده ای از حق ، تجلّی ای پسر
زین تجلّی فتنه ها داری به سر
راست بهرِ فتنه ، قامت کرده ای
وَه کزین قامت ، قیامت کرده ای
نرگست با لاله در طنّازی ست
سُنبلت با ارغوان در بازی ست
از رُخت مستِ غرورم می کنی
از مرادِ خویش ، دورم می کنی
گه دلم ، پیشِ تو ، گاهی پیشِ اوست
رو ، که در یک دل ، نمی گنجد دو دوست
بیش از این بابا ، دلم را خون مکن
زاده ی لیلی ! مرا مجنون مکن
پشتِ پا ، بر ساغرِ حالم مزن
نیش بر دل ، سنگ بر بالم مزن
خاکِ غم ، بر فرقِ بختِ دل ، مریز
بس نمک ، بر لخت لختِ دل ، مریز
همچو چشمِ خود ، به قلبِ دل ، مَتاز
همچو زلفِ خود ، پریشانم مَساز
حایلِ رَه ، مانعِ مقصود مشو
برِ سرِ راهِ محبّت ، سد مشو
لَن تَنالوا البِرّ حتی تُنفِقوا
بعد از آن ، مِمّا تُحِبّون گوید او
نیست اندر بزمِ آن والا نگار
از تو بهتر گوهری ، بهرِ نثار
هر چه غیر از اوست ، سدّ راهِ من
آن بُت ست ، غیرتِ من ، بُت شکن
جان رهین و دل ، اسیرِ چهرِ توست
مانعِ راهِ محبّت ، مِهرِ توست
آن حجاب از پیش ، چون دور افکنی
من تو هستم ، در حقیقت ، تو منی
چون تو را او خواهد از من ، رو نَما
رونما شو ، جانبِ او ، رو ، نما
خوش نباشد از تو شمشیر آختَن
بلکه خوش باشد ، سپر انداختن
مِهر پیش آور ، رها کن قهر را
طاقتِ قهرِ تو نبوَد دهر را
بر فنایش گر بیفشاری قدم
از وجودش اندر آری در عدم
مُژّه داری ، احتیاجِ تیر نیست
پیشِ ابروی کَجَت ، شمشیر چیست؟
گر که قصدِ بستنِ جزو و کِلَت
تارِ موئی بس بُوَد ز آن کاکُلَت
ور سرِ صید ، سپیدست و سیاه
آن تو را کافی به یک تیرِ نگاه
تیرِ مِهری بر دلِ دشمن بزن
تیرِ قهری گر بُوَد ، بر من بزن
از فنا مقصودِ ما عینِ بقاست
میلِ آن رخسار و شوقِ آن لِقاست...
رو سپر می باش و شمشیری مکن
در نبردِ روبهان ، شیری مکن
بازویت را ، رنجه گشتن شرط نیست
با قضا ، هم پنجه گشتن ، شرط نیست
بوسه زن بر حنجرِ خنجر کِشان
تیر کآید ، گیر و در پهلو نشان...
عمان سامانی
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه
با سلام