در مدح حضرت علی اکبر (ع)

 

طبعِ شرار فشانم ار شعلهء آذر آوَرَد

بلبلِ نِطقم از کجا ، طبعِ سمندر آورد

 

بلبلِ آن گلم که پیوسته ز بوی سنبلش

باغِ بهشت را خداوند مُعطّر آورد

 

آنکه خدای اکبرش ، خلق نموده تا مگر

نامِ گرامِ خویش را ، خالقِ اکبر آورد

 

کرده خدا رسول را مظهرِ خود ، برای آن

تا مگرش برای خود ، مظهر مظهر آورد

 

شعشعهء جمالِ او ، مظهرِ نورِ احمدی

طنطنهء جلالِ او ، یاد ز حیدر آورد

 

می سزد آنکه دادگر ، دفتر و صُحُفِ دگر

در صفتِ جلال و جاهِ علیّ اکبر آورد

 

از لبِ روحبخشِ او ، ز آینهء جمالِ او

معجزه و کرامت از خضر و سکندر آورد

 

بهرِ طلوعِ ماهِ رخساره اش از سپهرِ زین

اخترِ طبعِ آتشین ، مطلعِ دیگر آورد

 

خواهد اگر به جلوه آن روی مُنوّر آورد

آینهء جمالِ خورشید مُکدّر آورد

 

جز رخ و زلف و قامتِ معتدلش درین جهان

کس نشنیده سرو را سنبل و گل بر آورد

 

برگذرد به هر زمین با قد و قامتی چنین

تا به قیامت آن زمین ، سرو و صنوبر آورد

 

گیسوی چون کمندش ، افکنده ز دوش تا کمر

تا به کمند و بند ، خورشید به چنبر آورد

 

وَه چه علی اکبری؟ آنکه چو مهرِ خاوری

برگذرد ز چرخ اگر ، هی به تکاور آورد

 

برگذرد ز چرخ و از سُمِ سَمندِ تیز تک

شکلِ هلال و اختر و ماه و مصور آورد

 

درگهِ رزم ، رُمحَش از رامِح چرخ بگذرد

نیزهء او شکست بر گنبدِ اَخضَر آورد

 

الحذر الحذر کند دشمن از نبردِ او

بانگ امان و الاَمان ، گوشِ جهان کر آورد

 

تا شده زعفرانی از خوف ، رخِ عدوی او

چهرهء او ز تیغ ، چون لالهء احمر آورد

 

در صف کارزار با شوکت و سطوت نبی

بر همه ظاهر و عیان ، صولتِ حیدر آورد

 

شورِ شهادتش به سر برد وگرنه کی توان

تیغ به تارکش فرو منقذِ کافر آورد

 

بهرِ طرازِ نیزه می خواست که بر سرِ سِنان

کاکل غرقه خون و آن جعدِ معنبّر آورد

 

چون ز شرارهء عطش ، لعلِ لبش کبود شد

خواست گلوی تشنهء خویش ز خون تر کند

 

خواست شود فدائی کوی پدر به کربلا

تا که به عرصهء جزا ، بر کفِ خود سر آورد

 

بر کفِ خود سر آورد ، بهر چه؟ از برای آن

تا به گلوی تشنگان ، آب ز کوثر آورد

 

آب ز کوثر آورد ، بهرِ که؟ از برای آن -

کس که ز آبِ دیده ، رخسارهء خود تر آورد

 

خواهد اگر رقم کند قصّهء تشنه کامی اش

کِلکِ (وفائی) از غمش ، شعلهء آذر آورد.

 

وفائی شوشتری

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه