در مدح حضرت علی اکبر (ع) 2528
در مدح حضرت علی اکبر (ع)
طبعِ شرار فشانم ار شعلهء آذر آوَرَد
بلبلِ نِطقم از کجا ، طبعِ سمندر آورد
بلبلِ آن گلم که پیوسته ز بوی سنبلش
باغِ بهشت را خداوند مُعطّر آورد
آنکه خدای اکبرش ، خلق نموده تا مگر
نامِ گرامِ خویش را ، خالقِ اکبر آورد
کرده خدا رسول را مظهرِ خود ، برای آن
تا مگرش برای خود ، مظهر مظهر آورد
شعشعهء جمالِ او ، مظهرِ نورِ احمدی
طنطنهء جلالِ او ، یاد ز حیدر آورد
می سزد آنکه دادگر ، دفتر و صُحُفِ دگر
در صفتِ جلال و جاهِ علیّ اکبر آورد
از لبِ روحبخشِ او ، ز آینهء جمالِ او
معجزه و کرامت از خضر و سکندر آورد
بهرِ طلوعِ ماهِ رخساره اش از سپهرِ زین
اخترِ طبعِ آتشین ، مطلعِ دیگر آورد
خواهد اگر به جلوه آن روی مُنوّر آورد
آینهء جمالِ خورشید مُکدّر آورد
جز رخ و زلف و قامتِ معتدلش درین جهان
کس نشنیده سرو را سنبل و گل بر آورد
برگذرد به هر زمین با قد و قامتی چنین
تا به قیامت آن زمین ، سرو و صنوبر آورد
گیسوی چون کمندش ، افکنده ز دوش تا کمر
تا به کمند و بند ، خورشید به چنبر آورد
وَه چه علی اکبری؟ آنکه چو مهرِ خاوری
برگذرد ز چرخ اگر ، هی به تکاور آورد
برگذرد ز چرخ و از سُمِ سَمندِ تیز تک
شکلِ هلال و اختر و ماه و مصور آورد
درگهِ رزم ، رُمحَش از رامِح چرخ بگذرد
نیزهء او شکست بر گنبدِ اَخضَر آورد
الحذر الحذر کند دشمن از نبردِ او
بانگ امان و الاَمان ، گوشِ جهان کر آورد
تا شده زعفرانی از خوف ، رخِ عدوی او
چهرهء او ز تیغ ، چون لالهء احمر آورد
در صف کارزار با شوکت و سطوت نبی
بر همه ظاهر و عیان ، صولتِ حیدر آورد
شورِ شهادتش به سر برد وگرنه کی توان
تیغ به تارکش فرو منقذِ کافر آورد
بهرِ طرازِ نیزه می خواست که بر سرِ سِنان
کاکل غرقه خون و آن جعدِ معنبّر آورد
چون ز شرارهء عطش ، لعلِ لبش کبود شد
خواست گلوی تشنهء خویش ز خون تر کند
خواست شود فدائی کوی پدر به کربلا
تا که به عرصهء جزا ، بر کفِ خود سر آورد
بر کفِ خود سر آورد ، بهر چه؟ از برای آن
تا به گلوی تشنگان ، آب ز کوثر آورد
آب ز کوثر آورد ، بهرِ که؟ از برای آن -
کس که ز آبِ دیده ، رخسارهء خود تر آورد
خواهد اگر رقم کند قصّهء تشنه کامی اش
کِلکِ (وفائی) از غمش ، شعلهء آذر آورد.
وفائی شوشتری
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه