احوالات حضرت فاطمه زهرا (سلام الله)

 

رفتی از دنیا جهان بی عالم آرا مانده است

یار مظلومان علی بی یار و تنها مانده است

 

گشته لرزان از غمت زانوی آن خیبرشکن

ساربان از بهرجان از کاروان جا مانده است

 

زخم پنهان را چو دید آن بیدل اندر سینه ات

در شگفت از صبر آن دلدار شیدا مانده است

 

آنچنان دستان خود کوبیده بر سر بوتراب

گوئیا درمانده آن شیر شکیبا مانده است

 

پیکرت را نیمه شب زاری کنان بر دوش خود

برده تا جایی که گل دور از تماشا مانده است

 

آستان آغشته بر خون دیده آنگاه آن امیر

گفته بر چاهش که از غیرت جُوی نامانده است

 

ای که بودی بودنت بر درد بی درمان دوا

مرتضی در بسترش دور از مداوا مانده است

 

شاه ملک لافتی بعد از تو شد منزل نشین

ذوالفقارش چون گهر در قعر دریا مانده است

 

سر نَزَد دیگر به آن باغی که مُرد از ماتمت

زان سبب دیگر فدک محروم از عیسی مانده است

 

گرچه رخسارش بود رخشان تر از خورشید و ماه

روز و شب ناکام از آن رخشنده سیما مانده است

 

آن که هم شأنش نبود از بانوان غیر از تو کس

حالیا با رفتنت بی مثل و همتا مانده است

 

راشدا کم شکوه کن از ناتوانی در فغان

عاجز از افغان ملک در عرش اعلا مانده است

 

عسگریان اسکویی (راشد)