در مدح حضرت زهرا (س) 5785

در مدح حضرت زهرا (س)

 

ارکانِ فَلک را، اشباحِ مَلک را، سکّانِ سَمک را، چه پیر و چه برنا

مخلوقِ دو عالم، ارواحِ مکرم، از دوده ی آدم، ذُرّیه ی حوا

چون نیست مناصی، جویند خلاصی، از مومن و عاصی، از جاهل و دانا

خواهند شفاعت، آرند ضراعت، دارند اطاعت، در دنیی و عقبا

از زُهرهء زهرا، صدّیقه کبری، انسیه حورا، فرمانده آفاق

 

هم صادرِ اول، هم کامل و اکمل، تنزیل و مُنزَّل، تأویل و مُأوَّل

در بحرِ بلا نوح، در جسمِ رُسل روح، باب للهِ مفتوح، وحی للهِ مُنزَل

از دودهء خاتم، در رتبه مقدم، از عیسی مریم، از موسی مُرسَل

محتاجِ عطایش، مشغولِ ثنایش، باقی به بقایش، از آخر و اول

بر خلدِ مُخَلَّد، بر نعمتِ سرمد، بر قدرتِ ایزد، ذاتش شده مصداق

 

هم محیی اموات، هم مُظهرِ آیات، هم مرجعِ طاعات، هم اصلِ کرامات

هم ملجإ ایّام، هم ماحی آثام، هم حامی اسلام، هم آینه ی ذات

هم قائل و سامع، هم باعث و مانع، هم اَرفع و دافع، از جمله بلیّات

هم مرشدِ جبریل، هم معنی تنزیل، هم نسخِ اباطیل، هم محوِ خرافات

منجای بد و خوب، هم منجی ایّوب، هم ملجإ یعقوب، هم ناجی اسحاق

 

هم مامُ الاَیمّه، هم کاشِفِ ّ غُمّه، هم شافعِ اُمّه، هم دختِ پیمبر

از حضرتِ آدم، وز عیسی مریم، از رتبه مقدم، در دوره ، مُوخَّر

حلّال مَشاکِل، کَشّافِ مسائل، بر سامِع و قائل، بر اَبیَض و اَحمَر

در چرخِ شرف ماه، در مُلکِ هنر شاه، از او نه کس آگاه، جز حضرتِ داور

هم مایهء نعمت، هم آیهء رحمت، هم ناصر اُمّت، هم کافِلِ ارزاق

 

صدّیقه و عُذرا، مخدومهء لعیا، هم دختر حوّا، هم مادرِ آدم

از کثرتِ احسان، اوراست ثناخوان، هم موسی عمران، هم عیسی مریم

بر خیر مصبّ ست، با قدرتِ ربّ ست، هم فالق حُبّ ست، هم خالقِ عالَم

سویش نَبَرد ره، در بیگه و درگه، اجسامِ مُنزّه، ارواحِ مکرم

آن جوهرِ قدسی ، حوریّه اِنسی، از رومی و فُرسی، برهانده ز اَملاق

 

خرگاهِ جلالش، توقیعِ کمالش، الطاف و نوالش، آن جوهرهء پاک

از عیب مصون ست، از حصر برون ست، بیرون و فزون ست، از حَیِّزِ ادراک

هم مصدرِ تأئید، هم زینتِ ناهید، هم چرخ دو خورشید، بَل برتر از افلاک

خارج ز بیان شد، برتر ز جنان شد، نورش چو عیان شد، اندر کُره ی خاک

بخشید جنابش، ای بس ز ثوابش، بر امّتِ بابش، از کثرتِ انفاق

 

افسوس که امّت، ناداشته حُرمت، زان مایهء رحمت، آن شمعِ هدایت

بردند فدک را، آرامِ مَلک را، خوش حقِ نمک را، کردند رعایت

زان واسطهء فیض، آن رابطهء فیض، آن ضابطهء فیض، آن عینِ عنایت

زان گوهرِ نایاب، بردند ز دل تاب، از زادهء خطّاب، کردند حمایت

تا یافت ز سیلی، رخسارهء نیلی، وز فرطِ علیلی، شد طاقت او طاق.

 

میرزا یحیی مدرس اصفهانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

حضرت موسی ابن جعفر (ع) 5560

حضرت موسی ابن جعفر (ع)

 

نورِ طورِ حق ستایی ، سینهء سینای اوست

یک فروغِ انوارِ بیضا ، از یدِ بیضای اوست

معنی اِنّی اَنا الله ظاهر از سیمای اوست

قومِ موسی را طعام از مَنّ و از سَلوای اوست

وادی طور است کوی او و دل ، موسای اوست

مانده اندر تیه حیرانی ز فرطِ اشتیاق

 

خضرِ اسکندر خدم ، اسکندرِ موسی خصال

موسیِ عیسی کلام ، و عیسیِ یوسف جمال

یونسِ یوشع جلالت ، یوشعِ شعیا خصال

نوحِ لقمان دانش و لقمانِ بوالقاسم کمال

حیدری احمد خصال و احمدی حیدر جلال

جلّ قدره ، جفت با مخلوق و چون خلّاقِ طاق

 

ای حدوثِ ذاتِ پاکت گشته همسر با قِدَم

هر دو کون از امرِ کُن بنموده موجود از عدَم

از زبان و سینه ات رمزی بُوَد لوح و قلم

ملجأ روم و ملاذ روس و منجای عجم

مُشتَق از تو فعلِ هر خیر ، آنچه هست از بیش و کم

آری آری فعل را باشد ز مصدر اشتقاق

 

یک فَلک اجلال ، یک گیتی شرف ، یک چرخ شان

کآسمانش آستان است ، آستانش آسمان

هم یمش در آستین و هم جمش در آستان

عیسیش در بندگان و موسیش در چاکران

شهدِ بی امدادِ مهرش ، همچو زهرِ جان ستان

زهر اندر جامِ لطفش خوشتر از کأسِ دِهاق

 

گلچینی از میرزا یحیی مدرس اصفهانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

احوالات جوان نصرانی 5097

احوالات جوان نصرانی

 

واعظی نیک سیر پاک گهر نادره گو

گفت بر منبر و من بنده شنیدم از او

 

قصه غصه فزاعیش زدا حادثه جو

نقل سازم غفر الله به لی و لهو

 

نوجوانی ز نصاری که پی قوم دغا

بود جراح و روان گشت سوی کرببلا

 

چه شد از ناوک کین زلزله در عرش برین

شد ز زین زمین سرور دین نور مبین

 

گشت در خون خدا نور هدی پرده نشین

تشنه شه وز دو طرف موج زنان ماه معین

 

کره آتش از آهش کره خاک شده

سوزش آه وی از خاک بر افلاک شده

 

پسر سعد کسی خواست فرستد بر او

تا جدا سازد از پیکر انور سر او

 

سر جدا سازد و در خون فکند پیکر او

طاعتش را نپذیرفت کس از لشگر او

 

که جگر بند نبی سید بطحاست حسین

نورچشم علی و زاده زهراست حسین

 

قوم گفتند جوانی ز نصاری با ماست

خاج و زنار و چلیپا و کلیسا با ماست

 

مسلم ار نیست چه اندیشه که ترسا با ماست

نیست جراح که طراح مواسا با ماست

 

بطلب خدمت از او تا که وی انجام دهد

گام در گام بناکام تو را کام دهد

 

آن کهن پیر چه آن تازه جوان را طلبید

خنجری داد و روان کرد سوی شاه شهید

 

که بگیر و بستان سر ز شه وزر ز یزید

آن جوان میشد و میکرد بخود گفت و شنید

 

کز چه این ظلم تمنا و تقاضای من است

این قبا دوخته بهر چه ببالای من است

 

گفت با خود مگر این غمزده مهمان نبود

یا که مهمان بود و با لب عطشان نبود

 

یا که عطشان بود او چونکه مسلمان نبود

یا مسلمان بود و تابع قرآن نبود

 

ور بود تابع قرآن چه گناه است او را

بیگناه است نه یاور نه سپاه است او را

 

اگر این تشنه لب از خیل نصارا باشد

راهب دیری و قسیس کلیسا باشد

 

کشتنش ظلم بآئین مسیحا باشد

ترسم آنست که لب تشنه و ترسا باشد

 

بر نص افکند ز سر گفت بر این سر عجیب

کاش رهبر شودم همت ز نار و صلیب

 

جذبه شوق کشاندش سوی میخانه وصل

گشت سر مست بمیخانه ز پیمانه وصل

 

چون ز پیمانه وصل آمد مستانه وصل

زد قدم سر خوش و مستانه بکاشانه وصل

 

ره ز کاشانه وصلش بسوی عرش کشید

عرش را ناله مستانه اش از فرش رسید

 

الغرض آمد و بنمود سوی شاه نگاه

ز نگاهی بسوی خویش کشانیدش شاه

 

دید کان جان جهان صیرنا الله فداه

اوفتاده است چه ماهی بیم خون بشناه

 

گفت کی سرو سرافراز ز بستان که ای

گل پژمرده آیا ز گلستان که ای

 

بحق کعبه و اقصی و به بیت المعمور

بحق جمع واضحی و بروز عاشور

 

هم بتوریة و بفرقان و بانجیل و زبور

بحق کرببلا و نجف و وادی طور

 

که بگو حالت و در ظلمت جهلم مگذار

چون ندادند جوابیش فزون کرد اصرار

 

بحق بوالبشیر و نوح و شعیب و ایوب

بسلیمان و بداود و به خلیل و یعقوب

 

بحق یوشع و شعیا و شموئیل غضوب

خضر و اسکندر و موسای معر از عیوب

 

بکلیسا و بعیسا و بحق مریم

باقانیم ثلث وارم و بیت و حرم

 

بحق حر دلاور بحبیب و مسلم

عابس و حنظله و شوذب و عون و هاشم

 

وهب و جعفر و عثمان و زهیر و سالم

بحق سینه پامال جناب قاسم

 

بهمان حلق که چاک از ستم حرمله شد

برضیعیکه ز قتلش بجهان زلزله شد

 

بهمان نوح که گشتش شط خون فلک نجات

بهمان خضر که محروم شد از آب حیات

 

بهمان دست که افتاد ز تن نزد فرات

بهمان فرق که افکند عمودش ز ثبات

 

قوم گفتند که فرزند شه ناس بود

نام نامیش ابوالفضل العباس بود

 

بجوانیکه چه مه بود رخ انور او

چاک کردند ز شمشیر منور سر او

 

سوزد آفاق ز سوز جگر مادر او

قوم گفتند که اینست علی اکبر او

 

بردی از معرکه گریان بسوی خیمه گهش

می نمودی همه دم از سر حسرت نگهش

 

بهمین زن که ستاده است ببالای سرت

خواهر ممتحن خسته دل خون جگرت

 

شنطیا فار قلیطا و بجد و پدرت

قتل زا حاسن وان مادر فرخ سیرت

 

کیستی کاماده آفاق تماشائی تو

ننگ تثلیث رها گشت ز یکتائی تو

 

غیرة الله ز خون دیده خود پاک نمود

بیکی جلوه اش از کفر باسلام ربود

 

گل گلزار پیمبر لب چون غنچه گشود

که منم آنکه محمد بحق من فرمود

 

که بدانید حسین است زمن من ز حسین

او بود مایه جان قوّت دل قرّت عین

 

طلبیدند بمهمانیم اینان بشتاب

همه بگشوده و بسته در ظلم و ره آب

 

دل اطفال و عیالم ز عطش گشت کباب

طلب آب مرا تیر جفا بود جواب

 

دوستانم همگی تشنه و از دشنه زبون

یاورانم همگی کشته و آغشه بخون

 

آن غریبم که مرا تیغ جفا یاور شد

قسمتم کشته عباس و علی اکبر شد

 

منم آن کشته که آبم زدم خنجر شد

چاکم از ناوک کین حلق علی اصغر شد

 

میهمانم من و آورده مرا نزل بخوان

خون دل حرمله و منقذ وخولی و سنان

 

حالیا حال من خسته چنین میگذرد

تشنه جان میدهم و ماء معین میگذرد

 

گاه از قلب حزین ناوک کین میگذرد

گاه از عرش برین خون جبین میگذرد

 

سوختند از عطش اینقوم جفا جو جگرم

با وجودی که بود ساقی کوثر پدرم

 

مرد نصرانی از آئین مسیحا برگشت

گر چه فرعون صفت رفت چه موسی برگشت

 

اذن بگرفت سوی لشکر اعدا برگشت

خنجری آخته و در صف هیجا برگشت

 

کشش و کوشش افزون ز حد و حصر نمود

عاقبت راه سوی ملک شهادت بگشود

 

کرد آن تازه مسلمان چه روی خاک مقام

گفت ای سید مظلوم ز من بر تو سلام

 

خواست تا بر سر نعش رود از لطف امام

نتوانست که بودش ز بدن قوه تمام

 

عذر خواهش شد و فرمود که معذور بدار

سعی خود ((یحیی)) زین مرثیه مشکور بدار

 

مرحوم میرزا یحیی مدرس اصفهانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

احوالات مجلس ابن زیاد 3582

احوالات مجلس ابن زیاد

 

زینب پرده نشین حضرت ناموس خدا

سرّ  برهان  نبی آیت قاموس خدا

 

زده بر سطح زمین بام فلک کوس خدا

همه دم بوده بهر مرحله ناموس خدا

 

به طریقی شده در مجلس فرزند  زیاد

که نه  کس دیده و نشنیده نه داشته یاد

 

تازیانه  سر نیزه سیهش کرده بدن

پا برهنه  به  ستم بسته دو دستش  به  رسن

 

پا ره پاره  سلبی  کهنه  عیان  داشت بتن

زآستین کرده نهان عارض چون برگ سمن

 

دید چون کین خداوند درآن بزم عیان

خویشرا  کرد نهان  بین کنیزان و زنان

 

پور مرجانه به خشم آمد  و بنمود سئوال

گفت کای قوم که بود  این زن  فرخنده خصال

 

کز تکبر سوی ما ننگرد  اندر همه حال

گردش آکنده کنیزان ز یمین  و ز شمال

 

زان میان گفت یکی کاین مه فرخ نسب است

زاده  فاطمه و  دختر میر عرب است

 

به نشاط آمد و رو سوی مه بطحا کرد

که شما را چه سبب شد که خدا رسوا کرد

 

آیت کذب شما را بهمه پیدا کرد

در بدر ساخت  بهر ملکی و بی ماوی کرد

 

همه از دیده خود ابر در آزار شدید

پا برهنه بسر کوچه و بازار شدید

 

حضرت عصمت صغرا ز جگر آه کشید

نا له بر داشت ز دل  پیرهن صبر درید

 

گفت کی لعن خدا بر تو و بر آل یزید

که نمودید شه دین را لب تشنه شهید

 

کس بجز فاسق و بد  کار نگردد رسوا

نشود کذب جز او چون تو  لئیمی پیدا

 

فرقه ای سر بسنان در ره جانانه زدند

بر در دوست زدل نعره مستانه زدند

 

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

 

مرد بگذشته زجان را  ز شمشیر چه باک

تیغ و شمشیر بر آن مرد ز جان سیر چه باک

 

آن زمان زاده مرجانه ی مِیشوم دغا

خواست خاموش کند  نایره نور خدا

 

دست ببریده خود برد سوی چوب جفا

آه از چوب جفا و لب شاه شهدا

 

داد از آن ظلم  که  ارکان  جهان کرد خراب

آه از آن جور کز آن شد دل (یحیی) بیتاب

 

مرحوم مدرس اصفهانی

منبع کانال گنجینه گذشتگان

احوالات شب عاشورا 3580

احوالات شب عاشورا

 

در شب عا شور پر شور ظلوم تیره کوکب

آنکه  صد صبح  قیامت یک نشان باشد از آن شب

 

تا صباح حشر از آن شب هست آل مصطفا را

یک جماعت العطش ورد زبان یک فرقه یارب

 

کرد اسرار اما مت را ولی الهو هویدا

داد اخبار شهادت را شه عطشان به زینب

 

گفت فردا کشته می گردند اصحاب کبارم

مسلم و عون و حبیب و سالم و عثمان و شوذب

 

ناوک دلدوز غم را حلق اصغر هست ماوی

ضربت شمشیر کین را فرق اکبرهست مضرب

 

حنجر بی شیر اصغر پاره از پیکان  دشمن

سینه ی مجروح  قاسم پایمال ازسم مرکب

 

اوفتد دست و علم از پیکر عباس محزون

کش سپهداری عمل باشد علمداریش منصب

 

این ستم خو زمره را جز خواری من نیست مقصد

این جفا جو فرقه را جز کشتن من نیست مطلب

 

بایدم سنگ جفا خوردن به پیشا نی ز دشمن

تا محاسن گرددم از خون پیشانی مخضب

 

چون سرم بر نیزه بینی شو مهیای اسیری

کاشکارا بایدی گاه از خفا نور محجب

 

صبر با ید خواهر از دست دشمن شام و کوفه

بنگری گر سنگ و چوبم گه به پیشانی و گه لب

 

بایدت تاب و توان در زیر زنجیر لئیمان

سید سجاد را بینی اگر در تاب و در تب

 

ای سلیل مصطفی (یحیی) تو را شد بنده و او را

بایدت اندر هر دو کون اسباب آزادی مرتب

 

 مرحوم مدرس اصفهانی

منبع کانال گنجینه گذشتگان

احوالات حضرت فاطمه زهرا (س) 3419

احوالات حضرت فاطمه زهرا (سلام الله)

 

مر مرا مشرق دل سینه سینا گردید

دل به طور احدیت شد و موسی گردید

 

نه همین معجز موسی ید بیضا گردید

تامرا دل زهر زهره زهرا گردید

 

مهبط نور دل و نایره طور دل است

رق منشور دل و خانه معمور دل است

 

ناله اش داشت دل اهل مدینه به خروش

کین چه شعله است که هر گز نتوان کرد خموش

 

خدمت سرور دین عرض نمودند که دوش

خواب ما رفت زسر نیست دگر طاقت و هوش

 

آه زهرا همه را شعله ای آمد جانسوز

یا به شب گریه کند دخت پیمبر یا روز

 

برد پیغام علی چون بر آن گوهر پاک

به بقیع آمد و در سایه چوبی ز اراک

 

با حسین و حسن و قلب حزین و دل پاک

گریه سر کرد ز هجران رسول  لو لاک

 

فرقه بی سر و بی پا و گروهی  دل سخت

نیم شب رفته و مقطوع نمودند درخت

 

گر بپرسی که چه شد باعث بیماری او

لگد و تخته در هر دو شکستش پهلو

 

تازیانه بزدش قنفذ و خستش بازو

نیلی از سیلی بیداد عدو گشتش رو

 

اعلم الله چه شرر بر جگر فاطمه بود

که شرار جگرش آتش جان همه بود

 

عصمت الله چهل شب ز مهاجر انصار

به گواهی پی احقاق حق خود ناچار

 

طلبید و همه گفتند به هنگام نماز

حاضر آئیم  به تصدیق شما و کرار

 

از پی امر فدک جمله شهادت داریم

حاضر آئیم و ره و رسم ارادت داریم

 

باز فردا چه شد أن فرقه کافر ز نفاق

رو نهان کرده نبردند بر رسم وفاق

 

شد ز تکذیب علی زلزله اندرآفاق

یک جهت کاش شدی شش جهت و سبع طباق

 

همه أشفته والفته نگو نسار و نگون

بیدل و واله و حیرانهمه در دشت جنون

 

باری آن لحظه که ضعفش ببدن راه نمود

لب چون لعل شریفش به وصیت بگشود

 

با علی گفت که  ای ماحصل غیب و شهود

چون رسد فاطمه را نوبت فرمان ودود

 

تا نباشد احدی نعش مرا شب بردار

خود حنوطم کن و ده غسل و به خاکم بسپار

 

یعنی آنانکه مرا صدمه ز بنیاد زدند

بر در خانه من آتش بیداد زدند

 

صدمه از غصب فدک بر من و اولاد زدند

لطمه بر صورتم ای سرور امجاد زدند

 

می نخواهم که نیابند ز مرگم خبری

ز وفاتم خبری یا که زقبرم اثری

 

مرتضی را چه شد از دست برون تاب و توان

نیم شب کرد تن فاطمه در خاک نهان

 

وا مصیبت ز جفای فلک و دور زمان

آخر از جسم علی روح روان گشت روان

 

ولی الله ندانم شد از آن غم به چه حال

گشته (یحیی) زبیان قاصر و از ناطقه لال

 

 مرحوم مدرس اصفهانی

منبع کانال گنجینه گذشتگان

در احوالات حضرت امام موسی کاظم (ع) 1274

در احوالات حضرت امام موسی کاظم (ع)

 

هفتمین قبله اسلام ابا ابراهیم

کاظم غیظ و در فیض خداوند رحیم

 

رویش آن نور که در طور عیان شد به کلیم

منجی موسی جان مهلک فرعون رجیم

 

بود چون ذات خداوند بری از همه عیب

خادم درگه او موسی عمران و شعیب

 

موسی آن نور تجلی که شد از طور پدید

وان ندائی که ز حق انی انا لله شنید

 

وانچه ز القای عصا و ید بیضاش رسید

ار نی گفت و بجز مهلکه قوم ندید

 

بود از این موسی درتیه اعادی مسجون

بود از این موسی مقتول ز زهر هرون

 

نور طور شرف از نور رخش مقتبس است

موسی اندر طلبش بهر شهاب قبس است

 

لا تخف انک الاعلاش در ابلاغ بس است

دیدن روی ویش از ارنی ملتمس است

 

جلوه گر نور حق از سینه سیناش بود

خرّ موسی صعقا از رخ زیباش بود

 

رخ یوسف دل هارون کف موسی بودش

علم خاتم ره آدم دم عیسی بودش

 

دانش خضر وخلیل آیت شعیا بودش

آنچه خوبان همه را بود بتنها بودش

 

فخر احفاد نبی سید اولاد خلیل

شرف دوده فرخنده فر اسمعیل

 

حضرت اکرم او داد با سلام رواج

فیض عیسی دم او شد بهمه درد علاج

 

مهر و قهرش که دو بحرند عظیم الامواج

آن یکی عذب فرآت آمد و این ملح اجاج

 

نیل مصر ار چه نبوده است ز یک بحر فزون

بهر سبطی همه شد آب و بقبطی همه خون

 

درگه افخمش ابواب حوائج بودا

حضرتش سلم و مرقات معارج بودا

 

اومقدم پی انتاج نتایج بودا

همه جا و بهمه درد معالج بودا

 

سر مکنون خدا مظهر الطاف اله

بهمه سرّ الهی بکماهی آگاه

 

رفت سالی ببهانه سفر مکه رشید

در مدینه بسر قبر پیمبر چه رسید

 

عذر بدتر ز گنه گفت چه فرعون پلید

کی رسول عربی اجر تو را باد مزید

 

ترسم ار من نرسانم بسلیلت یاسا

مسلمین را برسد شق عصا از موسی

 

ضاعف الله عذابه ز بر چشم رسول

حکم کرد آنکه کشیدند جگر بند رسول

 

برد با خواری و گشتش سوی بغداد وصول

داد در محبس فضل بن ربیعش چه نزول

 

گفت تا سخت بگیرند بر او در محبس

نکند یاری و غمخواری احوالش کس

 

سالها محبس فضل بن ربیعش جا بود

زیر زنجیر گران بار ز سر تا پا بود

 

همدمش حضرت وحی صمد یکتا بود

روزها روزه و در ذکر خدا شبها بود

 

همه جا در همه احوال خدا یارش بود

روز و شب حمد و ثنا ورد و دعا کارش بود

 

داشت در محبس هارون بخدا راز و نیاز

روز و شب بر سر سجاده طاعت به نماز

 

گاه با ناله و زاری و گهی سوز و گدار

گفت راز دل سودا زده با واقف راز

 

کی خدائی که بجز درگه تو نیست مناص

کاش میگشتم از این محبس تاریک خلاص

 

یعنی ای کاش مرا مرگ مقرر میشد

وقت فارغ شدن موسی جعفر میشد

 

عالم هستی من عالم دیگر میشد

مخلص محبس این ظالم ابتر میشد

 

که ندارم نکنم ناله شبگیر دگر

نیست بر پیکر من طاقت زنجیر دگر

 

تا بزندان بلا جسم شریفش فرسود

حلم فرمود در اجرای قضا صبر نمود

 

بسکه بنمود در آنحبس بمعبود سجود

با عبای تهی از شخص ور افرق نبود

 

مبتلا بود بحرمان و بهجران عیال

داشت در حبس وطن هفت و یا هفده سال

 

خواست از فضل چه هارون دغا قتل امام

دیدکورا به چنین ظلم نباشد اقدام

 

گفت از اینجا بدهیدش بدگر جای مقام

محبس سندی بن شاهک دون نجل حرام

 

برد در حبس و بسی صدمه ز بیداد زدش

تازیانه به بدن شحنه بغداد زدش

 

عاقبت زهر جفا زد ز شقاوت برطب

شحنه را داد و از او کشتن شه کرد طلب

 

داد با ظلم چه خورد شه فرخنده حسب

کرد اثر بر جگر ودست و دهان سینه و لب

 

علم الله کز آن زهر بقلبش چه رسید

بیکس و یار بزندان بلا گشت شهید

 

تا سه روزش چه تن پاک بجا ماند بخاک

چار حمال شده حامل آن پیکر پاک

 

ناسزا گفتن و هتاکی قوم بی باک

شیعیانرا بدل غمزده زد از غم چاک

 

بگرفت آن بدن طیب و با صد اعزاز

کرد مدح و کفن قیمتیش کرد نیاز

 

عاقبت آن قمر یثرب و خورشید حجاز

داشت غسل و کفن و محمل و تابوت و نماز

 

نه کس از تاب عطش قلب شریفش بگداخت

نه کسی اسب جفایش بتن عریان تاخت

 

نه بریدند سرش را لب عطشان ز قفا

نه کسی دست شریفش ز بدن کرد جدا

 

نه سرش بر سر نی رفت نه در طشت طلا

هیچکس بر لب عطشان نزدش چوب جفا

 

بفدای سرت ای سید مظلوم حسین

که شدی نزد دو شط زآب تو محروم حسین

 

گر بمحشر بشفاعت لب خود وا نکنی

احدی را سوی فردوس برین جا نکنی

 

نظر لطف اگر جانب «یحیی» نکنی

هیچکس را چه وی افسرده و رسوا نکنی

 

وای بر حال تباه وی و روی سیهش

وای بر نامه اعمال سیاه از گنهش

 

مرحوم مدرس اصفهانی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه